eitaa logo
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
517 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
704 ویدیو
65 فایل
"آن": یُدرک و لا یوصف: به گفت در نیاید! 🌸لطیفه‌ای است نهانی، که عشق از او خیزد (صفحه‌ای برای اهالی فرهنگ، هنر و ادبیات) فاطمه شکردست دکترای زبان و ادبیات فارسی هیئت‌علمی دانشگاه پیام‌نور هنرجوی فوق‌ممتاز خوشنویسی ارتباط با من @fadak_shekardast
مشاهده در ایتا
دانلود
آن*(فرهنگ، هنر، ادبیات)
در این ویدئو به برخی اشکالات املائی رایج اشاره شده: مثل "گذار و گزار" و تفاوتشان یا محل استفاده هکس
نکات این فیلم: گذاشتن ⬅️ قرار دادن، وضع کردن، تاسیس کردن مثال: قانون‌گذار، بنیان‌گذار، بذار(بگذار) گزاردن⬅️ به‌جاآوردن مثال: نماز‌گزار، سپاس‌گزار به عبارتی: گذار از مصدر گذاشتن است گزار از مصدر گزاردن است 🌀هکسره 🔸️در محاوره آخر کلمه به جای "است" ⬅️ ه می‌ذاریم مثال: حالم خوبه، هوا سرده 🔸️اما در صفت و موصوف یا ترکیب اضافی استفاده از هکسره غلطه کته قرمز ❌ کتِ قرمز ✅ شعره معاصر❌ شعر معاصر✅ 🔸️اگه خواستیم اشاره به چیزی بکنیم می‌تونیم از هکسره استفاده کنیم : اون کتابه رو بده 🔹️واژه "یک" رو در محاوره می‌نویسیم: یه 🔹️ در نوشتن محاوره‌ای به جای واو از ضمه استفاده نمی‌کنیم: کتابُ بده به من ❌ یا از "رو" استفاده می‌کنیم کتاب رو بده به من ✅ یا یک "و" چسبیده به کلمه کتابو بده به من ✅ "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🔹چه قرآن کریمی!🔹 دارد دل و دین می‌برد از شهر شمیمی افتاده نخ چادر او دست نسیمی تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم با دست خودش داده اناری به یتیمی حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی! در خانۀ زهرا همه معراج نشینند آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم می‌سوخت حریم دل مولا، چه حریمی! آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی حالا نکند پنجره را وا بگذاریم پرپر شود آن لالۀ زخمی به نسیمی "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منابع فردوسی در سرایش شاهنامه "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
📚نقش شمس در زندگی مولانا مولانا یک سابقه تحصیلى ‏سنتى معمولى داشته و در نزد پدرش و ترمذى و دیگران درس خوانده است. سالها در حلب بوده تا به حدود ۴۰ سالگى رسیده، ولى در درونش غلیانى است. موضوع ‏در وى حالت ارثى هم دارد، چون پدرش نیز چنین است. وقتى «معارف» بهاءولد[پدر مولانا] را می‌خوانیم، می‌بینیم که با یک فرد خارق‏‌العاده روبه‌رو هستیم؛ یک فرد کاملا غیرمتعارف؛ که طرز فکر و نگاه و بیانش به گونه‏‌اى دیگر است و انسان را حیرت زده‏ می‌کند و من در مقاله «پدر و پسر: معشوق آنها کیست؟» شمه‌اى از حرف‌هاى او را نقل کرده‏‌ام. در مولانا، سابقه نوعى تلاطم درونى و تغییر حال خانوادگى است. آنها خیلى‏ زود تغییر حال می‌داده‏‌اند و زود دست‌خوش احساسات می‌شده‏‌اند. آنچه در مولانا روى داده، کاملا قابل توجیه است. چنین آمادگیى در او بود که ناگهان یک انگیزه ‏تغییر حال برایش فراهم می‌شود... مولانا آماده یک تحول بزرگ بود و شمس‏ وارد شد و این تحول از طریق وجود و حضور او بیدار گشت. عینا مثل اینکه ‏بچه‏‌اى در شکم مادر باشد و به مرحله وضع حمل برسد و قابله‏‌اى بیاید و آن بچه را بزایاند. چنین حالت خاصى در مولانا بود. او از یک سلسله مفاهیم و اندیشه‏‌ها پر شده بود و می‌خواست آنها را بیرون بریزد. این موضوع هنوز در ذهنش آماده نشده‏ بود. البته خودش هم به‏ نحو مستقیم آماده نبود که این کار بشود؛ این اتفاق از طریق شمس و حرف‌هاى او روى داد که در آن زمان کاملا تازگى داشت. شمس براى مولانا بهانه‏‌اى بود. او واقعاً می‌خواست کسى در بین باشد که بتواند به ‏نام او، منویات ‏درونى خود را بیرون بریزد. اتفاق چنین شد که این کس شمس باشد. شمس این موقعیت را پیدا کرد که ‏الهام‏‌گر مولانا شود و زبان حال او براى بیان آنچه در دل داشت، قرار گیرد؛ همان‌گونه که حافظ می‌گوید: بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود! این حالتى است که در میان عارفان ما وجود داشته است و نمونه بارزش هم‏ مولانا و شمس هستند. مسلماً شمس قابلیت ویژه‏‌اى داشت. او شخصیت جذابى داشت که نمی‌توان انکارش کرد. او از نظر مولانا تجسم‏ عصیانِ قرن است. این خصوصیت او مولانا را جذب کرد و گرفت. دیگران هم شمس را می‌دیدند، ولى هیچ‏‌کس نتوانست این خصوصیت او را دریابد. مولانا این کار را کرد. شمس براى او کسى بود که حقایق کلى را در دل داشت ‏و جرأت داشت که بعضى از آنها را بر زبان بیاورد.... برگرفته از مصاحبه‌ای با استاد محمد اسلامی ندوشن  "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
Deldare Man_۲۰۲۲_۱۲_۱۹_۱۱_۲۹_۵۸_۷۰۹.mp3
16.59M
بیا بیا دلدار من دلدار من درآ درآ در کار من در کار من تویی تویی گلزار من گلزار من بگو بگو اسرار من اسرار من بیا بیا درویش من درویش من مرو مرو از پیش من از پیش من تویی تویی هم‌کیش من هم‌کیش من تویی تویی هم‌خویش من هم‌خویش من هر جا روم با من روی با من روی هر منزلی محرم شوی محرم شوی روز و شبم مونس تویی مونس تویی دام مرا خوش آهویی خوش آهویی ای شمع من بس روشنی بس روشنی در خانه‌ام چون روزنی چون روزنی تیر بلا چون دررسد چون دررسد هم اسپری هم جوشنی هم جوشنی صبر مرا برهم زدی برهم زدی عقل مرا رهزن شدی رهزن شدی دل را کجا پنهان کنم پنهان کنم در دلبری تو بی‌حدی تو بی‌حدی ای فخر من سلطان من سلطان من فرمان ده و خاقان من خاقان من چون سوی من میلی کنی میلی کنی روشن شود چشمان من چشمان من هر جا تویی جنت بود جنت بود هر جا روی رحمت بود رحمت بود چون سایه‌ها در چاشتگه در چاشتگه فتح و ظفر پیشت دود پیشت دود فضل خدا همراه تو همراه تو امن و امان خرگاه تو خرگاه تو بخشایش و حفظ خدا حفظ خدا پیوسته در درگاه تو درگاه تو   "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
کیم من؟ آرزو گم کرده‌ای تنها و سرگردان نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجِشکِ پریده "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
به جان رسیدم و دارم ز تنگی ِ قفس ِ خود همان ملال که گردن ز تنگی یقه دارد "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast
🔹ارث دریا🔹 جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد گریه‌ها می‌کرد تا اُمّت شود بیدار... حیف از صدای گریه‌اش اُمّت فقط بی‌خواب شد پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود: «ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد»... بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد حضرت صدّیقه از گستاخی مسمار نه از طناب دور دستان علی بی‌تاب شد ما نمی‌دانیم، «نَعلُ السیف» می‌داند چرا «مرتضایم را نبر...»، «فضه مرا دریاب» شد... "آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات) @shekardast