eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
454 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
473 ویدیو
51 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت سه ماهی که در آبگیری بودند: آورده اند که در آبگیری (از راه دور و از تعرض گذریان مصون) سه ماهی بود، دو حازم و یکی عاجز. از قضا ، روزی دو صیاد بر آن گذشتند. با یک‌دیگر میعاد نهادند که جال بیارند و هر سه را بگیرند. ماهیان این سخن بشنودند. آن که حزم زیادت داشت و بارها دست‌برد زمانه‌ی جافی دیده بود و شوخ چشمی سپهر غدار معاینه کرده و بر بساط خرد و تجربت ثابت قدم شده، سبک‌، روی به کار آورد و از آن جانب که آب درآمدی‌، برفور بیرون رفت. در این میان صیادان برسیدند و هر دو جانب آبگیر محکم ببستند. دیگری هم غوری داشت‌، نه از پیرایه‌ی خرد عاطل بود و نه از ذخیرت تجربت بی‌بهر. با خود گفت‌: غفلت کردم و فرجام کار غافلان چنین باشد، و اکنون وقت حیلت است؛ هر چند تدبیر در هنگام بلافایده‌ی بیش‌تر ندهد‌، و از ثمرات رای در وقت آفت تمتع زیادت نتوان یافت، و با این همه، عاقل از منافع دانش هرگز نومید نگردد و در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند. وقت ثبات مردان و روز مکر خردمندان است. پس خویشتن مرده ساخت و بر روی آب، سِتان می رفت. صیّاد او را بر داشت و چون صورت شد که مرده است، بینداخت. به حیلت خویشتن در جوی افگند و جان سلامت ببرد. و آن که غفلت بر احوال وی غالب و عجز در افعال وی ظاهر بود، حیران و سرگردان و مدهوش و پایکشان چپ و راست می‌رفت و در فراز و نشیب می‌دوید تا گرفتار شد. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
توضیحات: آبگیر: برکه. تعرض: مزاحمت،آزار و اذیت. گذریان: رهگذران، عابران. مصون: محفوظ، ایمن. حازم : دوراندیش. میعاد نهادن: قرار گذاشتن. جال: دام. حزم: دوراندیشی، احتیاط. دستبرد: مالش، ضرب دست. جافی: ستمگر، جفا‌‌‌کننده. شوخ‌چشمی: بی‌شرمی، گستاخی. غدّار: مکّار. معاینه کردن: به چشم دیدن. سبک: سریع، شتابان درآمدی: وارد می‌شد برفور: فوری، بلافاصله غور: تفکر و تدبیر پیرایه: زینت و زیور. عاطل: خالی، بی‌زیور. تمتّع: بهره بردن، برخورداری. مکاید: جمع مَکیدَت، حیله‌ها، بداندیشی‌ها. صواب: مصلحت، درست ثَبات: پایداری، دوام. خویشتن مرده ساختن:خود را به مردن زدن. سِتان: بر پشت خوابیده. صورت شدن: تصوّر شدن، پنداشته شدن. مدهوش: متحیّر، سرگردان. پای‌کشان: رفتن با کُندی، عاجزانه رفتن. شرح کلیله و دمنه، دکتر برزگر خالقی و کرباسی، چاپ سوم، زوّار، ۱۳۹۹، ص ۷۲. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
حکایت طنزی از کلیله‌ و دمنه‌ی نصرالله مُنشی آورده‌اند که بازرگانی اندک‌مال بود و می‌خواست که سفری رود. صد من آهن داشت، در خانه‌ی دوستی، بر وجهِ امانت بنهاد و برفت. چون باز آمد، امین، ودیعت فروخته بود و بها خرج کرده. بازرگان، روزی به طلب آهن، به نزدیک او رفت. مرد گفت: آهن در پیغوله‌ی خانه بنهاده بودم و در آن احتیاطی نکرده، تا من واقف شدم، موش آن را تمام خورده بود. بازرگان گفت: آری، موش آهن را نیک دوست دارد و دندان او بر خاییدن آن قادر باشد. امین راستکار، شاد گشت؛ یعنی"بازرگان نرم شد و دل از آهن برداشت." گفت: امروز مهمان من باش. گفت: فردا باز آیم. بیرون رفت و پسری را از آنِ او ببرد. چون بطلبیدند و ندا در شهر افتاد، بازرگان گفت: من بازی را دیدم کودکی را می‌بُرد. امین فریاد برآورد که: محال چرا می‌گویی؟ باز، کودک را چگونه برگیرد؟ بازرگان بخندید و گفت: دل، چرا تنگ می‌کنی؟ در شهری که موش آن، صد من آهن بتواند خورد، آخر باز، کودکی را هم برتواند داشت. امین دانست که حال چیست، گفت: آهن موش نخورد؛ من دارم؛ پسر باز دِه و آهن بستان. لغات مهم: بر وجه: به طور، به طریق ودیعت: امانت، سپرده پیغوله: گوشه نیک: بسیار خاییدن: جَویدن راستکار: در این جا از راه ریشخند و تهکم به کار رفته و به معنای خیانتکار است باز: پرنده‌ای شکاری باز ده: پس بده بستان: بگیر شرح کلیله و دمنه، ص ۹۳. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
باطل‌شدن اوصاف ستوده وزیر گفت: پنج چیز، همه‌ی اوصاف ستوده را باطل گردانَد: خشم حِلم مرد را در لباس تهتّک عرضه دهد و علم او را در صیغتِ جهل فرا نماید. غم عقل را بپوشاند و تن را نزار کند. کارزارِ دائم در مَصاف‌ها، نفس را به فنا سپارَد. گرسنگی و تشنگی، جانوران را ناچیز کند. لغات: حلم: بردباری تهتّک: جهل و خفّت صیغت: شکل، صورت کارزار: جنگ مصاف: جمعِ مَصَفّ، میدانهای جنگ جانور: جاندار. شرح کلیله و دمنه، کرباسی و دکتر برزگر خالقی، ص ۲۶۴. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
حکایت صیاد آهو و خوک و گرگ آورده‌اند که صیادی، روزی شکار رفت و آهوی بیفکند و برگرفت و به سوی خانه رفت. در راه، خوکی با او دوچهار شد و حمله‌ای آورد. مرد، تیر بگشاد و بر مَقتَل خوک زد و خوک هم در آن گرمی، زخمی انداخت و هر دو، بر جای سرد شدند. گرگی گرسنه، آن جا رسید. مرد و آهو و خوک بدید؛ شاد شد و به خِصب و نعمت، ثِقَت افزود و با خود گفت: هنگامِ مراقبتِ فرصت و روز جمع و ذخیرت است؛ چه، اگر اهمالی نمایم، از حزم و احتیاط دور باشد و به نادانی و غفلت منسوب گردم و به مصلحت حالی و مَآلی، آن نزدیکتر است که امروز، با زِهِ کمان بگذرانم و این گوشتهای تازه را در کنجی برم و برای ایّامِ محنت و روزگار مشقّت، گنجی سازم. چندان که آغاز خوردن زه کرد، گوشه‌های کمان بجَست؛ در گردن گرگ افتاد و بر جای سرد شد. لغات: دوچهار شدن: مقابل شدن دو جفت چشم با هم، برخورد کردن. مقتل: جایی از بدن که به زدن بر آن جا، فرد یا حیوان کشته شود. سرد شدن: کنایه از مُردن. خصب: فراوانی. ثقت: اطمینان. اهمال: سستی، غفلت. حزم: احتیاط، دوراندیشی. مآلی: منسوب به مآل، موکول به آینده، نهایی. زه کمان: چلّه‌ی کمان، روده‌ی تابیده که بر کمان بندند و با خاصیت ارتجاعی آن، تیر را پرتاب کنند. شرح کلیله و دمنه، عفت کرباسی و دکتر محمدرضا برزگر خالقی، ص ۱۲۶ و ۱۲۷. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
بخشی از گفت‌و گوی مَلِک و وزیر وزیر گفت: از دو تن باید دوری گُزید: یکی آن که نیکی و بدی، یکسان پندارد و عِقابِ عُقبا را انکار آرد و دیگر آن که چشم را از نظر حرام، و گوش را از سماعِ فحش و غیبت، و فرج را از ناشایست، و دل را از اندیشه‌ی حرص و حسد و ایذا، باز نتوانَد داشت... ملک گفت: صفتِ سفاهت بر تو دُرُست می‌‌آید و کسوتِ وقاحت بر تو چُست. وزیر گفت: سه تن بابتِ این سِمَت باشند: درودگری که چوب می‌تراشد و تراشه در خانه می‌گذارد تا خانه بر وی تنگ شود. و حَلّاقی که در کار خویش مهارتی ندارد؛ سرِ مردمان مجروح می‌گردانَد و از اُجرت محروم مانَد. و توانگری که در غربت مُقام کند و مال او به دست دشمن افتد و به اهل و فرزند نرسد. لغات: عقاب: جزای گناه و عمل بد عقبا: آخرت سماع: شنیدن ایذا: آزار، اذیت سفاهت: نادانی کسوت: لباس وقاحت: بی‌شرمی، گستاخی چُست: موزون، برازنده بابتِ: لایقِ، درخورِ درودگر: نجّار حلاق: سلمانی، سرتراش مُقام کردن: اقامت کردن، ساکن شدن. شرح کلیله و دمنه، باب پادشاه و برهمنان، ص ۲۶۰ و ۲۶۱. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
افراد شایسته‌ی آزمودن از کلیله و دمنه دَه تن را باید آزمود: یکی شجاع را در جنگ و یکی برزگر را در کشاورزی و مخدوم را در ضُجرت و بازرگان را در حساب؛ دوست را وقت حاجت؛ اهل را در ایّام نکبت؛ زاهد را در احرازِ ثواب؛ فاقه‌زده را در درویشی به صلاحِ عزیمت و کسی را که به ترکِ مال و زنان گفت از سرِ قدرت، در خویشتن‌داری. لغات: بشاید: شایسته است مخدوم: خدمت کرده شده، آقا و سرور ضجرت: دلتنگی، بی‌قراری اهل: همسر، کسان و خویشان نکبت: رنج و سختی احراز: فراهم کردن فاقه‌زده: فقیر، نیازمند درویشی: فقر، تنگ‌دستی عزیمت: قصد، اراده شرح کلیله و دمنه، ص ۲۶۴ و ۲۶۵. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
عزیزتر بودن مال از جان گفت: مال، نزدیکِ چهار تن از جان عزیزتر است: آن که جنگ از برای اُجرت کند و آن که زیرِ دیوارهای گران، برای دانگانه، سُمج گیرد و آن که بازارگانیِ دریا کند و آن که در معادن، مُزدور ایستد. لغات: نزدیکِ: نزدِ، در نظرِ گران: سنگین دانگانه: چیزی اندک نزدیک به یک دانگ، مال و کالای اندک سمج: راهِ زیرزمینی، نَقب و حفره مزدور: آن که کار کند و مُزد گیرد، کارگر روزانه شرح کلیله و دمنه، ص ۲۶۴. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast