بشکفته گلیست بر رخ فرخ دوست
نی نی گل نیست آن رخ فرخ اوست
همچون گل سرخ پوست آن برگ نکوست
هرگز دیدی که سرخ گل دارد پوست
#عنصری
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
با یارم اگر نیست ره دیداری
آرید ببالین منش یک باری
تا گر من خسته دل نبینم رویش
او خسته خویش را ببیند باری
#عمعق_بخاری
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
هدایت شده از مَدرَس/ ۸
کتاب خاکستر.pdf
4.53M
• کتابچۀ خواندنی «کتاب خاکستر»
• بازنشر روایتی از «محمد موسـی»
شاعر فلسطینی از وضعیت شعــر
و شاعری در بمبارانهای غـــزه...]
[ درک موقعیــــت شاعـــران غــــزّه و
کتابفـــــروشیهــــــــای سـوختــــــــــــــــه
و بمبـــــــــاران مکــــــرّر، برای اهالـــــــی
قلم الزامـــی و بسیــار مهم اســـــــت.
محمد موسی کسیست که انجمـــنِ
شاعران غزه را تاسیــــس کرده و این
روایتی شاعرانه از یک جنـــگ اسـت.
سهمی در نشر آن داشتــه باشیــم ]
👈 کپی تنها با ذکـــر منبع 👉
┅═✧ مدرس ۸ | موسسه رواج ✧═┅
هدایت شده از معاونت آموزشی و پژوهشی
#اخبار_آموزشی
📌خبر خوش براے متقاضیان تحصیل در بزرگترین دانشگاه دولتےکشور؛
🔺تمدید مهلت پذیرش بدون آزمون کارشناسی تا ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
▫️ثبت نام در ؛ sanjesh.org
سلام و سلامتی
دوستان عزیزم
سالها پیش چنین روزی، همین ساعتها، مادرم جسم خاکیاش را ترک کرد و در بُعد دیگری از هستی در دنیایی متفاوت به زندگی ادامه میدهد، هر چند زنده است ولی من از دیدن و بوییدنش محرومم، از صدا زدنش و جواب "جانِ مامان" شنیدن، از شنیدن نامم با طنین صدایش محرومم، دیگر سالهاست غذایی با طعم مادرانه نخوردم، عتاب مادرانه نشنیدم، خندههای سرخوشانه با تعریف یک اتفاق ساده از مهمانی فلان شب... نداشتم، کسی یقهی لباسم را صاف نکرد، از اتوی لباسم ایراد نگرفت، آدرس یک خیاط ماهر و پارچه فروشی جدید برایم پیدا نکرد، دیگر کسی روزی دوبار حالم را نپرسید، تلفن که زدم، دیگر گوشی خانهمان را هیچ وقت مادرم برنداشت، چای ریختن و چای خوردنش را دیگر ندیدم، بازار بی هدف با کسی نرفتم خبر عروسی ها و زاییدن ها و سربازی رفتن های فامیل را با فاصله زمانی نسبتا طولانی از دیگران شنیدم، گاهی هم نشنیدم،
دیگر گوشم زنگ میزند وقتی بچه ای در خیابان داد میزند ماماااان،
چشمم برق میزند وقتی دختر همسایه بچه بغل به دیدن مادرش میآید، بوی غذا از هر خانه ای می آید ناخودآگاه از ذهنم میگذرد لابد دختری مادرش را مهمان کرده، یا مادری دخترش را، حتی روسری و پارچه و چادر و ... که میبینم از ذهنم میگذرد "کاش بود اینو براش هدیه میگرفتم"...
بگذریم...
قدر مادرهاتان را بدانید
این جمله کلیشه نیست واقعا خیلی زود دیر میشود و حسرت همین اتفاقهای ساده به دل آدم میماند...
اگر توانستید برمن منت بگذارید به حمد و سوره ای مهمانش کنید، اگر نشد به صلواتی...
حجابِ چهرهٔ جان میشود غبارِ تنم
خوشا دَمی که از آن چهره پرده برفکنم
چُنین قفس نه سزایِ چو من خوش اَلحانیست
رَوَم به گلشنِ رضوان، که مرغِ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کارِ خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضایِ عالمِ قدس؟
که در سراچهٔ ترکیب، تختهبندِ تنم
اگر ز خونِ دلم بویِ شوق میآید
عجب مدار که همدردِ نافهٔ خُتَنَم
طرازِ پیرهنِ زَرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم
بیا و هستیِ حافظ ز پیشِ او بردار
که با وجودِ تو کَس نَشنَوَد ز من که منم
#حافظ
قفس: استعاره از دنیا و تن
خوش الحان: خوش صدا و خوش آواز
گلشن رضوان: باغ بهشت
طوف: گردش و طواف
سراچه ترکیب: استعاره از دنیای مادی
طراز: حاشیه و نقش و نگار جامه
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
27.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاه_مشق
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast