eitaa logo
💞شکوفه های بهشتی💞
262 دنبال‌کننده
2هزار عکس
632 ویدیو
54 فایل
خانم بهرامی دانش آموخته حوزه و دانشگاه سوالی داشتی من اینجام👇 @Bahrami_Zohreh
مشاهده در ایتا
دانلود
🎶 قصه امشب "همسایه های خوب" یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی یک جنگل سرسبز و قشنگ ، حیوانات زیادی زندگی می کردند. همه ی آنها مهربون بودند و با خوبی و خوشی در کنار هم به سر می بردند. خرگوش ها و موش ها زیرِ زمین لونه داشتند و همسایه های خوبی برای هم بودند.🐰🐁 بسیاری از حیوانات لابلای شاخ و برگ درختان آشیانه داشتند .عده ای هم توی تنه ی درختان لانه درست کرده بودند. میمون های دم دراز روی درخت ها می خوابیدند و از میوه ی آنها می خوردند و از شاخه ای به شاخه ای و از درختی به درختی دیگه می پریدند، اما مزاحم پرنده ها و حیوانات دیگه نمی شدند.🐒🕊 بقیه ی حیوانات نیزهمسایه هایشون را اذیّت نمی کردند؛مثلاً جغد وقتی شب ها به دنبال غذا می رفت سروصدا نمی کرد تا میمون ها بیدار نشند. میمون ها هم روزها که جغد استراحت می کرد، سروصدا نمی کردند تا او بخوابه و خستگی درکنه.🙉 یک روز میمون کوچکی که پشم های قهوه ای و چشمان قرمزرنگی داشت و تنهایی سفر می کرد، از راه دوری به جنگل سبز رسید. او وقتی آرامش جنگل را دید و متوجه شد همه ی حیوون ها با مهربانی در کنار هم زندگی می کنند و همسایه ها هوای همدیگر را دارند، تعجب کرد. به وسط جنگل رفت و روی یک درخت نارگیل پرید ؛ نارگیل ها را چید و با سروصدای زیاد به سوی حیواناتی که از آنجا رد می شدند، پرتاب کرد.🙊😏 حیوان ها فرار کردند. میمون با صدای بلند خندید و گفت:« سلام دوستان، مهمان نمی خواهید؟ من میمون کوچولوی شیطون و بلا آمده ام با شما زندگی کنم.از امروز دیگه کسی نباید توی این جنگل غمگین و ناراحت و بیصدا باشه. من همه ی شما را می خندونم. راستی چرا همه ی شما اینقدر آروم هستید؟»🐵😝🐰🐁🕊 خانم زرافه سرش را بلند کرد و جواب داد:« ما حیوانات خوبی هستیم، بیخودی سروصدا نمی کنیم تا دیگران هم راحت باشند.»😠 میمون کوچولو قاه قاه خندید و گفت:« اما اینطوری حوصله ی همه سر می ره.حالا من کاری می کنم که همه شاد بشید .»😏 بعد دوتا چوب کلفت برداشت و آنها را به هم کوبید و شروع کرد بلندبلند آواز خواندن:🙉 میمون دم درازم خوشگل و خوب ونازم شیطونم و بلایم میمون ناقلایم روی درخت تاب می خورم از چشمه ها آب می خورم خانم زرافه با نگرانی گفت:« آهای میمون کوچولو، اینقدر سروصدا نکن. جغدها خوابند، ناراحت میشند . آقای خرگوش هم مریضه و توی لونه اش خوابیده و استراحت می کنه. او هم ناراحت می شه.»😠 میمون گفت:« ای بابا! بدون شادی که نمی شه زندگی کرد. من آمده ام تا اینجا زندگی کنم. قبلاً جایی بودم که کسی از من خوشش نمی آمد. به اینجا اومدم اما انگار اینجا هم کسی مرا دوست نداره.....»😒 جغد پیر که بیدار شده بود و به حرف های آنها گوش می داد، گفت:« حق با توست میمون کوچولو، اینجا زیادی ساکت و آرامه.اما توی هر لونه هم چند تا حیوان هست که می خواهند استراحت کنند و اگر همسایه ها سروصدا کنند آنها ناراحت می شند. من پیشنهادی دارم....»🙂 میمون و زرافه و خرگوش و موش وجغدهای جوان و بقیه ی حیوانها همه با هم پرسیدند:« چه پیشنهادی؟»🐒🐰🐁 جغد گفت:« کمی دورتر از لانه های حیوانات، می تونیم جایی را برای تفریح و سرگرمی درنظر بگیریم و هر روز برای صحبت کردن و بازی و تفریح به آنجا بریم و هرچه دلمان خواست سروصدا کنیم ؛اما وقتی برگشتیم مواظب باشیم که برای همدیگه مزاحمت ایجاد نکنیم. قبوله؟!»🤓 حیوان ها فکری کردند و همه با هم گفتند:« بلههههههه، قبوله» آن وقت جغد گفت:« پس همگی دنبال من بیایید.»😊 او پرواز کرد و حیوان ها هم به دنبالش راه افتادند. رفتند و رفتند تا به چشمه ی آب وسط جنگل رسیدند.جغد گفت:« هرروز که برای خوردن آب به اینجا می آیید، می تونید بازی و تفریح کنید و بعد به لانه هایتان برگردید. اینجا هرچقدر سروصدا کنید کسی ناراحت نمی شه اما جایی که لانه ها هستند، ممکن است حیوان بیمار یا خسته ای باشه که از سروصدای شما ناراحت بشه.»🏞 میمون کوچولو با خوشحالی خندید و گفت:«آفرین به فکرِ خوب ِجغدِ دانا! من که با پیشنهاد او موافقم.»🙊 بقیه ی حیوان ها هم یکصدا گفتند:« ما هم موافقیم.» و دست زدند و هورا کشیدند.👏🏻 از آن روز به بعد حیوان ها وقتی از خواب بیدار می شدند ، به کنار چشمه می آمدند، آب و غذا می خوردند و با هم حرف می زدند و بازی می کردند. میمون کوچولو و چندتا از میمون های جنگل سبز هم یک گروه نمایش تشکیل دادند و گاهی نمایش های شاد و بامزه و خنده دار اجرا می کردند و باعث شادی دیگران می شدند. به این ترتیب همه ی حیوانات از زندگی در جنگل سبز خوشحال و راضی بودند. ┈┉┉━━🌸✺🌸━━┉┉┈ @shekoofehaye_beheshti ┈┉┉━━🌸✺🌸━━┉┉┈
هدایت شده از 💞شکوفه های بهشتی💞
@shekoofehaye_beheshtiآرزوی نخودی 1.mp3
زمان: حجم: 13.44M
اتل متل یه پسته داریم امشب یه 🌀قصه🌀 قصه امشب 👈آرزوی نخــودی 🌕 نویسنده؛ ندبه محمدی ✍ قصه‌گو؛ زهرا نجد 🎤 ┈┉┉━━🌸✺🌸━━┉┉┈ @shekoofehaye_beheshti ┈┉┉━━🌸✺🌸━━┉┉┈
هدایت شده از 💞شکوفه های بهشتی💞
Music Editorضامن آهو قسمت دوم.mp3
زمان: حجم: 2.68M
اتل متل یه پسته داریم امشب یه 🌀قصه🌀 کے حاضره براش بگم یه قصه؟؟؟؟؟ قصه امشب 👈 ضامن آهو قسمت 2⃣ تهیه کننده : زهره بهرامی ‌ ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️ @shekoofehaye_beheshti ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️
هدایت شده از 💞شکوفه های بهشتی💞
Music Editorداستان ضامن اهو قسمت آخر.mp3
زمان: حجم: 3.08M
اتل متل یه پسته داریم امشب یه 🌀قصه🌀 کے حاضره براش بگم یه قصه؟؟؟؟؟ قصه امشب 👈 ضامن آهو قسمت 3⃣ (قسمت اخر) تهیه کننده : زهره بهرامی ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️ @shekoofehaye_beheshti ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️
بهترین آرزو قاصدک آرام از ساقه‌اش جدا شد. سوار نسیم توی آسمان پرواز کرد. از آن بالا به دشت زیبا و سرسبز نگاه کرد. گلسرخ را دید. جلو رفت و آرام کنارش نشست. لبخند زد و گفت:«سلام دوست من چرا غمگینی!» گلسرخ سرش را بلند کرد. قاصدک را که دید جواب داد:«سلام خیلی تشنه‌ام چند روزه آب نخوردم» آهی کشید و سرش را پایین انداخت. یک دفعه چیزی یادش آمد به قاصدک نگاه کرد و گفت:«آرزو می‌کنم بارون بباره» و آرام قاصدک را فوت کرد. قاصدک سوار نسیم شد و توی آسمان پرواز کرد. به آن سوی دشت رسید. گل‌های زرد آفتابگردان دشت را زیباتر کرده بودند. جلو رفت. کنار آفتابگردان نشست. آرام گفت:«سلام دوست من، چرا غمگینی؟» آفتابگردان آرام سرش را بلند کرد و جواب داد:«سلام، هوا چند روزه ابریه، دلم برای خورشید تنگ شده» آهی کشید و سرش را پایین انداخت. یک دفعه چیزی یادش آمد. به قاصدک نگاه کرد و گفت:«آرزو می‌کنم هرچه زودتر ابرها برن و خورشید پیدا شه» و قاصدک را فوت کرد. قاصدک سوار نسیم از آفتابگردان دور شد. پشت دشت روی تخته سنگی نشست. لب‌هایش می‌لرزید و چشمانش خیس شده بود. یکدفعه انگار چیزی یادش آمد. به آسمان نگاه کرد و گفت:«آرزو می‌کنم آرزوی دوستانم برآورده بشه» از لابه لای درختان و گل‌ها صدایی شنید:«ها