🏴 اشعار #شب_عاشورا
___________
#امام_حسین #گودال_قتلگاه
@shere_aeini
آنقدر ناله شدم تا جگرم ریخت حسین
آنقدر اشک که مژگان ترم ریخت حسین
موی من تار به تارش شده پیش تو سفید
مثل پائیز شدم برگ و برم ریخت حسین
منکه پیرِ تو شدم پیرتر از این مپسند
به جوانِ تو قسم بال و پرم ریخت حسین
نکن ای صبح طلوع ، کاش نیاد که فقط
غم عالم به دلِ شعلهورم ریخت حسین
حق بده خاک به روی سرِ خود میریزم
فکرِ فردات چه خاکی به سرم ریخت حسین
خار در پشت حرم چیدی ودستت خون شد
زخمِ دستِ تو که دیدم جگرم ریخت حسین
در میان حرمت حرفِ امان نامه شده
دیدم اشکی که زِ چشمِ قمرم ریخت حسین
کُشت دلشوره مرا حال رُبابت بد شد
طفلِ بی شیر بهم دور و برم ریخت حسین
زود برگرد مدینه که نگویم فردا
بعدِ تو جمع حرامی به حرم ریخت حسین
تا نگوید لب گودال سکینه با من
آنقدر زخم زدندش ، پدرم ریخت حسین
تا نبینی به کنار دو سهتا طفل یتیم
خیمهی شعله وری روی سرم ریخت حسین
تا نبینی که به حال من و تو میخندد
آنکه شلاق به پشت و کمرم ریخت حسین
تا رُبابت به سر ِنیزه اشاره نکند
وای از سنگ ببین که پسرم ریخت حسین
حق بده جان بکَنَم پیشِ تو از حال روم
تو بگو من چه کنم جای تو گودال روم
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
#اشعار موقت
لطفا فقط در همین شب و روز عاشورا و در شرایط روضه خوانده شود
👇👇👇👇
گودال قتلگاه
گفتـمت سر به سر نیزه نكن، حرف نزن
سر به سر با دل آن هرزه نكن، حرف نزن
گفتمت حرف نزن، قاتل امانت ندهد
نوك سر نیزه امانی به دهانت ندهد
دیدی آخر چه بلایی به سرت آوردند؟
آنچه ترس من از آن بوده سرت آوردند
پیكرت روی تن خاك و سرت روی سنان
گشته بازیچه ی یك عده از این سگ صفتان
سـرت آئینه ی زیـنـب چه بلایـی آمد؟؟؟
آه، از حنجر خونین چه صدایی آمد
قاری نیزه نشین، سنگ به لبهایت خورد
"اَم حَسِبْ" خواندي و سنگ بر رخ زيبايت خورد
مصطفی گودرزی
.
.
گودال قتلگاه
در حدود سه ساعت و اندي
به تو سالار من جسارت شد
تير و تيغ و درفش و نيزه و سنگ
بعد از آن پيكر تو غارت شد
سهم تو از هجوم نامردان
بوسه ي نعل اسب ها به تنت
سهم من از حراميان اما
خنده و طعنه و حقارت شد
خيمه هامان همه به يغما رفت
لرزه افتاده بر تن طفلان
لگد و تازيانه و سيلي
سهم شان بعد تو اسارت شد
واي وقتي كه حرمله آمد
واي وقتي كه شمر مي خنديد
واي از دست خولي نامرد
كار او با سرت تجارت شد
اي سليمان من عقيق تو را
دست آن مرد ساربان ديدم
پيرُهن كهنه ي تو هم حتي
وسط ازدحام غارت شد
ميروم، مي گذارمت اينجا
ته گودال، در دل صحرا
غيرت الله، خواهرت زينب
طعمه ي طعنه و شرارت شد
مصطفی گودرزی
.
.
گودال قتلگاه
دربین هجوم بی امان گیرافتاد
بستندمسیروناگهان گیرافتاد
هل داد یکی حسین را درگودال
بدجور میان دشمنان گیرافتاد
برسینه اونشست ملعونی مست
درهجمه ی نیزه و سنان گیرافتاد
بالاسراونشست یک تیرانداز
تیری به دهان زدو زبان گیرافتاد
بانیزه نشانه رفت پهلویش را
سرنیزه میان استخوان گیرافتاد
سرنیزه که برنگشت تاکرد آن را
درپنجه ی سرد مردمان گیرافتاد...
محمد کابلی
.
.
گودال قتلگاه
سنگین ترین مقاتل عالم فقط حسین
داغ دل خدای معظم فقط حسین
زینت گرفته دوش نبی از قدوم او
سر لوحه ی نبوت خاتم فقط حسین
دوزخ به قطره اشک عزایش شود بهشت
سرّ نجات حضرت آدم فقط حسین
تسبیح إنس و جن وملک تا به روزحشر
با هر تپش به هر نفس و دم فقط حسین
تطهیر، آیه یی زکمالات بی حد ش
تفسیر ناب سوره ی مریم فقط حسین
کعبه ،صفا،ومروه وطور و منا وعرش
باغ بهشت و کوثر و زمزم فقط حسین
از روز اولی که خودم را شناختم
گفتم به هر تپیدن قلبم فقط حسین
بهر رسیدن به خدا راه خواهی أر
حبل المتین واصل محکم فقط حسین
محمد کابلی
گودال قتلگاه
آنقدر چکمه به پهلوش زدن نامردا
نیزه و تیر به بازوش زدن نامردا
با عصا بر لب و ابروش زدن نامردا
پنجه در طُره ی گیسوش زدن نامردا
مادرش از نفس افتاد زبس داد کشید
خواهرش رو به مدینه شد و فریاد کشید
هر چه که دور و برش بود به غارت بردن
شال سبزی کمرش بود به غارت بردن
حتی عمامه سرش بود به غارت بردن
آنطرف تر سپرش بود به غارت بردن
مادرش از نفس افتاد زبس داد کشید
خواهرش رو به مدینه شد وفریاد کشید
پبش زینب سر او را به سنان زد سنان
با لگد بر دهنش خنده کنان زد سنان
سیلی بر زینب غمدیده چنان زد سنان
غل و زنجیر و طناب دست زنان زد سنان
مادرش از نفس افتاد زبس داد کشید
خواهرش رو به مدینه شد و فریاد کشید
بر سر پیکر عریان حسین خندیدن
بر نوامیس مسلمان حسین خندیدن
همه بر اشک یتیمان حسین خندیدن
لحظه خواندن قرآن حسین خندیدن
مادرش از نفس افتاد زبس داد کشید
خواهرش رو به مدینه شد و فریاد کشید
ناله مادر او بین هیاهو گم شد
معجر خواهر او بین هیاهو گم شد
دزد انگشتر او بین هیاهو گم شد
به خدا دختر او بین هیاهو گم شد
مادرش از نفس افتاد زبس داد کشید
خواهرش رو به مدینه شد و فریاد کشید
رسم این است که اول سر او می ریزند
بعد از آن دور و بر پیکر او می ریزند
بعد با خنجر خود بر سر او می ریزند
بعد از آن هم به سر خواهر او می ریزند
محسن خانمحمدی
گودال قتلگاه
چگونه صبر کنم رفتن تورا بینم
نوای وا عطشا گفتن تورا بینم
در این طرف تو صدا می زنی “انا المظلوم”
جواب هلهله دشمن تورا بینم
بپوش زیر زره دست دوز مادر را
مباد لحظه ای عریان تن تورا بینم
چگونه معجر خودرا به سر نگه دارم
چگونه لحظه جان دادن تورا بینم
کویر واین همه لاله حسین خیز وببین
میان دشت فقط گلشن تورا بینم
شود به سم ستوران تن تو حلاجی
میان گرد و غبار ، خرمن تورا بینم
چگونه حفظ کنم چادرم که در مقتل
به دست چند نفر جوشن تورا بینم
خداکند که نیفتی به زیر پای کسی
به چشم خویش لگد خوردن تورا بینم
قاسم نعمتی
.
.
گودال قتلگاه
همه ی قافیه با شمر به هم می ریزد
بدنت را به خدا شمر به هم می ریزد
خواهرت پیش تو صد بار زمین می افتد
وسط معرکه تا شمر به هم می ریزد
ضجّه ی آه بُنیّ به هوا می خیزد
در همان حال و هوا شمر به هم می ریزد
خنجر کند گرفته به میان دستش
حنجر پاک تو را شمر به هم می ریزد
پنجه انداخته در گیسوی تو ای آقا
گیسویت را ز قفا شمر به هم می ریزد
ناله ی زینب کبراست خدایا بنگر
بوسه ی جدّ مرا شمر به هم می ریزد
بین گودال و لب تشنه کنار دریا
پسر فاطمه را شمر به هم می ریزد
علی حسنی
.
.
روز عاشورا
ای شاه بی لشکر بگو پس لشکرت کو؟
گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو ؟
ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته؟
بوی تو می آید بگو پس پیکرت کو ؟
با ناله های فاطمه اینجا دویدم
گر تو حسین مادری پس مادرت کو؟
یک جای بوسه در تنت باقی نمانده
خاک دو عالم بر سرم موی سرت کو ؟
آقای من پیراهنت کو ؟ خاتمت کو ؟
سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو ؟
گیرم سرت را از قفا آقا بریدند
آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو ؟
از تو توقع دارم ای تندیس غیرت
برخیزی از زینب بپرسی معجرت کو ؟
این دشت دشت چشمهای خیره سر شد
آقا کمک کن خواهرت را دخترت کو
علی اکبر لطیفیان
.
.
روز عاشورا
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد
تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی
هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد
همینکه از طرف جمعیت دو تا چکمه
رسید اول گودال،مادرت افتاد
تورا به خاطر درهم چه درهمت کردند
چنانکه شرح تن توبه آخرت افتاد
ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست
درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد
خبر رسید که انگشتر تورا بردند
میان راه،النگوی دخترت افتاد
کنارخیمه رسیده است لشگرکوفه
و خواهر توبه یاد برادرت افتاد
علی اکبر لطیفیان
.
.
گودال قتلگاه
تا اينكه نيزه اي بدنش را به خون كشيد
گرگي رسيد و پيرهنش را به خون كشيد
از يك طرف عمامه و از يك طرف عبا
هر كس به يك طريق تنش را به خون كشيد
سر نيزه هاي كُند، فرو رفته در تنش
اوضاع دست و پا زدنش را به خون كشيد
آهسته گفت تشنه ام اما شنيد شمر
با چكمه لعنتي دهنش را به خون كشيد
با "نفس مطمئنّه"به حالِ عروج بود
نامرد "نفس مطمئنش "را به خون كشيد
بر سينه اش نشست و سري ماند و خنجري
قبل از بريدن سرش افتاد خواهري
هانی امیر فرجی
.
.
شب عاشورا
داری عقیله خواهر من گریه می کنی
آیینه برابر من گریه می کنی
از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه می کنی
دلشوره می چکد ز نگاه سه ساله ام
وقتی کنار دختر من گریه می کنی
من از برای معجر تو گریه می کنم
تو از برای حنجر من گریه می کنی
امشب برای ماندن من نذر می کنی
فردا برای پیکر من گریه می کنی
امشب نشسته ای و مرا باد می زنی
علی اکبر لطیفیان
.
.
روز عاشورا
تير از بس كه خورده بود حسين
بر تنش مثل پيرهن شده بود
نيزه هاشان تمام شد كم كم
موقع سنگ ريختن شده بود
نفسش بين راه بر ميگشت
موقع دست و پا زدن شده بود
بودم اما جلو نمي رفتم
شمر آنقدر بد دهن شده بود
تكه اي را ربود هر كس كه
روبه رو با حسين ِمن شده بود
هرچه كردند رو به قبله نشد
يعني آنقدر پاره تن شده بود
زير انداز خانه هاي دهات
كفن شاه بي كفن شده بود
علی اکبر لطیفیان
.
.
روز عاشورا
دیدم به روی نیزه ها بال و پرت را
دیدم به حرا اربا اربا پیکرت را
دیدم به سرعت آمدند و دوره کردند
دیدم گرفتند اشقیا دور و برت را
دیدم نشسته شمر روی سینه ی تو
دیدم تمام لحظه های آخرت را
بالا سرت بودم - گریبان می دریدم
وقتی که با پا بر زمین میزد سرت را
آقای من هرکار می کردم نمی شد
بیرون کشم از بین مقتل مادرت را
سر را برید و برد و ... من ماندم همان جا
زانو زدم بوسه بگیرم حنجرت را
علیرضا خاکساری
.
.
گودال قتلگاه
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم
نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها، نه
به روی دست ملائک بدنت را دیدم
گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال
عمه میگفت تن بی کفنت را دیدم
گیسویت بر سر نی شعر غریبی میخواند
زلف خونین شکن در شکنت را دیدم
قاری من سر نیزه ز عجائب گفتی
شام، تفسیر غریب سخنت را دیدم
آه یعقوب شده چشم من از روزی که
به تن تیره دلی پیرهنت را دیدم
خیزران شیفتهی ساحت لب هایت شد
چشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم
تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود
عطر گیسوی تو و ... سوختنت را دیدم
یوسف رحیمی
.
