eitaa logo
شعر هیأت
9.7هزار دنبال‌کننده
977 عکس
164 ویدیو
13 فایل
🔹انتخاب شعر خوب، استوار و سالم، تأثیرگذار و روشن‌گرانه همواره دغدغه ذاکران و مرثیه‌خوانان اهل معرفت و شناخت بوده است. 🔹کانال «شعر هیأت» قدمی کوچک در راستای تحقق این رسالت بزرگ است.
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹حدیث حُسن🔹 شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی‌ست که با نوشتن نامت شود معطر دست؟ حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود وگرنه بود شما را به آب کوثر دست چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست بریده باد دو دستی که با امید امان به روز واقعه بردارد از برادر دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر چنین معامله‌ای داده است کمتر دست صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست هوای ماندن و بردن به خیمه، آب زلال اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟ به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد شنیده بود شود بال، روز محشر، دست حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول فدای همّت مردی که داد آخر دست به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشهٔ چشم جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹درس استقامت🔹 اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب افتاد سايه‌اى ز سمند تو در فرات پيچيد و رنگ باخت ز شور شهامت، آب دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت اوج گذشت ديد و كمال كرامت، آب بر دفتر زلالىِ شط خطّ «لا» نوشت لعلى كه خورده بود ز جام امامت آب لب، تر نكردى از ادب اى روح تشنگى! آموخت درس عاشقى و استقامت، آب ترجيع درد را، ز گريزى كه از تو داشت سر مى‌زند هنوز به سنگ ندامت، آب... سوگ تو را، ز صخره چكد قطره قطره، رود زين بيشتر سزاست به اشك غرامت آب از ساغر سقايت فضلت قلم چشيد گسترد تا حريم تعزّل زعامت، آب زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت بر تربت تو بود نشان و علامت: آب! از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت، آب آمد به آستان تو گريان و عذرخواه با عزم پاى‌بوسى و قصد اقامت، آب مى‌خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹از داغ لبت می‌میرم🔹 بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم هر دم از غصهٔ جان‌سوز تو آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوتهٔ عشق تو کرده‌ست مرا چون زرِ ناب دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم... تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹قبلهٔ اهل صفا🔹 بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد تا دست رد به سینهٔ بیگانگان نزد خود را مقیم درگه آن آشنا نکرد تا هر دو دست را به ره حق ز کف نداد در کوی عشق، خیمهٔ دولت به پا نکرد تا از صفای دل نگذشت از صفای آب خود را مدام، قبلهٔ اهل صفا نکرد... در کارزار عشق، چو عباس نامدار جان را کسی فدای شه کربلا نکرد تا داشت جان، ز جانب مقصد نتافت رخ تا دست داشت، دامن همت رها نکرد در راه دوست از سر کون و مکان گذشت وز بذل جان خویش در این ره، اِبا نکرد خالی نگشت کشور «الا» ز خیل کفر تا دفع خصم دوست، به شمشیر «لا» نکرد از پشت زین به روی زمین تا نیوفتاد از روی غم، برادر خود را صدا نکرد ره را به خصم با تن بی‌دست بست، لیک لب را به آه و ناله و افسوس، وا نکرد دل سوخت زین اَلم که به میدان کارزار دشمن هرآنچه تیر به او زد خطا نکرد ام‌البنین که مظهر صبر و شکیب بود غیر از فراق، قامت او را دو تا نکرد «پروانه»ام به گرد رخ دوست زآن‌که دوست لطفی که کرد در حق مس، کیمیا نکرد 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سجود عشق🔹 سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما کرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹غمِ بی‌برادری🔹 گشود جانب دریا، نگاهِ شعله‌ورش را همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را به دور دست بیابان نگاه کرد، چگونه گرفته بود عطش، خیمه‌خیمه، دور و برش را و کوه، یعنی این ـ آن‌که ارث برده به دوران ـ غرور مادری‌اش را، صلابت پدرش را کدام کوه‌گران راست، تاب بستن راهش؟ کدام جرأت یاغی‌ست، سد کند گذرش را؟ کفی ز آب، فراروی خود گرفت و فروریخت کسی ندید در آن لحظه، چشم‌های ترش را هنوز هم که هنوز، آب، مَهر حضرت زهرا به صخره می‌زند از داغ دوری تو، سرش را چه کرده‌ای تو در این پهنهٔ فرات؟ که گویی هنوز فاطمه فریاد می‌زند، پسرش را گریست مشک به حالِ همایِ عشق، دمی که عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را حسین بود، که با قامتی خمیده می‌آمد شکسته بود غمِ بی‌برادری، کمرش را عمود خیمهٔ عباس را کشید، که یعنی: ز دست داده دگر آن امیرِ نامورش را 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹جانباز کربلا🔹 اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست حسین، پیش تو انگار در کنار علی‌ست کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد کنار آبی و لب‌های تفته‌ات، تر نیست به زیر سایهٔ دست تو می‌نشست، حسین چه سایه‌ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟ حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود که گفته ‌است که دست تو آب‌آور نیست؟ شکست، بعد تو پشت حسینِ فاطمه، آه حسین مانده و مقتل، علیِ اکبر نیست حسین مانده و قنداقهٔ علی‌اصغر حسین مانده و شش‌ماهه‌ای که دیگر نیست نمانده است به دست حسین از گل‌ها گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد هنوز روضهٔ جانبازی‌ات، مکرّر نیست قسم به مادرت ام‌البنین! امامی تو اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹ماه بنی‌هاشم🔹 جوابِ رد دادی، خاندان مادری‌ات را که آشکار کنی، غیرت برادری‌ات را عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟ فرات منتظر است اقتدار حیدری‌ات را... اگر چه کینهٔ آن قوم، خون پاک تو را ریخت زبان گشود عرب، قصهٔ دلاوری‌ات را چنان حسین ز پاکان هاشمی‌ست نژادت اگر قبول نکردی، دمی برابری‌ات را تو ماه، ماه بنی‌هاشمی که دختر خورشید همان نخست، پذیرفته بود مادری‌ات را 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹نماز عشق🔹 چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی‌ست جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی‌ست گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش پر ز خوناب بُوَد چشم من، از آب تهی‌ست به روی اسب قیامم، به روی خاک سجود این نماز ره عشق است ز آداب تهی‌ست جان من می‌بَرَد آبی که از این مشک چکد کشتی‌ام غرق در آبی که ز گرداب تهی‌ست هر چه بخت من سرگشته به خواب است، حسین! دیدهٔ اصغر لب‌تشنه‌ات از خواب تهی‌ست دست و مشک و عَلَمی لازمهٔ هر سقاست دست عباس تو از این همه اسباب تهی‌ست مشک هم اشک به بی‌دستی من می‌ریزد بی‌سبب نیست اگر مشک من از آب تهی‌ست... 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹از این دست...🔹 امام عشق را ماه منیری وفاداران عالم را امیری دو دستت گرچه افتادند بر خاک به خاک‌افتادگان را دست‌گیری دوباره تشنگی‌ها پا نگیرد دل ما و دل دریا نگیرد در این بی‌تکیه‌گاهی یا اباالفضل! خدا دست تو را از ما نگیرد عطش را با نگاه آورده بودند دلی سرشار آه آورده بودند تمام کودکانِ تشنه آن روز به دست تو پناه آورده بودند برادر با برادر دست می‌داد برای بار آخر دست می‌داد چه احساس قشنگی ظهر آن روز به عباس دلاور دست می‌داد! برادر! مشک آوردم برایت برو، ای جاری تا بی‌نهایت تمام باغ خشکیده‌ست بشتاب خدا پشت و پناه دست‌هایت! علم را بر زمین بگذارم، اما... تو را دست خدا بسپارم، اما... به چشمم تیر زد آن قوم ای عشق! که دست از دیدنت بردارم اما... شبیه غنچه می‌پژمرد و می‌رفت تبر پشت تبر می‌خورد و می‌رفت بدون دست هم سقّاترین بود به دندان مشک را می‌برد و می‌رفت بگو بغض مرا پرپر کند مشک غم دست مرا باور کند مشک به دندان می‌برم اما خدایا لبانم را مبادا تر کند مشک چو گل پژمردی و لب تر نکردی تبرها خوردی و لب تر نکردی در اوج تشنگی، یک مشت دریا به دندان بردی و لب تر نکردی به آن گل‌های پرپر بوسه می‌زد به روی سینه با هر بوسه، می‌زد به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار به دستان برادر بوسه می‌زد خودش می‌رفت، اما دست‌هایش... رقم زد عشق را با دست‌هایش به روی خاک افتادند، اما نیفتادند از پا، دست‌هایش هزاران چشم تر داریم از این دست به دل، خونِ جگر داریم از این دست دل ما خیمه‌ای چشم‌انتظار است چگونه دست برداریم از این دست! 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹کوه غیرت🔹 مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند شانه در شانه دو تا کوه، خودت می‌دانی در دلِ لشکرِ انبوه، خودت می‌دانی که در آن لحظه جهان، از حرکت افتاده‌ست اتفاقی‌ست که یکبار فقط افتاده‌ست ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان شاه شمشمادقَدان، خسرو شیرین‌دهنان ماه، در کسوت سقا به میان آمده است رود برخاست، که موسی به میان آمده است رود، از بس که شعف داشت تلاطم می‌کرد رود، با خاک کفِ پاش تیمم می‌کرد ماه اگر چه همهٔ علقمه را پیموده «غرقه گشته‌ست و نگشته‌ست به آب آلوده» رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت داغ لب‌های خودش را به دل آب گذاشت می‌توانست به آنی همه را سنگ کند نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد بنویسید که در علقمه سقّا افتاد قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است، سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد رفتنت حرمله را حرمله‌تر خواهد کرد 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹غمِ بی‌برادری🔹 گشود جانب دریا، نگاهِ شعله‌ورش را همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را به دور دست بیابان نگاه کرد، چگونه گرفته بود عطش، خیمه‌خیمه، دور و برش را و کوه، یعنی او ـ آن‌که ارث برده به دوران ـ غرور مادری‌اش را، صلابت پدرش را کدام کوه‌گران راست، تاب بستن راهش؟ کدام جرأت یاغی‌ست، سد کند گذرش را؟ کفی ز آب، فراروی خود گرفت و فروریخت کسی ندید در آن لحظه، چشم‌های ترش را هنوز هم که هنوز، آب، مَهر حضرت زهرا به صخره می‌زند از داغ دوری تو، سرش را چه کرده‌ای تو در این پهنهٔ فرات؟ که گویی هنوز فاطمه فریاد می‌زند، پسرش را گریست مشک به حالِ همایِ عشق، دمی که عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را حسین بود، که با قامتی خمیده می‌آمد شکسته بود غمِ بی‌برادری، کمرش را عمود خیمهٔ عباس را کشید، که یعنی: ز دست داده دگر آن امیرِ نامورش را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/847@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹غمِ بی‌برادری🔹 گشود جانب دریا، نگاهِ شعله‌ورش را همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را به دور دست بیابان نگاه کرد، چگونه گرفته بود عطش، خیمه‌خیمه، دور و برش را و کوه، یعنی او ـ آن‌که ارث برده به دوران ـ غرور مادری‌اش را، صلابت پدرش را کدام کوه‌گران راست، تاب بستن راهش؟ کدام جرأت یاغی‌ست، سد کند گذرش را؟ کفی ز آب، فراروی خود گرفت و فروریخت کسی ندید در آن لحظه، چشم‌های ترش را هنوز هم که هنوز، آب، مَهر حضرت زهرا به صخره می‌زند از داغ دوری تو، سرش را چه کرده‌ای تو در این پهنهٔ فرات؟ که گویی هنوز فاطمه فریاد می‌زند، پسرش را گریست مشک به حالِ همایِ عشق، دمی که عمودها به زمین ریختند، بال و پرش را حسین بود، که با قامتی خمیده می‌آمد شکسته بود غمِ بی‌برادری، کمرش را عمود خیمهٔ عباس را کشید، که یعنی: ز دست داده دگر آن امیرِ نامورش را 📝 🌐 shereheyat.ir/node/847@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹از داغ لبت می‌میرم🔹 بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم هر دم از غصهٔ جان‌سوز تو آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوتهٔ عشق تو کرده‌ست مرا چون زرِ ناب دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم... تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/815@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹سجود عشق🔹 سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما کرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد 📝 🌐 shereheyat.ir/node/823@ShereHeyat
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹از داغ لبت می‌میرم🔹 بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم هر دم از غصهٔ جان‌سوز تو آتش گیرم.. تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم 📝 🌐 shereheyat.ir/node/815@ShereHeyat