eitaa logo
اشعار ناب آئینے
22.1هزار دنبال‌کننده
630 عکس
14 ویدیو
3 فایل
کـانـال🔹اشعـــــار نابــــــ آئیـــــنے🔹 محبوبتریــن ، بزرگتریــن ، بروزتریــن کانــال شعــر مذهبـی در تلگرام و ایتا زیر نظــر شاعــــــران بنام کشــــــوری ادمین ارسال شعر و تبلیغات: @ad_shereaeini کانال اشعارناب با همین آیدی در تلگرام فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini ندارد وسعت داغم مساحت ندیدم بعدِ تو یک روز راحت مرا از کربلا بردند اما دلم جا ماند بین قتلگاهت ندارد شام غم هایم سپیده من و یک کاروان قد خمیده رسیده وقت آغاز جدایی خداحافظ تن در خون تپیده خزان شد پیش چشمم باغی از یاس منم تنها در این هنگام حساس مهیای سفر هستم ولی آه ندارم محرمی برخیز عباس 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار... در حلقه‌ای از اشک پریشان شده رفتم آنگونه که انگشترت انگار به ناچار... شهری همه خواب و به لبت آیه‌ای از کهف تنها تو و یک قافله بیدار، به ناچار- ماندیم جدا از تو و با اشک گذشتیم از هلهله‌ی کوچه و بازار به ناچار سوگند به لب‌های تو صد بار شکستم هر بار به یک علت و هر بار به ناچار تو نیستی و ماندن من بی تو محال است هر چند به ناچار به ناچار به ناچار 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟ با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند... از چاه بپرسید، همان چاه مقدس! با ماه، همان ماه شب تار چه کردند؟ اصلاً بگذارید خود آب بگوید با چشم و دل و دست علمدار چه کردند؟ اصلا بگذارید، که خورشید بگوید خورشید! بگو با سرِ سردار چه کردند؟ نیزار گواه است که با خوبترین‌ها این قوم خطا رفتۀ تاتار چه کردند؟ بیعت‌شکنان، نقشه کشیدند و دوباره با ذریۀ حیدر کرار چه کردند؟ ای قامتِ افراشته در سجدۀ بسیار لب‌های عطش با تب بسیار چه کردند؟ نیلوفر پژمردۀ شب‌های خرابه! با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند؟ در ماتم شمع و گل و پروانه و بلبل ای اشک به یاد آر، به یاد آر چه کردند در طاقت من نیست که دیگر بنویسم با قافله و قافله‌سالار چه کردند 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت حدیث دربه‌دری‌های من شنیدن داشت بسیط دشت، چنان لاله‌زار حسرت بود که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت هدف چه بود در این کارزار خون‌آلود که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت چه بود در سر گل‌های باغ سبز رسول که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت به اوج آبی آن آسمانِ خونین‌رنگ کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشت ستارگان چمن پیش تیغ صف بستند خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت ننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت صبور ثانیه‌های غم و بلای تو بود دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشت پیام پرپرِ گل‌های باغ را می‌برد نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده در شب بیماری ام آتش پرستارم شده ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین امشب اما جای او آتش علمدارم شده ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند در شب تنهایی ام تنها همین یارم شده من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده بس که اشک آید به چشمم خواب شب را راه نیست دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟ جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت مردم چشمان من تنها وفا دارم شده گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده شعله های کربلا آتش به جانم زد "حسان" آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده 🔸شاعر: زنده یاد ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini از صدای «الیّ...» گفتن تو جگرم از غمت کباب شده چند ساعت شبیه عمری رفت بدنم را ببین چه آب شده نیزه‌ها را یکی یکی ... ای وای از تنت ای برادرم ... ای وای چند تا تیر بد قلق اما ... جان شیرین مادرم ای وای سر نداری به پیکرت اما چند جمله ز خواهرت بشنو حرف‌هایی به قلب من مانده که نگویم به هیچکس جز تو خیمه‌ها را یکی یکی گشتم با همین حال زار و پر دردم همه را جمع کردم آخر، وای ... جز دو تا کودکی که گم کردم دست‌هاشان به هم گره کرده پای یک بوته خار خوابیدند عاقبت ترس ... یا نمی‌دانم آن دم آخری چه می‌دیدند من شنیدم که یک نفر میگفت زدن دختران مباح شده ... سپر کودکان شدم تو ببین صورتم را، چطور سیاه شده شعله‌ها را ز دامن همه‌ی کودکانت گرفته‌ام اما آنقدَر سوخت دستم آخر که ضعف سختی گرفت جانم را به خودم آمدم وَ دیدم که رفته بودم دقایقی از هوش دختری گفت زیر لب با بغض «عمه مویم نمی‌کنی خاموش؟» کودکان را چه سخت خواباندم ولی اما رباب را چه کنم هر دقیقه ز خواب میپرد و ناله‌ی آب آب را چه کنم 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini سوخت از داغِ تو و غرق حرارت شده بود پیشِ مادر به گلویِ تو جسارت شده بود آسمان تیره شد و سخت زمین-لرزه گرفت شمر آن ثانیه که دست-به کارَت شده بود عرشِ حق را چه به هم ریخت «بُنیّ قَتلوک» چونکه مکشوف ترین متن و عبارت شده بود غرقِ خون، در دل گودال، غریب و تنها خاکِ صحرا نگرانِ تو و یارت شده بود سر و انگشتر و پیراهن و دستار و کفن ... دست و پا میزدی و لحظه غارت شده بود حرمله در پیِ گهواره لبِ خیمه رسید خیمه ها سوخت و هنگام شرارت شده بود خیره شد سمتِ سرت زینبِ مضطر؛ ای وای صحبت از بستنِ دستان و اسارت شده بود! 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini بگذار ناله از جگر خود برآورم جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم وقتی برای گریه ندارم،نگاه كن باید كه كودكانِ تو را دربرآورم جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم باید دو طفل بی نفسِ زخم خورده را از زیر خارهای بلا پرپر آورم باید كه چند كودك ترسیده ی تو را از خیمه های مانده در آتش در آورم تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن باید روم زِ دست تو انگشتر آورم باید برای دختركانِ یتیم تو قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم پیراهن امانتی مادرم كجاست گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم نامحرمی به ناقه‌ی عریان اشاره كرد باید روم به علقمه آب آور آورم گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد باید كه چادری به سر مادر آورم تا باز هم نگاه كنم بر حسین خویش باید باز هزار نیزه شكسته درآورم 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini دلش آتش بگیرد آن که بر نیزه سرت را برد بسوزد قلب آن نامرد که انگشترت را برد خدا لعنت کند او را که اسبان قوی آورد تنت را خورد کرد و انسجام پیکرت را برد برای کیسه ای زر قوم خواری بر سر نیزه سر خونین عباس و حبیب و اکبرت را برد به طفل غرقِ خون در خاک هم رحمی نکردند آه... یکی از پشت خیمه سیب سرخِ اصغرت را برد دل اهل زمین میسوخت، از غم آسمان میسوخت بسوزاند خدا او را که روی نی سرت را برد 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست به تن این همه سردار سری نیست که نیست بنویسید که خورشید به گودال افتاد و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست آتش از بال و پر سوخته جان می‌گیرد زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد. چون ز گهواره‌ اصغر اثری نیست که نیست تازیانه به تسلای یتیمی آمد تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini ناگهان دشت بلاخیز پر از هلهله شد کوفه با شام سر غارت ما یک دله شد تب غارت به همه دشت سرایت می‌کرد با سرت خولی نامرد تجارت می‌کرد از خدا بی خبران هیچ ندارند احساس معجرم دل نگران است کجایی عباس؟ آتش و دود که سمت حرمت می‌آمد نیزه‌ای بود که سمت حرمت می‌آمد جای یک نیزه به پهلوی سکینه می‌سوخت خیمه در آتش کینه‌ مدینه می‌سوخت دست از جیب خیانت همه بیرون کردند گوش‌ها را به خشونت پر از خون کردند هر که در غائله بی بهره ز گودال شده دست او طالب ارزانی خلخال شده در هیاهوی حرم پیرهنت را بردند نیمه شب بود عقیق یمنت را بردند قطره‌ای آب حرم را چه مشوش کرده این رباب است سر قبر علی غش کرده گرد خیمه خبر تلخ تری می‌گردد نیزه‌ حرمله دنبال سری می‌گردد 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini
🏴 اشعار _____________________ @shere_aeini بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها دشتی ز سوز سینه زینب شراره بود می خواست تا ببوسد و برگیردش زخاک قرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بود یک خیمه نیم سوخته ، شد جای صد اسیر چیزی که ره نداشت درآن خیمه ، چاره بود در زیر پای اسب ، دو کودک ز دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف ! شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود چشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کس اما دل رباب - پی گاهواره بود یک طفل با فرات ، کمی حرف زد ولی نشنید کس ، که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد از گوش ها بپرس که بی گوشواره بود 🔸شاعر: ______________________________ 🔹اشعار ناب آئینے🔹 @shere_aeini