هر چیز قاعدهای دارد
جز عشق
و عشق، انگار تا ابد بیقاعدهست…
#رضا_براهنی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
کار طالب آنست که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق میشناس وممات بی عشق مییاب:
روزی دو که اندرین جهانم زنده
شرمم بادا اگر بجانم زنده
آن لحظه شوم زنده که پیشت میرم
و آن دم میرم که بی تو مانم زنده
#عین_القضات_همدانی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
"که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو"
اولین مصرعی بود از حافظ که در نوجوانی لذت درک مفهومش را چشیدم. آن هم به واسطهی خوانش درست استاد گرمارودی، روزی این را سر کلاس تعریف کرده بودم، و دوستان این را یادشان بود که روی کیک نوشتند!!!
ذوق این مصرع برایم چند برابر شد...
و البته یاد استاد گرمارودی هم امروز در دلم زنده بود
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
هدایت شده از شکردست
4_6005688809067383223.mp3
12M
#جهانِ_جان
#انسان_شناسی_۷
#استاد_شجاعی
#علامه_حسنزاده_آملی
➖تمام دریاها اگر مرکّب شوند و
➖تمام درختان اگر قلم شوند و
➖تمام جنّ و انس اگر نگارنده شوند،
نخواهند توانست خلقت پروردگارت را،
به شماره درآورند...
آن وقت او، در نامهاش به تو، نوشتهاست که؛
✖️ نه تنها تمام آنچه در زمین است را..
✖️تمام هفت آسمان را...
✖️تمام عوالم را...
و در یک کلام تمام آفرینش را...
برای تو و به خاطر تو آفریدهاست !
یک بار از خودمان پرسیدهایم چرا؟!
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
هدایت شده از شکردست
رسالت زبان و ادبیات، الکسی تولستوی، ترجمه محمد حسن روحانی، ص ۴۱
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
محمدفریدالدین در مقابل شیخ نشست؛ مسحور نگاه پرنفوذ او، بعد از سکوتی سنگین، با صدایی گرفته پرسید:
«ای شیخ! مهمترین بخش سؤال من این است که چگونه و از چه راهی میتوان به خدا نزدیک شد؟!»
شیخ سر تکان داد.
ـ فرزندم! شرطش آن است که هیچ واجبی را ترک نکنی. حرامی مرتکب نشوی. خلق را بالاتر از خود بدانی و به خدمتشان درآیی.
برقی تند در چشمان محمدفریدالدین درخشید..
ـ تنها همین؟!
ـ بله! تنها همین؛ به شرط آنکه به عمق این معانی توجه کنی و رعایتشان را واجب دانی. البته، در طول روز هم باید ذکری بر لب داشته باشی. اگر سیبی را به آسمان بیندازی، صد چرخ میخورد تا به زمین برسد. برو و به سیر آفاق و انفس مشغول شو! بیشک با دست پُر بازخواهی گشت.
ـ اما... کارم... فرزندانم... پدر و مادر پیرم.
ـ رها کن همۀ این تعلقات را.
ـ چگونه؟!
ـ فرزندان به دست والدین بسپار و والدین به دست فرزندان. خود لباس فقر بپوش و سیر آفاق و انفس کن.
محمدفریدالدین لختی تأمل کرد و بعد سر فرودآورد.
ـ هرچه شما بفرمایید.
چند روز بعد، همراه کاروان از دروازۀ شهر بیرون رفت؛ درحالیکه صدای «مراد» در گوشش زنگ میزد:
ـ برو تا به شناخت انسان برسی. برو تا به پست و بلند روحش پی ببری. برو تا با تجاربی نو برگردی.
- از خاک تا افلاک؛ زندگینامه داستانی محمدفریدالدین عطار،
#راضیه_تجار.
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
متکلّم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.
مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
#گلستان_سعدی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
چگونه جلوه کند آفتاب یکرنگی؟
درین زمانه که آیینه پشت و رو دارد
#صائب_تبريزی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
نیک باشی و بدت گوید خلق
بِه که بد باشی و نیکت بینند
#سعدی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast