eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
456 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
472 ویدیو
51 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت طنزی از کلیله‌ و دمنه‌ی نصرالله مُنشی آورده‌اند که بازرگانی اندک‌مال بود و می‌خواست که سفری رود. صد من آهن داشت، در خانه‌ی دوستی، بر وجهِ امانت بنهاد و برفت. چون باز آمد، امین، ودیعت فروخته بود و بها خرج کرده. بازرگان، روزی به طلب آهن، به نزدیک او رفت. مرد گفت: آهن در پیغوله‌ی خانه بنهاده بودم و در آن احتیاطی نکرده، تا من واقف شدم، موش آن را تمام خورده بود. بازرگان گفت: آری، موش آهن را نیک دوست دارد و دندان او بر خاییدن آن قادر باشد. امین راستکار، شاد گشت؛ یعنی"بازرگان نرم شد و دل از آهن برداشت." گفت: امروز مهمان من باش. گفت: فردا باز آیم. بیرون رفت و پسری را از آنِ او ببرد. چون بطلبیدند و ندا در شهر افتاد، بازرگان گفت: من بازی را دیدم کودکی را می‌بُرد. امین فریاد برآورد که: محال چرا می‌گویی؟ باز، کودک را چگونه برگیرد؟ بازرگان بخندید و گفت: دل، چرا تنگ می‌کنی؟ در شهری که موش آن، صد من آهن بتواند خورد، آخر باز، کودکی را هم برتواند داشت. امین دانست که حال چیست، گفت: آهن موش نخورد؛ من دارم؛ پسر باز دِه و آهن بستان. لغات مهم: بر وجه: به طور، به طریق ودیعت: امانت، سپرده پیغوله: گوشه نیک: بسیار خاییدن: جَویدن راستکار: در این جا از راه ریشخند و تهکم به کار رفته و به معنای خیانتکار است باز: پرنده‌ای شکاری باز ده: پس بده بستان: بگیر شرح کلیله و دمنه، ص ۹۳. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
باطل‌شدن اوصاف ستوده وزیر گفت: پنج چیز، همه‌ی اوصاف ستوده را باطل گردانَد: خشم حِلم مرد را در لباس تهتّک عرضه دهد و علم او را در صیغتِ جهل فرا نماید. غم عقل را بپوشاند و تن را نزار کند. کارزارِ دائم در مَصاف‌ها، نفس را به فنا سپارَد. گرسنگی و تشنگی، جانوران را ناچیز کند. لغات: حلم: بردباری تهتّک: جهل و خفّت صیغت: شکل، صورت کارزار: جنگ مصاف: جمعِ مَصَفّ، میدانهای جنگ جانور: جاندار. شرح کلیله و دمنه، کرباسی و دکتر برزگر خالقی، ص ۲۶۴. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
حکایت صیاد آهو و خوک و گرگ آورده‌اند که صیادی، روزی شکار رفت و آهوی بیفکند و برگرفت و به سوی خانه رفت. در راه، خوکی با او دوچهار شد و حمله‌ای آورد. مرد، تیر بگشاد و بر مَقتَل خوک زد و خوک هم در آن گرمی، زخمی انداخت و هر دو، بر جای سرد شدند. گرگی گرسنه، آن جا رسید. مرد و آهو و خوک بدید؛ شاد شد و به خِصب و نعمت، ثِقَت افزود و با خود گفت: هنگامِ مراقبتِ فرصت و روز جمع و ذخیرت است؛ چه، اگر اهمالی نمایم، از حزم و احتیاط دور باشد و به نادانی و غفلت منسوب گردم و به مصلحت حالی و مَآلی، آن نزدیکتر است که امروز، با زِهِ کمان بگذرانم و این گوشتهای تازه را در کنجی برم و برای ایّامِ محنت و روزگار مشقّت، گنجی سازم. چندان که آغاز خوردن زه کرد، گوشه‌های کمان بجَست؛ در گردن گرگ افتاد و بر جای سرد شد. لغات: دوچهار شدن: مقابل شدن دو جفت چشم با هم، برخورد کردن. مقتل: جایی از بدن که به زدن بر آن جا، فرد یا حیوان کشته شود. سرد شدن: کنایه از مُردن. خصب: فراوانی. ثقت: اطمینان. اهمال: سستی، غفلت. حزم: احتیاط، دوراندیشی. مآلی: منسوب به مآل، موکول به آینده، نهایی. زه کمان: چلّه‌ی کمان، روده‌ی تابیده که بر کمان بندند و با خاصیت ارتجاعی آن، تیر را پرتاب کنند. شرح کلیله و دمنه، عفت کرباسی و دکتر محمدرضا برزگر خالقی، ص ۱۲۶ و ۱۲۷. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
بخشی از گفت‌و گوی مَلِک و وزیر وزیر گفت: از دو تن باید دوری گُزید: یکی آن که نیکی و بدی، یکسان پندارد و عِقابِ عُقبا را انکار آرد و دیگر آن که چشم را از نظر حرام، و گوش را از سماعِ فحش و غیبت، و فرج را از ناشایست، و دل را از اندیشه‌ی حرص و حسد و ایذا، باز نتوانَد داشت... ملک گفت: صفتِ سفاهت بر تو دُرُست می‌‌آید و کسوتِ وقاحت بر تو چُست. وزیر گفت: سه تن بابتِ این سِمَت باشند: درودگری که چوب می‌تراشد و تراشه در خانه می‌گذارد تا خانه بر وی تنگ شود. و حَلّاقی که در کار خویش مهارتی ندارد؛ سرِ مردمان مجروح می‌گردانَد و از اُجرت محروم مانَد. و توانگری که در غربت مُقام کند و مال او به دست دشمن افتد و به اهل و فرزند نرسد. لغات: عقاب: جزای گناه و عمل بد عقبا: آخرت سماع: شنیدن ایذا: آزار، اذیت سفاهت: نادانی کسوت: لباس وقاحت: بی‌شرمی، گستاخی چُست: موزون، برازنده بابتِ: لایقِ، درخورِ درودگر: نجّار حلاق: سلمانی، سرتراش مُقام کردن: اقامت کردن، ساکن شدن. شرح کلیله و دمنه، باب پادشاه و برهمنان، ص ۲۶۰ و ۲۶۱. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
عزیزتر بودن مال از جان گفت: مال، نزدیکِ چهار تن از جان عزیزتر است: آن که جنگ از برای اُجرت کند و آن که زیرِ دیوارهای گران، برای دانگانه، سُمج گیرد و آن که بازارگانیِ دریا کند و آن که در معادن، مُزدور ایستد. لغات: نزدیکِ: نزدِ، در نظرِ گران: سنگین دانگانه: چیزی اندک نزدیک به یک دانگ، مال و کالای اندک سمج: راهِ زیرزمینی، نَقب و حفره مزدور: آن که کار کند و مُزد گیرد، کارگر روزانه شرح کلیله و دمنه، ص ۲۶۴. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
القصه؛ ببر مرا به رویایی نو صحرا صحرا به سوی دریایی نو با لحن کهن «کلیله و دمنه» بخوان راهی یابم بلکه به دنیایی نو 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
حکایت غوک و مار📚📚📚 غوکی در جِوار ماری وطن داشت. هر گاه که بچه کردی، مار بخوردی. و او، بر پنج‌پایَکی دوستی داشت. به نزدیک او رفت و گفت: ای برادر، کار مرا تدبیری اندیش که مرا خصمِ قوی و دشمنِ مستولی، پیدا آمده است. نه با او مقاومت می‌توانم کردن و نه از این جا تحویل؛ که موضعِ خوش و بُقعَتِ نَزِه است... . پنج‌پایک گفت: با دشمنِ غالبِ توانا، جز به مکر، دست نتوان یافت. فلان جای، یکی راسوست؛ یکی ماهیی چند بگیر و بکش و پیش سوراخ راسو تا جایگاه مار می‌افکن تا راسو، یگان‌یگان می‌خورَد. چون به مار رسید، تو را از جور او باز رهانَد. غوک بدین حیلت، مار را هلاک کرد. روزی چند، بر آن گذشت. راسو را عادت، بازخواست؛ که خوکردگی، بَتَر از عاشقی است. بار دیگر هم به طلبِ ماهی، بر آن سمت می‌رفت؛ ماهی نیافت، غوک را با بچگان، جمله بخورد. لغات: غوک: قورباغه جوار: همسایگی پنج‌پایک: خرچنگ خصم: دشمن مستولی: چیره، مسلط تحویل: انتقال، جا‌به‌جایی بقعت: سرزمین نزه: خرّم، باصفا یکی(یکی ماهیی): یک بار، یک وقت می‌افکن: بینداز خوکردگی: عادت کردن بتر: بدتر جمله: همه شرح کلیله و دمنه، عفت کرباسی (بانو خالقی) و دکتر محمدرضا برزگر خالقی، انتشارات زوّار، ص ۹۰ و ۹۱. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast