نمیشناختمت؛ پخته بودی و من خام
تو با طمانینه؛ من همیشه ناآرام
نمیشناختمت؛ گنج بودی و خاکی
نمیشناختمت؛ مرد بودی و گمنام
شنیده ام که به محتاج قرض میدادی
بخند تا غزل از خنده ات بگیرد وام
تمام شهر گواهند که میآمده است
به چشمهای تو عنوان حجتالاسلام
که رودخانه شبیهت نبود در جریان
که کو مثل تو هرگز نداشت استحکام
به باورت همه گلها محمدی بودند
که عطر خُلق نبی میشد از تو استشمام
تو کفش عشق به پا داشتی قدم به قدم
میان این همه آدم که لنگ مال و مقام
و سکههای تبسم رواج میدادی
یه حکم مهر و محبت، به رسم صلح و سلام
تو ترجمان امید جماعتی بودی
پس از تو تکیه کند شهر ما به کی؟ به کدام؟
دریغ و درد از این زخمهای بی مرهم
دریغ و درد از این مرگهای بی هنگام
تو رفتهای به سلامت، سلام ما برسان
به عاشقان، به شهیدان، به دوستان، به امام
#فاطمه_عارفنژاد
#حاجآقا_شفیعی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast