حکایت غوک و مار📚📚📚
غوکی در جِوار ماری وطن داشت. هر گاه که بچه کردی، مار بخوردی. و او، بر پنجپایَکی دوستی داشت. به نزدیک او رفت و گفت: ای برادر، کار مرا تدبیری اندیش که مرا خصمِ قوی و دشمنِ مستولی، پیدا آمده است. نه با او مقاومت میتوانم کردن و نه از این جا تحویل؛ که موضعِ خوش و بُقعَتِ نَزِه است... .
پنجپایک گفت: با دشمنِ غالبِ توانا، جز به مکر، دست نتوان یافت. فلان جای، یکی راسوست؛ یکی ماهیی چند بگیر و بکش و پیش سوراخ راسو تا جایگاه مار میافکن تا راسو، یگانیگان میخورَد. چون به مار رسید، تو را از جور او باز رهانَد.
غوک بدین حیلت، مار را هلاک کرد. روزی چند، بر آن گذشت. راسو را عادت، بازخواست؛ که خوکردگی، بَتَر از عاشقی است. بار دیگر هم به طلبِ ماهی، بر آن سمت میرفت؛ ماهی نیافت، غوک را با بچگان، جمله بخورد.
لغات:
غوک: قورباغه
جوار: همسایگی
پنجپایک: خرچنگ
خصم: دشمن
مستولی: چیره، مسلط
تحویل: انتقال، جابهجایی
بقعت: سرزمین
نزه: خرّم، باصفا
یکی(یکی ماهیی): یک بار، یک وقت
میافکن: بینداز
خوکردگی: عادت کردن
بتر: بدتر
جمله: همه
شرح کلیله و دمنه، عفت کرباسی (بانو خالقی) و دکتر محمدرضا برزگر خالقی، انتشارات زوّار، ص ۹۰ و ۹۱.
#شرحکلیلهودمنه
#نصرالله_منشی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast