وداع و وصل جداگانه لذتی دارد
هزار بار برو، صد هزار بار بیا
#غالب_دهلوی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل، نه هجرانت
که جانم درجوانی سوخت، ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها، اما
چقدر آخر تحمل، بلکه یادت رفته پیمانت!
چو بلبل نغمه خوانم، تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست، عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم، نیستم در بند درمانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که میگیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل، از درد و اندوه فراوانت
#شهریار
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
#حافظ
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
چه خوش گزیدهامت از بساطِ حُسنفروشان
نه عاشقِ تو که من عاشق بصیرت خویشم
#وحشی_بافقی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
گریه نکن ریرا
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است
دوباره اردیبهشت به دیدنت مى آیم...
#سیدعلی_صالحی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
17.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ثلث
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
هدایت شده از شکردست
هفته اول انسان شناسی.mp3
11.84M
#جهانِ_جان
#انسان_شناسی
جمعبندی پنج جلسه اول مطالب انسان شناسی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
هدایت شده از شکردست
4_5996662054826544755.mp3
11.93M
#جهانِ_جان
#انسان_شناسی_۶
#استاد_شجاعی
#دکتر_انوشه
⚡️ تمام وجدانهای بیدار شهادت میدهند که؛
قرنها فعالیت بشر در زمینههای گوناگون علمی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و...،
بسیار بیشتر از آن که خیر و خوبی و خوشبختی برای انسان به ارمغان بیاورد، به خلق انواع بیماریهای جسمی و روحی...
به تولید درد و رنج و فساد و قتل و غارت و خونریزی...
انجامیده است!
← حقیقتا دلیل این اتفاق چیست؟!
← جهان چگونه باید خود را از این وضع، نجات دهد؟!
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
چنان به نظره اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظره ثانی
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان
که پیر داند مقدار روزگار جوانی
تو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
#سعدی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast