eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
532 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
919 ویدیو
74 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
دویدن... ✍ملیحه سادات مهدوی من آقای مداح نیستم! ولی اگر بودم، تمام این ده شب روضه‌ی عمه می‌خواندم! اینطور رسم است که روضه‌خوان‌ها هر شبِ محرم، روضه‌ی یکی از شهدا را بخوانند. من هم می‌خواندم، اما به سَبکِ خودم! مثلا شبِ اول که روضه‌ی مسلم، باب است، از آنجایی می‌خواندم که خبرِ مسلم را آوردند، خبر آنقدر وهم‌آور بود که همانجا یک عده از کاروان حسین جدا شدند، زینب صورت برگرداند دید دارند می‌روند! هِی نگاهِ حسینش کرد، هِی نگاهِ این ترسیده‌ها که به همین راحتی حسین را رها می‌کنند... هر چه که باشد، خب خانم است دیگر! حتما تَهِ دلش خالی شد، اما دوید خودش را رساند به حسین: دورت بگردم عزیر خواهر، همه‌شان هم که بروند، خودم هستم... بعد هم دوید سمتِ خیامِ بی‌بی‌ها، آرامشان کرد، دل‌داریشان داد، نگذاشت یک وقت بترسند... باز دوید سمت حسین، باز برگشت سمت زن‌ها و بچه‌ها... هی دوید این سمت باز برگشت آن سو، که نگذارد یک وقت دلهره به جان طفل یا زنی بیفتد ... یا مثلا شبِ چهارم که روضه‌ی جناب حر را میخوانند، از آنجایی میخواندم که حر راه را بست، میگفتم زینب پرده‌ی کجاوه‌ها را انداخت تا یک وقت این زن‌ها و بچه‌ها چشمشان به قد و قامت حر نیفتد و قالب تهی کنند! بچه‌ها را مشغول بازی کرد، زن‌ها را گرمِ تسبیح... همان روز، بینِ خیمه‌ها آنقدر دوید و آنقدر به دانه‌دانه‌شان سر زد و به تک‌تک‌شان رسید که تا شب خودش از پا افتاده بود اما نگذاشت یک وقت کسی از اهل حرم، آب توی دلش تکان بخورد... یا مثلا وقتی قرار بود روضه‌ی هر کدام از شهدا را بخوانم، میگفتم هر کس از شهدا که به زمین افتاد زینب تا وسط میدان هروله کرد، بالای سر هر شهیدی رفت خودش همانجا شهید شد، اما نگذاشت حسین کنار شهید، جان بدهد! برای همه شهدا دوید، به عدد تمام شهدا به دادِ حسینش رسید، از کنار تمام مقتل‌ها حسین را بلند کرد و به خیمه‌گاه رساند... اما نوبت به دو آقازاد‌ی خودش که رسید، دوید توی پستوی خیمه‌گاه خودش را پنهان کرد، یک جایی که یک وقت با حسین چشم به چشم نشود و خدای نکرده حسین یک لحظه از رویَش خجالت بکشد، حتی پیکرها را هم که آوردند از خیمه‌گاه بیرون نیامد، می‌خواست بگوید حسین جان اصلا حرفش را هم نزن، اصلا قابلت را نداشت، کاش جای دو پسر دوهزار پسر داشتم که فدایت شوند.... در تمام روضه ها، محور را زینب قرار میدادم و اول و آخرِ همه‌ی روضه‌ها را به زینب گره می‌زدم... آنقدر از زینب می‌خواندم و از زینب میگفتم تا دلها را برای شام غریبان آماده کنم... بعد تازه آن وقت روضه‌ی اصلی را رو می‌کردم... حالا این زینبی که از روز اول دویده، از روز اول به داد همه رسیده، از روز اول نگذاشته آب توی دلی کسی تکان بخورد... حالا تازه دویدن‌هایش شروع شده... اول باید یک دور همه‌ی بچه‌ها و زن‌ها را فرار بدهد... یک دور دنبال یک یکشان بدود، یک وقت آتش به دامنشان نگرفته باشد... یک دور تمامشان را بغل کند یک وقت از ترس قالب تهی نکرده باشند... در تمام این دویدن‌ها دنبال این هشتاد و چند زن و بچه، هِی تا یک مسیری بدود و باز برگردد یک وقت آتش به خیمه زین العابدین نیفتاده باشد... بعدِ غارتِ خیمه‌گاه، باز دویدن‌های بعدش شروع شود، حالا بدود تا بچه‌ها را پیدا کند... بچه‌ها را بشمارد و هی توی شماردن‌ها کم بیاورد و در هر بار کم آمدنِ عددِ بچه‌ها، خودش فروپاشد و قلبش از جا بیرون شود و باز با سرعت بیشتر بدود تا گم شده‌ها را پیدا کند... بعد باز دور بعدیِ دویدن‌هایش شروع شود، هِی تا لب فرات بدود قدری آب بردارد، خودش لب به آب نزند، آب را به زن‌ها و بچه‌ها بنوشاند و دوباره بدود تا قدری دیگر آب بیاورد.... تازه اینها هنوز حتی یک خرده از دویدنهای زینب نبود... از فردای عاشورا که کاروان را راه انداختند، تازه دویدن‌های زینب شروع شد! زینب هِی پِی این شترهای بی جحاز دوید تا یک وقت بچه‌ای از آن بالا پایین نیفتد... تا یک وقت، سری از بالای نیزه‌ها فرونیفتد... من آقای مداح نیستم ولی اگر بودم تمام این ده شب، روضه‌ی دویدن‌های زینب را می‌خواندم... آن وقت شب یازدهم که مجلسم تمام میشد و بساط روضه‌ها از همه جا جمع می‌شد، دیگر خیالم راحت بود، اینها که روضه‌های زینب را شنیدند، تا خودِ اربعین خواهند سوخت، حتی اگر دیگر جایی خبر از روضه نباشد... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکی که با خوندن این چند سطر به چشم کسی بیاد، تقدیم به پدر و مادرم که همه چیزم و بطور خاص محبت اهل‌بیت رو مدیونشون هستم. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🏳️...جانم فدای خواستنت! 🚩مرا به همین حال که هستم، وابگذارید! به سوی خیمه‌ها نبرید! 🏳️چرا عزیز جان و دلم؟ 🚩نمی‌خواهم این جسم بی‌انسجام باری بر دوش خسته و پشت شکسته شما بشود. 🏳️پشت شکسته!؟ تو از کجا با خبر شدی؟ 🚩حتی اگر این کلام کمرشکن را از لب‌های مبارکتان نمی‌شنیدم که: الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی، باز هم این انحنا و شکستگی را با عمود خیمه وجودم در می‌یافتم. چنانکه پیش از این، در واگویی‌های رجز گونه‌ام خدا را به صفت جباری‌اش صدا می‌زدم تا شکسته‌بند پشت شما باشد: و ابشری برحمه الجبار و البته بیشتر برای استواری خود استمداد می‌کردم تا در تداعی مصائب پیش رویتان نشکنم 🏳️به حق که معلم بی‌بدیل مواساتی، عباسِ جان و دلم! نگران خستگی‌ام نباش، جان حسین به قربان مهربانیت! منکه تو را بر دوش جسمم نمی‌کشم، بادست‌های روحم حمل می‌کنم. 🚩اگرچه حیا می‌کنم از گفتن این راز، اما هیچ رازی پیش نگاه شما نهفته نیست. من خجالت می‌کشم از چشم‌های سکینه. 🏳️فدای وفایت عباس، سکینه عطشناک دیدار توست نه آب. صدای العطش، صدای الرحیل است، نه درخواست آب. اینکه اینجاست، جسم سکینه است، روحش در آن سوی این مرز، چشم انتظار توست گریه نکن عباس من! تو را به خدا گریه نکن. خون می‌چکد از چشم‌های تو عباس مردانه‌ترین اشک عالم، خونی است که از چشم‌های تو می‌چکد جان حسین فدای مژگان خون فشانت 🚩مرا نه زخم‌های خودم که غم زخم‌های شما می‌کشد جان برادر! حسین جان! ممنونم از شما که مولای من‌اید و از خدا که تاج وجودتان را بر سرم نهاده است. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
دکتر محمدرضا سنگری نویسندهٔ‌ پرکاری است که در طول سه دههٔ‌ گذشته کتاب‌های بسیاری چاپ کرده که با استقبال بسیار خوب مخاطبان روبه‌رو شده است. او در موضوعات تربیت دینی، روانشناسی، نقد ادبی و شعر و نثر کتاب‌های متنوع و ارزنده‌ای دارد. بیش از ۲۵ کتاب و ۲۶۰ مقاله حاصل تراوش ذهن و قلم اوست. همچنین دکتر سنگری برجسته‌ای دارد، نثری که مختص خود اوست. دایرهٔ‌ واژگان بسیار وسیع و استفاده‌ درست و به‌جا از صنایع ادبی باعث شده است که نثرش به شاعرانگی نزدیک‌ شود. نثر دکتر‌ محمدرضا سنگری لبریز از عاطفه است او در پیشبرد نیز سهم به‌سزایی داشته‌ است. 🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast