به کعبه کسی تا ابد سر نمیزد…
اگر کعبه سجده به حیدر نمیزد
به عشق علی،وقت معصیت ما..
قلم را ملک بین جوهر نمیزد
برای علی تا دم حوض رفتیم
وگرنه کسی لب به کوثر نمیزد
علی صید خود را به یک ضربه میزد
همان ضربه بس بود.دیگر نمیزد
علی زحمتش را به نوکر نمیداد
دم کار حرفی به قنبر نمیزد
زمان غضب آنچنان اخم میکرد..
که جبریل از هیبتش پر نمیزد
اگر در اذان ها علی حذف میشد
موذن هم الله اکبر نمیزد
اگر صبر حیدر نمی بست دستش
فلانی لگد را براین در نمیزد
اگر شعله ی در نمیرفت بالا
زن خانه در شعله پرپر نمیزد
اگر خاک کوچه به چادر نمیخورد
به کوفه کسی حرف معجر نمیزد
#سید_پوریا_هاشمی
#فاطمیه
@sher_alavi | شعر علوی
کدامین ماه بین ابر و من ، پا درمیانی کرد
در این ظلمت چراغی نیست تا آن را نشانی کرد
من از تاریکی شبهای بی تو سخت می ترسم...
زمینم را نگاه روشن تو آسمانی کرد
درخت سبز عُمرم زرد شد از ماتم دوری
بهار باغ من را سردیِ هجران خزانی کرد
به غیر از خانهی تو هر کجا رفتم ، ردم کردند
نمیدانی چه با قلبم غمِ نامهربانی کرد
به لطف اشک شُستم گرد و خاک کُلبهی دل را
برای میهمان باید چُنین خانهتکانی کرد!
تمام شُهرت دلداده وابسته به دلدار است
زلیخا را تبِ عاشقکُشِ یوسف، جهانی کرد
رَقَم های گناهانم ، رَمَق را بُرده از جانم...
نباید در مسیر قُلّه حسِّ ناتوانی کرد!
کلام هرزِ من هر روز روحت را میازارد
چگونه می توان در پیشگاهت بددهانی کرد؟
شکستم، له شدم، مُردم، تو بودی زنده ام کردی
دمِ گرمت مرا دلبستهی این زندگانی کرد
سر پیری سرم را روی زانوی خودت بگذار
اَقلّاً این دم آخر بگویند او جوانی کرد !
خدا رحمت کند بابابزرگِ روضهخوانم را
صدای حزنآلودش مرا صاحبزمانی کرد
پسر تنها در آغوش پدر آرام می گیرد
به قدر بوسه ای باید محبّت را عیانی کرد !
دل دیوانهام میل شبستان نجف کرده
ضریحش مستم از انگورهای آنچنانی کرد
" علیٌّ حُبُّهُ جُنَّه ، قَسیمُ النّارِ وَ الجَنَّه... "
برای مرتضی اینگونه باید مدح خوانی کرد
پُر از زخمم، دوایِ دردِ من ششگوشه ی شاه است
دل عاشق چه عشقی در کنار یار جانی کرد
تو را جان گُلِ هجده بهارِ مرتضی ، برگرد
همان یاسی که سیلی چهره اش را ارغوانی کرد
علی با چشم خود می دید زَجرِ " ذابَ لَحْمی" را
گمانم مادر ما را همین غم استخوانی کرد
#بردیا_محمدی
#امیرالمؤمنین #نجف
#حضرت_زهرا #فاطمیه
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه
#صاحب_الزمان
@sher_alavi | شعرعلوی
کار داریم در این شعر فراوان با دَر
گوییا خورده گره با غزل ِ مولا ، در
وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار
میشد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در
جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر
خستگیهای پیمبر همه شد یکجا در
مینشستند یتیمان همه شب منتظرش
خیره بر در همگی تا بزند بابا در
چیره بر قلعهی قلبِ همِگان شد وقتی
کنده شد با دَمِ یا فاطمهاش از جا در
شد درِ قلعه ز جا کنده ولی مرغِ دلم
ناخود آگاه سفر میکُند از در ، تا در
نکند در غزلم بسته شود دستانش
نکند در غزلم باز شود با پا در
میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد
او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟!
آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه
فکر کردند که دیوار یکی شد با در
آه! سادات ببخشند ولی خورد زمین
در همین فاصله هم کنده شد از لولا در
رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا
تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در
بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی
وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر
کربلا جلوهی هفتاد و سه تَن میشد اگر
اندکی تاب میآورد در آن غوغا در
آه! ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی!
رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در
ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه
جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در
با دعای فرجت از خودِ خورشید بخواه
تا کمی باز کند روی همه دنیا در…
#محسن_کاویانی
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#امیرالمؤمنین
#اجرا_شده_در_مدح_مولا
#روضه
@sher_alavi | شعرعلوی
یک عمر دلیل بی قراریست
خونی که ز سینه تو جاریست
امید به زنده ماندنت نیست
این سهم من از امیدواریست
کاری ز طبیب بر نیامد
از بس که جراحت تو کاریست
سودی ندهد تورا تلاشم
بعد از تو چگونه زنده باشم
از هردو جهان گسسته بودم
دل در گرو تو بسته بودم
خورشید به زیر سایه ام بود
در سایه تو نشسته بودم
لبخند تو سرپناه من بود
هرگاه ز خلق خسته بودم
آه ای همه تعلقاتم
از هرچه بجز تو رسته بودم
ای کاش به جای سینه تو
من درپس در شکسته بودم
بندست به دست و پایم ای کاش
بند کفنت نبسته بودم
با غصه مصاف تن به تن بود
بین کفن تو جان من بود
برهم نخورد نظام افلاک
خون تو ز جامه میکنم پاک
دربین من و تو اشک حاکم
فریاد از این وداع غمناک
ای دیده به یاد دیده ات خون
ای سینه به یاد ضخم تو چاک
هم رتبه من، یقینِ حیدر
ای کشته دست های شکاک
ای فاطمهی ز دست رفته
ای یاس اسیر خار و خاشاک
دست از سر ما نمیکشد درد
هم صحبت من بیا و برگرد
در کربُبلا دوباره زهرا
شد وقت قرار بعدی ما
گاهی سر تشنه ای به دامن
گاهی به کنار جسم سقا
چون شد ز تنش دو دست مقطوع
گردد گره دو ابرویش وا
جمع اند شغال ها به دورش
هر که برد از سرش به یغما
آن روی چو قرص ماه کامل
آن راس عمود خورده حالا
پاشیده شد از هم و ز پهلو
رفته است به روی نیزه بالا
#امیرالمؤمنین
#فاطمیه
#روضه
@sher_alavi | شعرعلوی
در بیت خلیل گُلشنش را نزنید
امّید و پناه و مأمنش را نزنید
از من که گذشت ای مدینه اما
دیگر جلوی مرد زنش را نزنید
#وحید_عظیم_پور
#امیرالمؤمنین
#فاطمیه
@sher_alavi | شعرعلوی
رزق عالم را به سر انگشت خود تقسیم کن
نور جنت را به برق خنده ات تنظیم کن
آسمان را با قنوت اشک هایت جان بده
چشم بی باران ما را با غمت ترمیم کن
ای که دنیا مستمند گوشه ی چشمان توست
با نگاه روشنت آینده را تسلیم کن
تا نلرزد خانه ی دل از هجوم درد ها
باب میلت زندگانی مرا ترسیم کن
دل چرا تاریک باشد، نور قبل از نورها؟
با ولایت هر سیاهی را به من تحریم کن
قصد دارم جان دهم در وقت گریه بر شما
مادرانه جان من را وقف این تصمیم کن
تا دوباره جان بگیرد چشم های #مرتضی
خانم خانه، به #حیدر خنده ای تقدیم کن
#حسن_کردی
#امیرالمؤمنین
#فاطمیه
@sher_alavi | شعرعلوی
افتاده از پا از غم افتادنش بود
جان داد آنکه شاهد جان دادنش بود
آتش زده بر هستی اش داغ جوانی
فریاد زد اسماء بریز آب روانی
شرمندگی را در نگاه حیدر آورد ...
این غسل ، یک فتاح را از پا در آورد
دست علی باز است، این اوج محن بود
حالا به دست فاطمه بند کفن بود
گفت ای سفرکرده ، ببین اشک یلی را
یار علی جان دادی و کشتی علی را
امشب شکسته دیدمت نخل امیدم
غسلت نفسگیر است ای گیسو سپیدم
درد و دل من مختصر باشد عزیزم
غسال دیدی محتضر باشد عزیزم ...
دیدی رسید از غصه ات دستم به زانو ....
در کندم اما دل نکندم از تو بانو ....
محروم کردی مرتضی را از وجودت ...
دق دادی ام امروز با روی کبودت ...
امشب کسی مانند من بی بال و پر نیست
مستأصلم من، دفن کار یک نفر نیست
#ناصر_دودانگه
#فاطمیه
#امیرالمؤمنین
#اول_مظلوم
@sher_alavi | شعرعلوی
اِیماه، چراغِ پُشتِ بامت
خورشید، طلوعِ صبح و شامَت
اِی تکیهزده به تَختِ لَولاک
غوغای وجود، بارِ عامَت
اِیکوثر و سَلسَبیل و زَمزَم
تَهمانده تَبَرُّکیِّ جامَت
اِی کَعبه یکی ز مُعتَکِفها
در خَلوتِ مسجدُالحرامت
مَقبول، نماز در حَریمت
واجب شده حَج به اِحترامت
تَعقیبِ نمازِ صبحِ اَحمد
دیدارِ تَبَسُّم و سلامت
قَدر است شبی که با تو طِی شد
توحید، بیانی از مَقامت
در ضِلِّ ولایتت علی بود
مَأمومِ تو میشود اِمامت
هر نالهی توست شَقشَقیّه
هرآهِ تو نُطقِ بیکلامت
شمشیرِ علی برادرت بود
امّا غَم و گریه یاورت بود
توصیفِ تو فوقِ اِستعاره
تصویرِ تو آنسوی نِظاره
درجملهی پنجتَن، نهادی
باقیِّ چهارتن، گذاره
اَحمد تاجت، علی گلوبند
نورِ حَسَنین گوشواره
سجّادهی توست کهکشانها
مِهرَت روشنترین ستاره
مِحرابِ تو همچنان خدایت
مشتاقِ زیارتت دوباره
اِی جمعِ نَبوّت و اِمامت
برخوردِ دو بَحرِ بیکناره
در حَشر، به غیرِ تو پیاده
تنها تویی آن میان سواره
در سلطنتت قَضا و تَقدیر
دو شخصِ عَوامِ هیچکاره
دستاس و فَلَک بگو بچرخند
نِی با کَفِ دست، با اِشاره
همراهِ قبالهات فَلَک بود
داراییِ کوچکت فَدَک بود
قرآن، لفظِ معانیِ تو
گویاست به همزبانیِ تو
وحی است کَنیزِ خانهزادت
همخانهی خُطبهخوانیِ تو
مهمانِ وجود، جمعِ عالَم
بر سفرهی مهربانی تو
مریم، حَوّا سرایدارت دارد
تا کیست رفیقِ جانی تو
معصومهی تو گشوده راهی
تا ساحتِ بیکرانیِ تو
دارد قُم و آن حَرَم نشانی
از مَدفَنِ بینشانیِ تو
پیرانِ طریقِ عقل و عرفان
حِیرانِ تو و جوانیِ تو
سُرخ است همیشه گوشِ تاریخ
از صورتِ اَرغوانیِ تو
آرام آرام کشته مارا
افتادنِ ناگهانیِ تو
قَد راست نکرده ایم از آن روز
قربانِ قَدِ کَمانیِ تو
با اینکه شکستهای و مَجروح
از پا ننشستهای چنان کوه
#هادی_جانفدا
#اجرا_شده_در_مدحمولا
#امیرالمؤمنین
#فاطمه
#فاطمیه
@sher_alavi | شعرعلی