هو، هاها هوهو، هاهاها هوهوهو» نسیم گوش‌هایش را تیز کرد و گفت:«صدای باده من دیگه باید برم» هنوز خیلی دور نشده بود که آقای باد قاصدک را از روی تخته سنگ بلند کرد. قاصدک لب‌هایش را جمع کرد و گفت:«لطفا من رو بگذار پایین، اصلا حوصله ندارم» آقای باد هوهو کنان پرسید:«هوهو چرا، هاها چی شده؟» قاصدک سعی کرد روی تخته سنگ بنشیند گفت:«افتابگردون آرزو کرده ابرا برن و خورشید بیاد! گلسرخ آرزو کرده بارون بیاد اما من نمیتونم آرزوشون رو برآورده کنم» آقای باد دور قاصدک چرخید و گفت:«این که غصه نداره با من بیا تا آرزوی دوستانت رو برآورده کنیم» قاصدک سبک شد و سوار باد راه افتاد. آقای باد آن بالا، درست بالای آفتابگردان ایستاد و محکم فوت کرد. ابرها از جایشان تکان خوردند و با سرعت به آن سوی دشت راه افتادند. خورشید از پشت ابرها بیرون آمد. آفتابگردان سرش را بالا گرفت. خورشید را دید. گلبرگ‌هایش طلایی شدند. به قاصدک نگاه کرد که سوار باد پشت ابرها از آن‌جا دور می‌شد. برای قاصدک برگ تکان داد. باد ابرها را فوت می‌کرد تا به گلسرخ رسیدند. ابرها درست بالای گلسرخ ایستادند. صدای رعد و برق این سوی دشت پیچید. گلسرخ سرش را بالا گرفت. گلبرگ‌هایش سرخ‌تر شدند. قاصدک را دید که سوار باد به او نگاه می‌کرد. برای قاصدک برگ تکان داد. لب‌های قاصدک می‌لرزید و چشمانش از خوشحالی خیس شده بود. ┈••✾•🍃🌸🍃🌸•✾••┈ @shekoofehaye_beheshti ┈••✾•🍃🌸🍃🌸•✾••┈
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اتل متل یه پسته داریم امشب یه 🌀قصه🌀 کے حاضره براش بگم یه قصه؟؟؟؟؟ قصه امشب 👈 بخشنده مثل یاس قصه‌گو و تدوین گر : زهره بهرامی 🎤 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 @shekoofehaye_beheshti 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
اتل متل یه پسته داریم امشب یه 🌀قصه🌀 یه قِصه ی پر غُصه😭 کے حاضره براش بگم یه قصه؟؟؟؟؟ قصه امشب 👈 بهترین عموی دنیا ایام محرم تسلیت باد.🏴🏴🏴🏴🏴😭 قصه‌گو و تدوین گر : زهره بهرامی 🎤 @shekoofehaye_beheshti
اتل متل یه پسته داریم امشب یه 🌀قصه🌀 یه قِصه ی پر غُصه😭 کے حاضره براش بگم یه قصه؟؟؟؟؟ قصه امشب 👈 دختر سه ساله امام حسین این داستان برای بچه های بالای ۷ سال پیشنهاد میشود .✅ ایام محرم تسلیت باد.🏴🏴🏴🏴🏴😭 قصه‌گو و تدوین گر : زهره بهرامی 🎤 @shekoofehaye_beheshti
هدایت شده از 💞شکوفه های بهشتی💞
@shekoofehaye_beheshtiآرزوی نخودی 1.mp3
زمان: حجم: 13.44M
اتل متل یه پسته داریم امشب یه 🌀قصه🌀 قصه امشب 👈آرزوی نخــودی 🌕 نویسنده؛ ندبه محمدی ✍ قصه‌گو؛ زهرا نجد 🎤 ┈┉┉━━🌸✺🌸━━┉┉┈ @shekoofehaye_beheshti ┈┉┉━━🌸✺🌸━━┉┉┈
اتل متل یه پسته داریم امشب یه 🌀قصه🌀 یه قِصه ی پر غُصه😭 کے حاضره براش بگم یه قصه؟؟؟؟؟ قصه امشب 👈 بهترین عموی دنیا ایام محرم تسلیت باد.🏴🏴🏴🏴🏴😭 قصه‌گو و تدوین گر : زهره بهرامی 🎤 @shekoofehaye_beheshti
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اتل متل یه پسته داریم امروز یه 🌀قصه🌀 کے حاضره براش بگم یه قصه؟؟؟؟؟ قصه 👈 دلی💚 که جا گذاشتم قسمت 1⃣ نویسنده و گوینده : زهره بهرامی این داستان ادامه دارد▪▪▪ ۱۳۹۹ ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️ @shekoofehaye_beheshti ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه 👈 دلی💚 که جا گذاشتم قسمت دوم نویسنده و گوینده : زهره بهرامی تولید سال ۱۳۹۹ این داستان ادامه دارد▪▪▪ ۱۳۹۹ ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️ @shekoofehaye_beheshti ◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️◽️