eitaa logo
شعر هیأت | کودک و نوجوان
1.1هزار دنبال‌کننده
82 عکس
13 ویدیو
2 فایل
🔹شعر کودک و نوجوان، به ویژه در فضای آیینی و مذهبی؛ با وجود جامعه قابل توجهی از مخاطب، مورد کم‌توجهی و بی‌مهری بوده است و شاهد انتشار اشعار سست و نادرست هستیم. 🔹در این کانال سعی داریم، با استفاده از منابع معتبر، اشعاری تاثیرگذار، استوار و سالم ارائه شود.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹شعاع سرخ خورشید🔹 تمام آسمان، غم زمین ترک ترک، خشک تمام بوته‌هایش تکیده، تک به تک، خشک در این زمینه تفته مگر که زندگی نیست؟ از اشتیاق و غوغا فضا چقدر خالی‌ست! - نه، گوش کن! صدایی ز روبه‌رو می‌آید ببین در آن طرف کیست که های و هو می‌آید؟ صفی ز بچه و زن که خسته می‌رود راه و بر لبان آن‌ها صدای العطش، آه تمام، پابرهنه تمام دست‌بسته نشان تازیانه به دوششان نشسته به روی نیزه چیزی‌ست در آن جلوتر انگار نگاه کن ببین، هست شبیه یک سر انگار.. سری که مثل خورشید عجیب نور دارد سری که در نگاهش خدا حضور دارد و آه... اندکی بعد فقط غبار صحراست به خود می‌آیم آرام دوباره جاده تنهاست دوباره جاده تنهاست و کاروان گذشته شعاع سرخ خورشید از آسمان گذشته غروب غصه‌داری‌ست دلم گرفته، تنگ است دوباره لحظه‌هایم پر از سکوت و سنگ است 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹مردآفرین🔹 باز هم آمدی داغ بر دوش گرد غم در نگاهت نشسته اشکبار و پریشان و دلتنگ سوگوار و سیه‌پوش و خسته آمدی تا که آیینه‌هامان رنگ گل‌های پرپر بگیرند آمدی تا که گل‌های پرپر رویشی تازه از سر بگیرند ای محرم، محرم، محرم! آه ای کوه، ای کوه بشکوه! قصه‌های تو بسیار بسیار غصه‌های تو انبوه انبوه با علم‌های سرخ و سیاهت کوچه‌ها رنگ دیگر گرفتند نوحه خواندی و فوجی فرشته مثل ما شیون از سر گرفتند کربلایت شقایق‌ترین داغ در دل باغ‌های زمین است جاودان باد نام بلندش کربلایی که مردآفرین است 📝 @ShereHeyat_Nojavan
علیه‌السلام 🔹یا حسین🔹 کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین اشک روی گونه‌ام غلتید، گفتم: یا حسین باد سرگرم نوازش بود با گلبرگ‌ها باغبان هر شاخه گل را چید، گفتم: یا حسین ابر‌های آسمان گلرنگ شد وقت غروب رفت در دریای خون خورشید، گفتم: یا حسین رد شدم از صحن سقاخانۀ «شهر بهشت» هر کبوتر آب می‌نوشید، گفتم: یا حسین داشتم در دست خود تسبیح سرخی از عقیق دانه‌هایش هر طرف پاشید، گفتم: یا حسین نام «ثارالله» را بردند هفتاد و دوبار خاطرات جبهه شد تجدید، گفتم: یا حسین حاجیان «روز دهم» گفتند در کوی منا عید قربان است، ما را عید، گفتم: یا حسین در طواف کعبۀ شش‌گوشه، از من بیدلی، معنی لبیک را پرسید، گفتم: یا حسین قاری قرآن تلاوت کرد از اصحاب کهف برگ قرآن را که می‌بوسید، گفتم: یا حسین چشم در چشم برادر، دست در دست پدر دختری معصوم می‌خندید، گفتم: یا حسین شیرخواری نازنین با لای‌لایِ مادرش در دل گهواره می‌خوابید، گفتم: یا حسین از شقایق رسم عشق و عاشقی آموختم هر کسی داغ برادر دید، گفتم: یا حسین 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹آخرین منزل🔹 او گفت: «این‌جاست!» در موج پر رنگ صدایش زنگ شترها بى‌‏صدا شد پاى شترها ماند در راه در کاروان خسته ناگاه موج هیاهویى به پا شد از خاک صحرا یک مشت ‏برداشت آن‏ وقت، آرام تکرار کرد او گفته‌‏اش را: «اینجاست! اینجا رنج ‏سفر کوتاه شد چون آخرین منزل همین‌جاست این خاک ما را مى‌‏شناسد این آسمان، این خاک تبدار این وسعت دشت...» آرام برگشت: «هر کس نمى‌‏خواهد بماند هرکس نمى‌‏خواهد بمیرد در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد شب یار او باد هرکس که مى‌‏خواهد بماند باید بداند فردا صداى نیزه‏‌ها مى‌‏پیچد اینجا» فرداى آن روز در چشم سرخ آسمان محشر به پا بود بر سینهٔ دشت بر خاک گلرنگى که نامش «کربلا» بود 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹ظهر روز دهم🔹 روز عاشوراست کربلا غوغاست کربلا آن روز غوغا بود عشق، تنها بود! آتشِ سوز و عطش بر دشت می‌بارید در هجوم بادهای سرخ بوته‌های خار می‌لرزید از عَرَق پیشانی خورشید، تر می‌شد دم به دم بر ریگ‌های داغ سایه‌ها کوتاه‌تر می‌شد سایه‌ها را اندک اندک ریگ‌های تشنه می‌نوشید زیر سوز آتش خورشید آهن و فولاد می‌جوشید دشت، غرق خنجر و دشنه کودکان، در خیمه‌ها تشنه آسمان غمگین، زمین خونین هر طرف افتاده در میدان: اسب‌های زخمی و بی‌زین نیزه و زوبین شور محشر بود نوبتِ یک یار دیگر بود خطی از مرز افق تا دشت می‌آمد خط سرخی در میان هر دو لشکر بود آن طرف، انبوه دشمن غرق در فولاد و آهن بود این طرف، منظومهٔ خورشیدِ روشن بود این طرف، هفتاد سیّاره بر مدار روشن منظومه می‌چرخید دشمنان، بسیار دوستان، اندک این طرف، کم بود و تنها بود این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود شور محشر بود نوبت یک یار دیگر بود باز میدان از خودش پرسید: «نوبت جولانِ اسب کیست؟» دشت، ساکت بود از میان آسمانِ خیمه‌های دوست ناگهان رعدی گران برخاست این صدای اوست! این صدای آشنای اوست! این صدا از ماست! این صدای زادهٔ زهراست «هست آیا یاوری ما را؟» باد با خود این صدا را برد و صدای او به سقف آسمان‌ها خورد باز هم برگشت: «هست آیا یاوری ما را؟» انعکاس این صدا تا دورترها رفت تا دلِ فردا و آن‌سوتر ز فردا رفت دشت، ساکت گشت ناگهان هنگامه شد در دشت باز هم سیّاره‌ای دیگر از مدار روشنِ منظومه بیرون جَست کودکی از خیمه بیرون جَست کودکی شورِ خدا در سر با صدایی گرم و روشن گفت: «اینک من، یاوری دیگر» آسمان، مات و زمین، حیران چشم‌ها از یکدگر پرسان: «کودک و میدان؟» کار کودک خنده و بازی‌ست! در دل این کودک اما شوق جانبازی‌ست! از گلوی خستهٔ خورشید باز در دشت آن صدای آشنا پیچید گفت: «تو فرزند آن مردی که لَختی پیش خون او در قلب میدان ریخت! هدیه از سوی شما کافی است!» کودک ما گفت: «پای من در جستجوی جای پای اوست! راه را باید به پایان برد!» پچ پچی در آسمان پیچید: «کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟! این زبان آتشین از کیست؟ او چه سودایی به سر دارد؟» و صدای آشنا پرسید: «آی کودک، مادرت آیا خبر دارد؟» کودک ما گرم پاسخ داد: «مادرم با دست‌های خود بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته است!» از زبانش آتشی در سینه‌ها افتاد چشم‌ها، آیینه‌هایی در میان آب عکسِ یک کودک مثل تصویری شکسته در دلِ آیینه‌ها افتاد بعد از آن چیزی نمی‌دیدم خون ز چشمان زمین جوشید چشم‌های آسمان را هم اشک همچون پرده‌ای پوشید من پس از آن لحظه‌ها، تنها کودکی دیدم در میان گرد و خاک دشت هر طرف می‌گشت می‌خروشید و رَجَز می‌خواند: «این منم، تیر شهابی روشن و شب‌سوز! بر سپاه تیرگی پیروز! سرورم خورشید، خورشید جهان‌افروز! برقِ تیغ آبدار من آتشی در خرمن دشمن» خواند و آن‌گه سوی دشمن راند ...
🔹مردآفرین🔹 باز هم آمدی داغ بر دوش گرد غم در نگاهت نشسته اشکبار و پریشان و دلتنگ سوگوار و سیه‌پوش و خسته آمدی تا که آیینه‌هامان رنگ گل‌های پرپر بگیرند آمدی تا که گل‌های پرپر رویشی تازه از سر بگیرند ای محرم، محرم، محرم! آه ای کوه، ای کوه بشکوه! قصه‌های تو بسیار بسیار غصه‌های تو انبوه انبوه با علم‌های سرخ و سیاهت کوچه‌ها رنگ دیگر گرفتند نوحه خواندی و فوجی فرشته مثل ما شیون از سر گرفتند کربلایت شقایق‌ترین داغ در دل باغ‌های زمین است جاودان باد نام بلندش کربلایی که مردآفرین است 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹خجالت آب🔹 آب هستم، آب هستم، آب پاک جاری‌ام از آسمان تا قلب خاک گاه ابر و گاه باران می‌‏شوم گاه از یک چشمه جوشان می‌شوم‏ گاه از یک کوه می‌‏آیم فرود آبشار پر غرورم، گاه رود گاه قطره، گاه دریا می‌شوم گاه در یک کاسه پیدا می‏‌شوم‏ روز و شب هر گوشه کاری می‏‌کنم باغ‌ها را آبیاری می‏‌کنم‏.. گرچه آبم، روزی اما سوختم قطره تا دریا، سراپا سوختم‏ تشنه‌‏ای آمد لبش را تر کند چارهٔ لب‌تشنه‏‌ای دیگر کند تشنه‌ای آمد که سیرابش کنم مشک خالی داد تا آبش کنم‏ تشنهٔ آن روزِ من عبّاس بود پاسدار خیمه‌های یاس بود خون عباس علمدار رشید قطره‌قطره در درون من چکید.. ‏چشم‌‏هایم خواب، موجم خفته باد آبی آرامشم، آشفته باد!.. وای بر من، وای بر من، وای دل مانده در مرداب حسرت پای دل‏ پیچ و تاب رودم از درد دل است برکه از اندوه دل پا در گل است‏ چشمه از غم روز و شب نالان شده ابر هم از رنج من گریان شده‏ گریهٔ من شرشر باران شده غصه‏‌ام در گریه‏‌ها پنهان شده‏ دود داغم ابرها را تیره کرد آسمان‌ها را سراپا تیره کرد آب اگر شد اشک چشم، از شرم شد از خجالت شور و تلخ و گرم شد.. حال، از اکبر خجالت می‌کشم از علی‌اصغر خجالت می‌کشم‏‏ 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹عَلم عشق🔹 از همون روزای کودکی، برام مادرم اسم تو رو زمزمه کرد عمرمُ مدیون‌شم، که جونمُ یه‌جا، نذر پسر فاطمه کرد لالایی می‌خوند برام، بیدار بشم لالایی‌های علیِ اصغرُ اون روزی بزرگ می‌شم، که حس کنم استجابت دعای مادرُ اون روزی، روز منه که پیش تو توی این عاشقی، روسفید بشم اون روزی که با دعای مادرت برسم به آرزوم، شهید بشم منو عطری باز هوایی می‌کنه عطر بیداریه، عطر حرمه ببین آقا! با دعای زینبت منم امروز، روی دوشم عَلَمه من که پای روضه‌هات، بزرگ شدم زیر بار ظلم و ذلت نمی‌رم عَلَم عشقُ به دوشم می‌گیرم من حسینی‌ام، حسینی می‌میرم 📝 @ShereHeyat_Nojavan
علیه‌السلام 🔹قیامت🔹 می‌سوزد آسمان صحرای محشر است خون خدا چرا بی یار و یاور است یک زن در انتظار آن سوی خیمه‌هاست یک مشک، مشک آب در ذهن بچه‌هاست زخمی و تشنه‌اند هم مشک و آفتاب آبی نخورده است سقا کنار آب دستی میان خون در فکر چاره است باران نیزه است مشکی که پاره است یک دشت، دشت خون دشتی پر از بلا این‌جا قیامت است یا دشت کربلا؟ 📝 @ShereHeyat_Nojavan
علیه‌السلام 🔹اشک و آب🔹 مثل باد در صحرا در شتاب بودی تو سوی نهر می‌رفتی فکر آب بودی تو خشم در نگاه تو بغض در گلویت بود غرق خاک و خون می‌شد هر که پیش رویت بود تا که پیش چشم تو رودخانه پیدا شد خنده بر لبت رویید اخم چهره‌ات وا شد تشنه بودی و لب را ذره‌ای نکردی تر از تو تشنه‌تر بودند بچه‌‌های پیغمبر ناله‌هایشان از دور می‌رسید بر گوشت سوی خیمه‌ها رفتی مشک آب بر دوشت دشمنان ولی ناگاه بر تو حمله آوردند دست‌های پر توانت را از بدن جدا کردند لحظه‌های آخر هم گرچه بی‌صدا بودی باز غصه می‌خوردی فکر بچه‌ها بودی خاک کربلا می‌سوخت از چکیدن اشکت آب بر زمین می‌ریخت چکه چکه از مشکت 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹آخرین دعا🔹 امشب آخرین شب است آخرین شبی که بچه‌ها دور سفرهٔ محبت حسین جمع می‌شوند... آخرین شبی که ستاره‌ها از شکاف خیمه‌ها به شب‌نشینی سپیده می‌روند امشب آخرین دعا امشب آخرین نگاه در سکوت نیمه‌شب گفتگوی کودکانه‌ای به گوش می‌رسد توی کوچه‌های ماه «عمه جان» روی بوریای کهنه‌ای نماز می‌کند باد هم برای بار آخرش بچهٔ میان گاهواره را خوب، ناز می‌کند... امشب آخرین نماز بچه‌ها روی بال برفیِ فرشته‌ها برگزار می‌شود باغ پر طراوت علی و فاطمه، ولی صبح روز بعد، آه بی‌بهار می‌شود! 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹عصر روز عاشورا🔹 آسمان سراسر اشک چشمه‌ها لبالب خون قلب غنچه‌ها دلتنگ چشم لاله‌ها گلگون قلب قلّه‌ها مجروح تپّه‌ها پر از ماتم صخره‌ها سراسر آه دره‌ها سراپا غم خیمه‌ها پر از گریه کربلا پر از لاله قصه‌ها پر از غصه سینه‌ها پر از ناله قامت درختان خم بوته‌ها همه بی‌تاب چشم بچه‌ها پر آب چشم مادران بی‌خواب گریه می‌کند دریا گریه می‌کند صحرا گریه می‌کند عالم عصر روز عاشورا 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹شب عزا🔹 باز هم شب عزاست شهر، دشت کربلاست شب به گردن زمان شال تیرهٔ عزاست بوی یک غم بزرگ توی کوچه‌ها رهاست آن‌چه می‌رسد به گوش های‌های گریه‌هاست قلب سنگ هم پر از ناله‌های بی‌صداست پشت ما، شکسته است درد، درد بی‌دواست ای شب، ای ستاره‌ها آفتاب ما کجاست؟ 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹شعاع سرخ خورشید🔹 تمام آسمان، غم زمین ترک ترک، خشک تمام بوته‌هایش تکیده، تک به تک، خشک در این زمینه تفته مگر که زندگی نیست؟ از اشتیاق و غوغا فضا چقدر خالی‌ست! - نه، گوش کن! صدایی ز روبه‌رو می‌آید ببین در آن طرف کیست که های و هو می‌آید؟ صفی ز بچه و زن که خسته می‌رود راه و بر لبان آن‌ها صدای العطش، آه تمام، پابرهنه تمام دست‌بسته نشان تازیانه به دوششان نشسته به روی نیزه چیزی‌ست در آن جلوتر انگار نگاه کن ببین، هست شبیه یک سر انگار.. سری که مثل خورشید عجیب نور دارد سری که در نگاهش خدا حضور دارد و آه... اندکی بعد فقط غبار صحراست به خود می‌آیم آرام دوباره جاده تنهاست دوباره جاده تنهاست و کاروان گذشته شعاع سرخ خورشید از آسمان گذشته غروب غصه‌داری‌ست دلم گرفته، تنگ است دوباره لحظه‌هایم پر از سکوت و سنگ است 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹سایه‌سار کودکان🔹 یک کاروان می‌رفت ناآرام از کوفه تا ویرانه‌های شام همراه او یک باغ از گل‌های چیده یک عمه - کوه بردباری - سنگ صبور غنچه‌های زخم‌دیده در پیش چشمش پرپر یک دشت لاله بر دامنش یک دختر تنها سه ساله در دست عمه دست‌های کوچک دختر در چشم او تصویر توفان در سینه‌اش از خیمه‌ها یک مشت خاکستر اما دل او خانۀ رنگین‌کمان بود با عمه‌ای که سایه‌سار کودکان بود با کاروان می‌رفت و پایش ناتوان بود آن دختر کوچک از بس هراسان بود با چشم‌هایش آسمان را جست‌وجو می‌کرد دنبال باران بود -دنبال بابایی که از باران رهاتر بود- عطر گلی گاهی میان دشت می‌پیچید او را به یاد خندۀ بابا می‌انداخت گاهی صدایی می‌رسید از روی یک نیزه مثل نوای خواندن قرآن بابا بود گاهی کسی او را صدا می‌زد: «رقیه!» از عمه می‌پرسید: «پس بابای من کو؟» او تشنۀ آرامش دستان بابا بود... 📝 📗 @ShereHeyat_Nojavan
علیهاالسلام 🔹آغوش بابا🔹 دختر به فکر گرمی آغوش باباست در آرزوی پر زدن بر دوش باباست با تشت کوچک درد دل می‌کرد؛ می‌گفت: «اگر باران تویی یکریز و پی‌در‌پی دیگر چه فرقی می‌کند در تشت یا بر نی» می‌گفت: «بابا! باز هم خواب تو را دیدم دیدم که پایین آمدی روی مرا آرام بوسیدی دیدم به من بال و پر پرواز بخشیدی با هم از این ویرانۀ دلگیر و تاریک تا آسمان رفتیم، با هم به جای ابرها یکریز باریدیم آیینه جاری شد زمین لبریز شد از نور یک رود... صدها... نه... هزاران رود هنگام باران بود... 📝 📗 @ShereHeyat_Nojavan
علیه‌السلام 🔹یا حسین🔹 کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین اشک روی گونه‌ام غلتید، گفتم: یا حسین باد سرگرم نوازش بود با گلبرگ‌ها باغبان هر شاخه گل را چید، گفتم: یا حسین ابر‌های آسمان گلرنگ شد وقت غروب رفت در دریای خون خورشید، گفتم: یا حسین رد شدم از صحن سقاخانۀ «شهر بهشت» هر کبوتر آب می‌نوشید، گفتم: یا حسین داشتم در دست خود تسبیح سرخی از عقیق دانه‌هایش هر طرف پاشید، گفتم: یا حسین نام «ثارالله» را بردند هفتاد و دوبار خاطرات جبهه شد تجدید، گفتم: یا حسین حاجیان «روز دهم» گفتند در کوی منا عید قربان است، ما را عید، گفتم: یا حسین در طواف کعبۀ شش‌گوشه، از من بیدلی، معنی لبیک را پرسید، گفتم: یا حسین قاری قرآن تلاوت کرد از اصحاب کهف برگ قرآن را که می‌بوسید، گفتم: یا حسین چشم در چشم برادر، دست در دست پدر دختری معصوم می‌خندید، گفتم: یا حسین شیرخواری نازنین با لای‌لایِ مادرش در دل گهواره می‌خوابید، گفتم: یا حسین از شقایق رسم عشق و عاشقی آموختم هر کسی داغ برادر دید، گفتم: یا حسین 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹خجالت آب🔹 آب هستم، آب هستم، آب پاک جاری‌ام از آسمان تا قلب خاک گاه ابر و گاه باران می‌‏شوم گاه از یک چشمه جوشان می‌شوم‏ گاه از یک کوه می‌‏آیم فرود آبشار پر غرورم، گاه رود گاه قطره، گاه دریا می‌شوم گاه در یک کاسه پیدا می‏‌شوم‏ روز و شب هر گوشه کاری می‏‌کنم باغ‌ها را آبیاری می‏‌کنم‏.. گرچه آبم، روزی اما سوختم قطره تا دریا، سراپا سوختم‏ تشنه‌‏ای آمد لبش را تر کند چارهٔ لب‌تشنه‏‌ای دیگر کند تشنه‌ای آمد که سیرابش کنم مشک خالی داد تا آبش کنم‏ تشنهٔ آن روزِ من عبّاس بود پاسدار خیمه‌های یاس بود خون عباس علمدار رشید قطره‌قطره در درون من چکید.. ‏چشم‌‏هایم خواب، موجم خفته باد آبی آرامشم، آشفته باد!.. وای بر من، وای بر من، وای دل مانده در مرداب حسرت پای دل‏ پیچ و تاب رودم از درد دل است برکه از اندوه دل پا در گل است‏ چشمه از غم روز و شب نالان شده ابر هم از رنج من گریان شده‏ گریهٔ من شرشر باران شده غصه‏‌ام در گریه‏‌ها پنهان شده‏ دود داغم ابرها را تیره کرد آسمان‌ها را سراپا تیره کرد آب اگر شد اشک چشم، از شرم شد از خجالت شور و تلخ و گرم شد.. حال، از اکبر خجالت می‌کشم از علی‌اصغر خجالت می‌کشم‏‏ 📝 @ShereHeyat_Nojavan
علیه‌السلام 🔹قیامت🔹 می‌سوزد آسمان صحرای محشر است خون خدا چرا بی یار و یاور است یک زن در انتظار آن سوی خیمه‌هاست یک مشک، مشک آب در ذهن بچه‌هاست زخمی و تشنه‌اند هم مشک و آفتاب آبی نخورده است سقا کنار آب دستی میان خون در فکر چاره است باران نیزه است مشکی که پاره است یک دشت، دشت خون دشتی پر از بلا این‌جا قیامت است یا دشت کربلا؟ 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹عَلم عشق🔹 از همون روزای کودکی، برام مادرم اسم تو رو زمزمه کرد عمرمُ مدیون‌شم، که جونمُ یه‌جا، نذر پسر فاطمه کرد لالایی می‌خوند برام، بیدار بشم لالایی‌های علیِ اصغرُ اون روزی بزرگ می‌شم، که حس کنم استجابت دعای مادرُ اون روزی، روز منه که پیش تو توی این عاشقی، روسفید بشم اون روزی که با دعای مادرت برسم به آرزوم، شهید بشم منو عطری باز هوایی می‌کنه عطر بیداریه، عطر حرمه ببین آقا! با دعای زینبت منم امروز، روی دوشم عَلَمه من که پای روضه‌هات، بزرگ شدم زیر بار ظلم و ذلت نمی‌رم عَلَم عشقُ به دوشم می‌گیرم من حسینی‌ام، حسینی می‌میرم 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹شب عزا🔹 باز هم شب عزاست شهر، دشت کربلاست شب به گردن زمان شال تیرهٔ عزاست بوی یک غم بزرگ توی کوچه‌ها رهاست آن‌چه می‌رسد به گوش های‌های گریه‌هاست قلب سنگ هم پر از ناله‌های بی‌صداست پشت ما، شکسته است درد، درد بی‌دواست ای شب، ای ستاره‌ها آفتاب ما کجاست؟ 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹عصر روز عاشورا🔹 آسمان سراسر اشک چشمه‌ها لبالب خون قلب غنچه‌ها دلتنگ چشم لاله‌ها گلگون قلب قلّه‌ها مجروح تپّه‌ها پر از ماتم صخره‌ها سراسر آه دره‌ها سراپا غم خیمه‌ها پر از گریه کربلا پر از لاله قصه‌ها پر از غصه سینه‌ها پر از ناله قامت درختان خم بوته‌ها همه بی‌تاب چشم بچه‌ها پر آب چشم مادران بی‌خواب گریه می‌کند دریا گریه می‌کند صحرا گریه می‌کند عالم عصر روز عاشورا 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹شعاع سرخ خورشید🔹 تمام آسمان، غم زمین ترک ترک، خشک تمام بوته‌هایش تکیده، تک به تک، خشک در این زمینه تفته مگر که زندگی نیست؟ از اشتیاق و غوغا فضا چقدر خالی‌ست! - نه، گوش کن! صدایی ز روبه‌رو می‌آید ببین در آن طرف کیست که های و هو می‌آید؟ صفی ز بچه و زن که خسته می‌رود راه و بر لبان آن‌ها صدای العطش، آه تمام، پابرهنه تمام دست‌بسته نشان تازیانه به دوششان نشسته به روی نیزه چیزی‌ست در آن جلوتر انگار نگاه کن ببین، هست شبیه یک سر انگار.. سری که مثل خورشید عجیب نور دارد سری که در نگاهش خدا حضور دارد و آه... اندکی بعد فقط غبار صحراست به خود می‌آیم آرام دوباره جاده تنهاست دوباره جاده تنهاست و کاروان گذشته شعاع سرخ خورشید از آسمان گذشته غروب غصه‌داری‌ست دلم گرفته، تنگ است دوباره لحظه‌هایم پر از سکوت و سنگ است 📝 @ShereHeyat_Nojavan
🔹سایه‌سار کودکان🔹 یک کاروان می‌رفت ناآرام از کوفه تا ویرانه‌های شام همراه او یک باغ از گل‌های چیده یک عمه - کوه بردباری - سنگ صبور غنچه‌های زخم‌دیده در پیش چشمش پرپر یک دشت لاله بر دامنش یک دختر تنها سه ساله در دست عمه دست‌های کوچک دختر در چشم او تصویر توفان در سینه‌اش از خیمه‌ها یک مشت خاکستر اما دل او خانۀ رنگین‌کمان بود با عمه‌ای که سایه‌سار کودکان بود با کاروان می‌رفت و پایش ناتوان بود آن دختر کوچک از بس هراسان بود با چشم‌هایش آسمان را جست‌وجو می‌کرد دنبال باران بود -دنبال بابایی که از باران رهاتر بود- عطر گلی گاهی میان دشت می‌پیچید او را به یاد خندۀ بابا می‌انداخت گاهی صدایی می‌رسید از روی یک نیزه مثل نوای خواندن قرآن بابا بود گاهی کسی او را صدا می‌زد: «رقیه!» از عمه می‌پرسید: «پس بابای من کو؟» او تشنۀ آرامش دستان بابا بود... 📝 📗 @ShereHeyat_Nojavan
علیهاالسلام 🔹آغوش بابا🔹 دختر به فکر گرمی آغوش باباست در آرزوی پر زدن بر دوش باباست با تشت کوچک درد دل می‌کرد؛ می‌گفت: «اگر باران تویی یکریز و پی‌در‌پی دیگر چه فرقی می‌کند در تشت یا بر نی» می‌گفت: «بابا! باز هم خواب تو را دیدم دیدم که پایین آمدی روی مرا آرام بوسیدی دیدم به من بال و پر پرواز بخشیدی با هم از این ویرانۀ دلگیر و تاریک تا آسمان رفتیم، با هم به جای ابرها یکریز باریدیم آیینه جاری شد زمین لبریز شد از نور یک رود... صدها... نه... هزاران رود هنگام باران بود... 📝 📗 @ShereHeyat_Nojavan