🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
قلبم شکست اما ، اندازه ی سرت نه
آشفته دیده بودم مانند پیکرت نه
تا شام غصّه خوردم با تو ولی نگفتم
ای کاش ساقی ات بود اینجا و خواهرت نه
پای تو ایستادم وقتی همه نشستند
پایت همه نشستند سرو تناورت نه
یک کربلا برایت تا کوفه گریه کردم
در اشک دیده بودم در خون شناورت نه
از ابرها گذشتیم با کاروان گریه
چشم همه سبک شد چشمان دخترت نه
در خواب پر گرفتم ای ماهِ مِه گرفته
تا عرش دیده بودم بالای منبرت نه
بین صفای آهت تا مروه ی نگاهت
عالم دویده اما همپای هاجرت نه
🔸شاعر:
#محمد_بختیاری
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
زدن نداره
دختری که رمق به تن نداره
راه میرم آروم
این پا که نای دویدن نداره
گفته بودم: آب
این دیگه ناراحت شدن نداره
خیال میکردم
نماز خونه؛ دست بزن نداره
سه سالهمه من
سه ساله دختر که زدن نداره
هیچ کسی تو شام
ماه تر از بابای من نداره
بگم کی هستم
ظاهر من جای سخن نداره
شاهزاده آخه
پیراهن پاره به تن نداره
اومدی بابا!
گلت که رنگ یاسمن نداره
موهای سوخته
ببخش دیگه شونه زدن نداره
اسیر کوچیک
جز آغوش باباش وطن نداره
دیگه رقیهت
طاقت بی بابا شدن نداره
عمه! بمیرم
بابای من چرا بدن نداره؟
گلاب و معجر
کسی واسه غسل و کفن نداره؟
هیچ کسی اینجا
جواب واسه سوال من نداره
🔸شاعر:
#قاسم_صرافان
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
می آید آخرسر، سرت ... چیزی نمانده
تا جان بگیرد دخترت ... چیزی نمانده
با چادری گلدار و سنجاق و عروسک
می آید این جا مادرت ... چیزی نمانده
خورشید ویرانه قدم رنجه نمودی
دیر آمدی از اخترت چیزی نمانده
«عجّل وفاتی» گفتنم را که شنیدی
از عُمر یاس پرپرت چیزی نمانده
من خواب دیدم که در آغوش تو هستم
حالا ولی از پیکرت چیزی نمانده
داری نگاهم می کنی با چشم بسته
از پلک چشمان ترت چیزی نمانده
لکنت زبانم علتش سیلی زجر است
از نور چشم کوثرت چیزی نمانده
با تازیانه روز و شب مأنوس بودم
یعنی که از نیلوفرت چیزی نمانده
سنگ و تنور و نعل و نیزه ... علت این هاست
که ای پدر! از ظاهرت چیزی نمانده
لعنت به شمر و خنجر کُندش ... چرا که
بابای من! از حنجرت چیزی نمانده
حرف کنیزی شد، عمو از نیزه افتاد
طوری که از آب آورت چیزی نمانده
🔸شاعر:
#محمد_فردوسی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
من ديگه بال پريدن ندارم
من ديگه حال دويدن ندارم
بعد از اين ديگه سراغ من نيا
گيسويي برا كشيدن ندارم
ميشه روناقه سوارم نكني
گلمو اسيره خارم نكني
ميشه گوشوارمو برداري بجاش
با لگد ديگه بيدارم نكني
يه نفر نگفت كه دختره نزن
پر و بالم كه نميپره نزن
بخدا اگه يه لحظه صبر كني
عمه مياد منو ميبره نزن
ساقه ام شكسته ميشود نزن
تازيانه بزن و لگد نزن
حالا كه دل پري داري باشه
بزن اما ديگه حرف بد نزن
بنشينيد موهامو حنا كنيد
ليلة الوصل منو نيگا كنيد
من ديگه مسافرم بايد برم
پس ديگه رخت منو جدا كنيد
كي ميتونه مثل من وفا كنه
عالمي رو به تو مبتلا كنه
باورت ميشد سه ساله دخترت
روزگاره يزيد و سيا كنه
🔸شاعر:
#علی_اکبر_لطیفیان
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
خوب شد آمدی و فهمیدم
سرِ در خون خضاب یعنی چه
خیزران را که خوب حس کردم
آه بابا شراب یعنی چه؟
خواهرم بعد مجلس آن روز
گوشه ای بهت کرده می لرزد
من نفهمیده ام چرا اینقدر
او از اسم کنیز می ترسد
قاریِ نیزه ها ،مسافر من
زیر چشمت ردِ کبودی چیست؟
راستی ای سلاله ی حیدر
قصه ی خیبر و یهودی چیست؟
یادگاریِ آن شبِ صحرا
استخوان درد و این کبودی هاست
ولی این زخم تاول دستم
اثر کوچه ی یهودی هاست
حرکت دست هام علتش این است
تار گردیده چشم کم سویم
گیسوی من که خوب یادت هست
نیست حالا ولی نمی گویم...
ازدحام و شلوغیِ بازار
ملأ عام و رقص و خوشحالی
دور تا دورم از غریبه پر
حیف جای عمویمان خالی
پرِ خاکستر است رگ هایت
جای سر که تنور روشن نیست
طاقت من زیاد گشته بگو
قصه ی ذبح از قفایت چیست؟
🔸شاعر:
#حسن_کردی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
بابا بنگر رویِ به هم ریخته ام را
وا کن گره يِ موی به هم ریخته ام را
دیگر رمقي نيست به رویت بگشایم
چشم تر كم سویِ به هم ریخته ام را
من فاطمه ی شام شدم خُرده نگیری
لرزیدنِ بازوی به هم ریخته ام را
از مو که مرا بین هوا زجر نگه داشت
دیدند تكاپوي به هم ریخته ام را
آرام کن عمّه تو پس از حرف کنیزی
این خواهر کم روی به هم ریخته ام را
هر تکه ای از زيور من دست کسی رفت
پیدا کن النگوی به هم ریخته ام را
در شام غریبان من آرام بشوئید
خونابه ی پهلوی به هم ریخته ام را
زيبايي دختر يكي اش مويِ بلند است
صد حيف كه گيسويِ به هم ريخته ام را...
🔸شاعر:
#جواد_پرچمی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
زلف تو در باد بود و زلف من بر باد رفت
هر چه زیبایی خدای تو به مویم داد....رفت
من سند آورده ام از زجرهای زجر ،حیف
باد با خود برده موهای مرا...اسناد رفت
پا برهنه می دویدم گرچه با قصد فرار
ذهن من ناخواسته تا "انک بالواد..." رفت
از عروسک های من چیزی نمانده پیش من
اکثرش وقت فرار از دست من افتاد رفت
کربلا تا شام ، قطره قطره شمعم آب شد
شعله ی لرزان عمرم شد اسیر باد رفت
چند روزی می شود چیزی نخوردم غیر آب
دخترت کنج خرابه ظاهرا از یاد رفت
قطعه قطعه از من آخر دور شد بابای من
صفر تا صد، کاف و ها و یا و عین و صاد رفت
🔸شاعر:
#مظاهر_کثیری_نژاد
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
در سن سه سالگی ز جان سیر شدم
از پای پُر از آبله دلگیر شدم
از بسکه مزاحمت فراهم کردم
شرمنده ام عمه دست و پا گیر شدم
گفتی که پدر مسافرت رفته و من
صد بار دگر دوباره پیگیر شدم
من بی تو چگونه از زمین برخیزم
باید کمکم کنی ٬ زمین گیر شدم
یک موی سیاه بین گیسویم نیست
سنی نگذشته از من و پیر شدم
از نَسل علی بودنِ من باعث شد
در طیِّ سفر بسته به زنجیر شدم
🔸شاعر:
#سعید_خرازی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
زود می پیچد به هر سو بوی موی سوخته
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی سوخته
ردّی از سیلی نمی ماند به روی آفتاب
محو می گردد کبودی های روی سوخته
آبله سر وا کند می سوزد از هر قطره آب
کار آتش می کند آب وضوی سوخته
سعی بیجا می کند وضع گره را کورتر
دست شانه می کَند از ریشه موی سوخته
دامن آتش گرفته سخت می چسبد به تن
دردسر ساز است دفن و شستشوی سوخته
سوخت لبهایت شبیه موی و رویت نیمه شب
تا گرفتی بوسه ای از آن گلوی سوخته
🔸شاعر:
#محمد_رسولی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
گوش طفل مرا ز جا کندی
بی مروّت حیا کن از سر من
دختر تو چگونه راضی شد
که شود پاره گوش دختر من؟
مثل این گوشواره، ای نامرد
بین بازارها فراوان است
تو به انگشت من قناعت کن
قیمت گوشواره ارزان است
چِقَدَر باید التماس کند
چادر دختر مرا بدهید
دست خود را کشیده تا نیزه
به یتیمم سر مرا بدهید
چِقَدَر تازیانه و سیلی
مگر از غصّه هاش بی خبرید
پای او کوچک است و کم طاقت
لاأقل روی ناقه اش ببرید
بسکه از تازیانه ها خورده
سیر گشته، غذا نمی خواهد
وعده تشت را به او ندهید
جز پدر از شما نمی خواهد
وسط شهر هرچه می خواهید
دائماً سنگ بر سرم بزنید
چوبتان را به لب خریدارم
ولی از این سه ساله درگذرید
اینکه در خود خزیده سردش نیست
درد پهلو کشیده خم شده است
با همین قدّ کوچکش امشب
چِقَدَر مثل مادرم شده است
🔸شاعر:
#محسن_ناصحی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
هم بازیانم نیستند، امشب کنار بسترم
قاسم، عمو عبّاس، عبدالله، داداش اکبرم
یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن
شبها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم؟
امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل
اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم
بر گونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو!
زخم است، تاول تاول است انگشتهای لاغرم
بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را
حالا که هی خون می چکد از گوشهای خواهرم
بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا
دیگر نمی گوید به من «شیرین زبانم، دخترم»
من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط
امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم
🔸شاعر:
#پانته_آ_صفایی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@Shere_aeini
دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند ؟
او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟
سعی بسیار کند تا سر تو بردارد
با چه زجری سرت اندر بغل خود آرد
خاک و خون از دهن بسته ی تو باز کند
زیر لب شکوه زدست همه آغاز کند
اشکش افتاد به رخ چهره ی زخمیش بسوخت
دیده ی بسته ی خود بر لب زخمیت بدوخت
راه دیدن چو ندارد لب تو دست کشید
زخم خود کرده فراموش جراحات تو دید
دید قاری ِ نوکِ نیزه لبش پاره شده
جای چوبی به لبش دیده و بیچاره شده
گفت کی بر لب تو چوب فرود آورده ؟
قد از غم خم من را به سجود آورده؟
تار شد دیده من یا که تو خاکی شده ای
میهمان کنج تنور حرم کی شده ای ؟
خاک بر چهره ی تو از ره دور آمده ای
من بمیرم مگر ازکنج تنور آمده ای ؟
رد سنگی که به سر جای شده بوسیدم
تو مرا بخش اگر آب کمی نوشیدم
فکر کردم که رساندند به لعلت آبی
که بدون تو نمودم لب خود تر گاهی
بعد تو ما هدف سنگ در اینجا شده ایم
ما که از داغ غم تو همگی تا شده ایم
باب بی سر شده ام چهره و رویم دیدی؟
جای آن آتش افتاده به مویم دیدی ؟
جای دستی که نشسته به رخم میسوزد
عمه بر موی سفیدم نگهش میدوزد
بعد تو پاره ی نان پیش من انداخته اند
کوچه پس کوچه ی این شهر مرا تاخته اند
فکر پای ِ پر از آبله ام را نکنند
فکر سنگینی این سلسله ام را نکنند
سنگها بر سر ما از همه سو می آمد
از همه نغمه ی " عباس عمو ..!" می آمد
بعد تو حرمت اهل حرمت کم شده است
قامت خواهر غم دیده ی تو خم شده است
ماه ِ بر نیزه به هنگام خسوف آمده ای
مثل خورشید که در حال کسوف آمده ی
در دل طشت طلا پیش زمین گیر رسید
یوسف نیزه نشین از بر ِ تعبیر رسید
خون لبهای پدر را به لبش پاک نمود
بوسه بر روی لبان ِ پر ِ از چاک نمود
کم کم افتاد دگر از نفس و چشمش بست
او به همراه پدر رفت وازآن سلسله رست
عمه را با همه غمهای خودش کرد رها
همسفر با پدرش رفت دگر پیش خدا
🔸شاعر:
#وحید_مصلحی
=============================
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini