دیدار
برخیز دلا که دل به دلدار دهیم
جان را به جمالِ آن خریدار دهیم
این جان و دل و دیده، پیِ دیدن اوست
جان و دل و دیده را به دیدار دهیم
سیاه مشق #هوشنگ_ابتهاج
با سپاس از آقای پارسایی از اعضای محترم این جمع.
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
همه را بیازمودم، ز تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
#مولانا
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
باغ در نگاه مولانا
باغ در نگاه مولوی، تجسّم زندگی و شادی است و او را به یاد یار حقیقی میاندازد:
بوی باغ و گلسِتان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
او ملکوت الهی را به صورت باغی میبیند که این جهان با همهی پهناوری، تنها وتنها، یک برگ آن به شمار میآید:
خاصه باغی کاین فلک، یک برگ اوست
بلکه آن مغز است و این دیگر، چو پوست
باغ، نماد جهان برین است:
سوی شهر از باغ، شاخی آورند
باغ و بُستان را کجا آن جا برند؟
باغ، درون شکوهمند عارف است که آکنده از گلها و میوههای فضائل است:
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
عشق، باغی سرسبز و بانشاط است:
باغ سبز عشق کاو بیمُنتهاست
جز غم و شادی، در او بس میوههاست
با تلخیص از شرح دیوان شمس تبریزی، کریم زمانی، ج ۱
#مولانا
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
فرهنگ_ادبیات_فارسی،دکتر_زهرا_خانلری_کیابنیاد.PDF
8.19M
#معرفی_کتاب
📚 فرهنگ ادبیات فارسی نویسنده دکتر زهرا خانلری کیا
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
15.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🎥عارفانِ علم، عاشق میشوند
بهترین مردم، معلّم میشوند
عِشق با دانش متمِّم میشود
هر که عاشق شد، معلِّم میشود
🌸✨روزتون مبارک.. ✨🌸
#فرم_نویسی
#مناسبت
🌸گالری مهلا🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2548170999C4928ddef24
معلم
میتوان در سایهی آموختن
گنج عشق جاودان اندوختن
اول از استاد، یاد آموختیم
پس سویدای سواد آموختیم
از پدر، گر قالب تن یافتیم،
از معلم، جان روشن یافتیم
ای معلم، چون کنم توصیف تو؟
چون خدا مشکل توان تعریف تو
ای تو کشتی نجات روح ما
ای به طوفان جهالت نوح ما
یک پدر، بخشندهی آب و گِل است
یک پدر، روشنگر جان و دل است
لیک اگر پرسی کدامین برترین؟
آن که دین آموزد و علم یقین
(محمدحسین شهریار)
#شهریار
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
پدر میخواست مولاوار باشم
رفیق عشق و با حق یار باشم
شبی یک «داستان راستان» را
برایم خواند تا بیدار باشم
#داستان_راستان
#مرتضی_مطهری
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
برگرفته از کتاب داستان راستان
مردی كه اندرز خواست
مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اكرم رسید. از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا كرد. رسول اكرم به او فرمود: «خشم مگیر» و بیش از این چیزی نفرمود.
آن مرد به قبیله ی خویش برگشت. اتفاقا وقتی كه به میان قبیله ی خود رسید، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه ی مهمی پیش آمده، از این قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله ای دیگر زده اند و آنها نیز معامله به مثل كرده اند و تدریجا كار به جاهای باریك رسیده و دو قبیله در مقابل یكدیگر صف آرایی كرده اند و آماده ی جنگ و كارزارند. شنیدن این خبر هیجان آور خشم او را برانگیخت. فوراً سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده ی همكاری شد.
در این بین گذشته به فكرش افتاد، به یادش آمد كه به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده، به یادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است و آن حضرت به او فرموده جلو خشم خود را بگیر.
در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم و به چه موجبی من سلاح پوشیدم و اكنون خود را مهیای كشتن و كشته شدن كرده ام؟ چرا بی جهت من برافروخته و خشمناك شده ام؟ ! با خود فكر كرد الآن وقت آن است كه آن جمله ی كوتاه را به كار بندم.
جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت: «این ستیزه برای چیست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزی است كه جوانان نادان ما كرده اند، من حاضرم از مال شخصی خودم ادا كنم. علت ندارد كه ما برای همچو چیزی به جان یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم. » .
طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند، غیرت و مردانگی شان تحریك شد و گفتند: «ما هم از تو كمتر نیستیم. حالا كه چنین است ما از اصل ادعای خود صرف نظر می كنیم. » .
هر دو صف به میان قبیله ی خود بازگشتند.
اصول كافی ، ج /2ص 404
#داستانراستان
#معرفی_کتاب
#شهید_مطهری
روز معلم گرامی باد⚘⚘⚘⚘
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast