#شعر_عاشورایی
🔹خجالت آب🔹
آب هستم، آب هستم، آب پاک
جاریام از آسمان تا قلب خاک
گاه ابر و گاه باران میشوم
گاه از یک چشمه جوشان میشوم
گاه از یک کوه میآیم فرود
آبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دریا میشوم
گاه در یک کاسه پیدا میشوم
روز و شب هر گوشه کاری میکنم
باغها را آبیاری میکنم..
گرچه آبم، روزی اما سوختم
قطره تا دریا، سراپا سوختم
تشنهای آمد لبش را تر کند
چارهٔ لبتشنهای دیگر کند
تشنهای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم
تشنهٔ آن روزِ من عبّاس بود
پاسدار خیمههای یاس بود
خون عباس علمدار رشید
قطرهقطره در درون من چکید..
چشمهایم خواب، موجم خفته باد
آبی آرامشم، آشفته باد!..
وای بر من، وای بر من، وای دل
مانده در مرداب حسرت پای دل
پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل پا در گل است
چشمه از غم روز و شب نالان شده
ابر هم از رنج من گریان شده
گریهٔ من شرشر باران شده
غصهام در گریهها پنهان شده
دود داغم ابرها را تیره کرد
آسمانها را سراپا تیره کرد
آب اگر شد اشک چشم، از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد..
حال، از اکبر خجالت میکشم
از علیاصغر خجالت میکشم
📝 #مصطفی_رحماندوست
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
🔹افطار مهربانی🔹
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
همه روزه بودند و در انتظار
که روید گل با شکوه اذان
همه روزه بودند و افطار شد
و یک سفرۀ ساده روی زمین
دو تا قرص نان بود و یک کاسه شیر
و یک کاسۀ آب، تنها همین
فقیری به در زد، کسی خانه نیست؟
منِ بینوا را کمی نان دهید
صدایش که بوی غم و رنج داشت
به گوش همان روزهداران رسید
نگاهی به یکدیگر انداختند
گل خنده بر رویشان نقش بست
و تصویر همرنگی از همدلی
بر آن چهرههای خدایی نشست
علی از سر سفره برخاست زود
به یک دست نان و به یک دست، شیر
غذا را علی برد تا پشت در
نباید گرسنه بماند فقیر
سر سفره، آن شب جز آن چند گل
خدا بود و آواز و مهتاب بود
همه روزه بودند و افطارشان
به جز مهربانی، فقط آب بود
📝 #مصطفی_رحماندوست
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
🔹خجالت آب🔹
آب هستم، آب هستم، آب پاک
جاریام از آسمان تا قلب خاک
گاه ابر و گاه باران میشوم
گاه از یک چشمه جوشان میشوم
گاه از یک کوه میآیم فرود
آبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دریا میشوم
گاه در یک کاسه پیدا میشوم
روز و شب هر گوشه کاری میکنم
باغها را آبیاری میکنم..
گرچه آبم، روزی اما سوختم
قطره تا دریا، سراپا سوختم
تشنهای آمد لبش را تر کند
چارهٔ لبتشنهای دیگر کند
تشنهای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم
تشنهٔ آن روزِ من عبّاس بود
پاسدار خیمههای یاس بود
خون عباس علمدار رشید
قطرهقطره در درون من چکید..
چشمهایم خواب، موجم خفته باد
آبی آرامشم، آشفته باد!..
وای بر من، وای بر من، وای دل
مانده در مرداب حسرت پای دل
پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل پا در گل است
چشمه از غم روز و شب نالان شده
ابر هم از رنج من گریان شده
گریهٔ من شرشر باران شده
غصهام در گریهها پنهان شده
دود داغم ابرها را تیره کرد
آسمانها را سراپا تیره کرد
آب اگر شد اشک چشم، از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد..
حال، از اکبر خجالت میکشم
از علیاصغر خجالت میکشم
📝 #مصطفی_رحماندوست
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
🔹افطار مهربانی🔹
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
همه روزه بودند و در انتظار
که روید گل با شکوه اذان
همه روزه بودند و افطار شد
و یک سفرۀ ساده روی زمین
دو تا قرص نان بود و یک کاسه شیر
و یک کاسۀ آب، تنها همین
فقیری به در زد، کسی خانه نیست؟
منِ بینوا را کمی نان دهید
صدایش که بوی غم و رنج داشت
به گوش همان روزهداران رسید
نگاهی به یکدیگر انداختند
گل خنده بر رویشان نقش بست
و تصویر همرنگی از همدلی
بر آن چهرههای خدایی نشست
علی از سر سفره برخاست زود
به یک دست نان و به یک دست، شیر
غذا را علی برد تا پشت در
نباید گرسنه بماند فقیر
سر سفره، آن شب جز آن چند گل
خدا بود و آواز و مهتاب بود
همه روزه بودند و افطارشان
به جز مهربانی، فقط آب بود
📝 #مصطفی_رحماندوست
✅ @ShereHeyat_Nojavan
#شعر_عاشورایی
🔹خجالت آب🔹
آب هستم، آب هستم، آب پاک
جاریام از آسمان تا قلب خاک
گاه ابر و گاه باران میشوم
گاه از یک چشمه جوشان میشوم
گاه از یک کوه میآیم فرود
آبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دریا میشوم
گاه در یک کاسه پیدا میشوم
روز و شب هر گوشه کاری میکنم
باغها را آبیاری میکنم..
گرچه آبم، روزی اما سوختم
قطره تا دریا، سراپا سوختم
تشنهای آمد لبش را تر کند
چارهٔ لبتشنهای دیگر کند
تشنهای آمد که سیرابش کنم
مشک خالی داد تا آبش کنم
تشنهٔ آن روزِ من عبّاس بود
پاسدار خیمههای یاس بود
خون عباس علمدار رشید
قطرهقطره در درون من چکید..
چشمهایم خواب، موجم خفته باد
آبی آرامشم، آشفته باد!..
وای بر من، وای بر من، وای دل
مانده در مرداب حسرت پای دل
پیچ و تاب رودم از درد دل است
برکه از اندوه دل پا در گل است
چشمه از غم روز و شب نالان شده
ابر هم از رنج من گریان شده
گریهٔ من شرشر باران شده
غصهام در گریهها پنهان شده
دود داغم ابرها را تیره کرد
آسمانها را سراپا تیره کرد
آب اگر شد اشک چشم، از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد..
حال، از اکبر خجالت میکشم
از علیاصغر خجالت میکشم
📝 #مصطفی_رحماندوست
✅ @ShereHeyat_Nojavan