.
روز عاشورا
خوردي امروز نيزه فردا نَعل
نيزه هم چاره دارد اما نعل...
يك، دو، سه، چهار ... ده تا اسب
روي هم ميشود چهل تا نعل
هر كسي از تن ِ تو ميگذرد
شمر با پا و اسبها با نعل
پشت و روي تورا يكي كردند
چقدر جلوه دارد اينجا نعل
چون لباست به روي چادر من
هر كسي پا گذاشت حتي نعل
دهنت را خودت بگو چه شده؟
تهِ شمشیر خورده اي يا نعل؟
علی اکبر لطیفیان
.
.
.
تو نيزه ميخوري تن من درد ميكشد
تو تشنه اي و من جگرم داد ميزند
هر وقت به قتلگاه تو نزديك ميشوم
اين شمر بد دهن به سرم داد ميزند
.
.
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش
مرده است احترام ... بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقیه اش
شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش
گویا هنوز باور زینب نمی شود
بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیه اش
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیه اش
رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول
یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدوام ... بماند بقیه اش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام ... بماند بقیه اش
بر خاک خفته ای و مرا میبرد عدو
من میروم به شام ...بماند بقیه اش
دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام ...بماند بقیه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش
تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیه اش
قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش
محمد رسولی
.
.
.
يكي با نيزه اش از پشت ميزد
يكي با چكمه و با مُشت ميزد
خودم ديدم سنانِ دائمُ الخَمر
حسينم را به قصد كشت ميزد
رضا قرباني
.
گودال قتلگاه
دارد سر از تن تو جدا ميكند چرا؟
از پشت گردنِ تو جدا ميكند چرا؟
چيزي نمانده پس به عقيله نگاه كن
تا آخرين نفس به عقيله نگاه كن
تكليف من پس از تو نگفتي چه ميشود؟
با سر اگر ز نيزه بيفتي چه ميشود؟
بگذار من كتك بخورم تو نفس بگير
تاوان هرچه موي سپيد است پس بگير
بگذار من كتك بخورم گريه كن حسين
از تو چگونه دل ببُرم گريه كن حسين
بگذار من كتك بخورم تو بلند شو
مثل لبت ترك بخورم تو بلند شو
آتش گرفت خيمه به جايي رسيد كار
سجاد ناله كرد عليكُنَّ بالفرار
.
.
.
آنقدر تشنه بود لبهايش
دستِ آخر به شمر هم رو زد
نفسش را عجيب بند آورد
نيزه اي كه سنان به پهلو زد
.
.
گودال قتلگاه
سر ِعمامه و عبايت نَه
بود دعوا براي پيرُهنت
دستهايم بريد وقتيكه
تيغ را میكشيدم از بدنت
كربلايت چه كرده ميبيني؟؟؟
كه به پيشاني ام پُر از چين است
بعد از اين گريه اي نميشنوم
گوشم از تازيانه سنگين است
حسن لطفي
.
.
يك نفر روى خاك ها بود و
صدنفر فكر غارت از اويند
چيست جرمش؟عليست بابايش
همه فكر غرامت از اويند
راويان گفته اند مولارا
با كف پاش پشت رو كرده
خنجر كند او نمى برّد
شمر را بى آبرو كرده
خواهرش هم رسيد درگودال
ديد اورا كه دست و پا مى زد
ديد ارباب نيمه جان بود و
مادرش را همش صدا مى زد
يك نفرگفت ذبح سر با من
بين لشكر دوباره دعوا بود
شمر و خولى حريص تر بودند
حرف آنها به هم بفرما بود
عده اى بر نگاه بى رمقش
مثل خولى بلند مى خندند
آن طرف تر هم عده اى نامرد
سر اعضاش شرط مى بندند
آرمان صائمى
عاشورا
بر پیکر تو، حرامی پست نشست
در حین جدا کردن سر، مست نشست
با خون خدا، چه بی ادب تا کرده
تا آن دم آخر، که نفس هست نشست
در مقتل تو، سنگدلان رخنه زدند
با تیر و کمان و نیزه و دشنه زدند
بر جسم مبارک عزیز زهرا
فریاد که اینان، همه بی وقفه زدند
.
.