eitaa logo
شعر و قصه کودک
402 دنبال‌کننده
204 عکس
16 ویدیو
15 فایل
امیدوارم از خوندن اشعار و قصه های کودکانه کانال هم کودکانتون و هم کودک درونتون لذت ببرید😊 @TapehayeRishen313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه اتفاق جالبی امروز ۳۱۳ نفرشدیم ❤️ الهی یه روز ۳۱۳نفر بشیم کنار امام زمان عجل الله💔
سلام گلای نازم🌹 اسامی دوستای باهوشم که جواب معما رو برام ارسال کردن👇 اقا سید محمد مهدی گلم ۷ساله❤️ معصومه زهرا خانم نازم ۸ساله❤️ اقا محمدسجاد مهربونم ۴ساله❤️ زهرا خانم عزیزم ۷ساله❤️ اقا امیرعباس نازنینم ۷ساله❤️ 🌹برای سلامتیشون صلوات 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مهربونا❤️ آماده اید معماهای امروز رو بفرستم؟😇
نوکم مثل مثلث جیک و جیک و جیک، صدامه مامان جونم با قد قد هر جا برم باهامه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو بال گنده دارم تو آسمون ها جامه مثل پرنده هستم کلی آدم باهامه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پرم سیاه، مثلِ شب نوکم زرده چو خورشید صدای من قار و قار من رو کجا می شه دید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قدّم بلند، مثلِ عصا رنگم شبیهِ چمنه تو، با کمی نمک بخور تو شالیزار جای منه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظر جواباتون هستم عزیزای باهوشم❤️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب دختر نازنینم زهرا خانم حاجی زاده
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب دختر نازنینم زهرا خانم حاجی زاده
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب دختر نازنینم زهرا خانم حاجی زاده
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب دختر نازنینم زهرا خانم حاجی زاده
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب دختر نازنینم زهرا خانم حاجی زاده
زهرا خانم از اعضای خوب و گل کانال هستن ❤️ شما هم میتونید جواب معماها رو به این صورت برام بفرستید🌹 برای سلامتیش صلوات🦋
دوستای نازنینی که جواب معما رو ارسال کردن👇❤️ فاطمه خانم کریمی گلم۶ ساله ❤️ آقا امیر عباس افتخاری مهربونم ۷ ساله❤️ برای سلامتیشون صلوات🦋
اتل متل نازنین ای ماه روی زمین من می‌کنم دعایی بلند بگو تو آمین با من بخون عزیزم خدا جونم خداجون لطفا امام ما رو همین روزا برسون منم میشم پروانه دور ایشون می گردم می گم برای فرج لحظه شماری کردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آسمان چه شکلی است؟ گراز صدای رعدو برق را شنید. خواست سرش را بالا بگیرد و ببیند این صدا از کجاست، اما نتوانست. ترسید و زیر درخت پنهان شد، موشی آرام سرش را از لانه اش بیرون آورد، گراز را دید که می‌لرزید و گوش هایش را تیز کرده بود. موشی گفت:« چه شده؟ چرا می لرزی؟ » گراز آرام گفت:« مگر نمی شنوی! نمی‌دانم آن بالا چه خبر شده! صدای چیست!» موشی به آسمان نگاه کرد و گفت:« منظورت آسمان است؟ آسمان ابری است، خبری نیست، صدای رعد و برق است، می‌خواهد باران ببارد.» گراز با خودش گفت:« آسمانِ ابری! » خواست از موشی بپرسد آسمان و ابر چه شکلی هستند؛ اما موشی در سوراخش پنهان شده بود. گراز خودش را به خانه اش رساند تا زیر باران خیس نشود. باران که بند آمد دوباره سراغ موشی رفت. موشی را دید که به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد، جلو رفت و گفت:«در آسمان چه می بینی؟» موشی گفت:« رنگین کمان! سرت را بالا بگیر و ببین !» گراز سرش را پایین انداخت و گفت:«ما گراز ها نمی توانیم به آسمان نگاه کنیم، من تا به حال آسمان را ندیده ام» موشی کمی فکر کرد و گفت:«یعنی تو ابر و خورشید و رنگین کمان را ندیده ای؟» گراز آهی کشید و گفت:« نه ندیده ام الان در آسمان ابر و خورشید و رنگین کمان هست؟» موشی سرش را بالا گرفت و گفت :« بله بعد از اینکه باران بند آمد رنگین کمان به آسمان آمد» گراز گفت:« رنگین کمان چه شکلی است؟» موشی نگاهی به اطراف کرد و گفت:« رنگین کمان ۷رنگ دارد و مثل یک سرسره ی رنگاوارنگ در آسمان است» گراز با چشمانِ گرد نگاهش کرد و گفت:« وای چه زیبا و رویایی» گراز با سمش چند خط روی خاک گلی کشید و گفت:«راستی خود آسمان چه شکلی است؟» موشی با دقت به آسمان نگاه کرد و گفت: :« آسمان به رنگِ آبیِ روشن است مثل رنگِ برکه ی بالای جنگل، مثلِ.... » موشی به فکر فرو رفت داشت فکر می کرد آبی آسمان مثل چه چیزی که دوتا مرغ عشق زیبای آبی از بالای سرشان پرواز کردند. موشی سریع گفت:«مثل پرهای مرغ عشق» گراز که با چشمانِ گرد نگاه می‌کرد و به حرف های موشی گوش می‌داد گفت:« چه زیبا! دیگر چه چیزهایی در آسمان وجود دارد؟» موشی گفت:« پرنده ها در آسمان پرواز می کنند.» گراز سمش را با شادی به زمین کشید و گفت:« پرنده ها را دیده ام وقتی روی زمین غذا می خوردند.» موشی ادامه داد:« ابر… در آسمان آبی ابر هست» گراز لب و لوچه اش آویزان شد گفت:« ابر؟ ابر دیگر چیست؟» موشی گفت:« ابر همان که باران و برف از آن می بارد، همان بارانی که چند ساعت پیش می بارید. » گراز لبخندی زد و گفت:«بله برف و باران را دیده ام! ابر چه شکلی است؟» موشی به ابرها نگاه کرد و گفت:« ابر مثلِ…مثلِ…» موشی دستش را روی چانه اش گذاشت و فکر کرد. او می‌خواست چیزی شبیهِ ابر پیدا کند. یک دفعه چیزی به یادش افتاد، به گراز گفت:« همین جا بمان من زود بر می‌گردم» تند و سریع رفت و به مزرعه ی پنبه که نزدیک جنگل بود رسید. چند تکه پنبه چید و برگشت. گراز ابرویش را بالا داد و گفت:« پنبه برای چه آوردی؟» موشی پنبه را جلو برد و گفت:« ابر مثل این پنبه است، سفید، نرم و سبک» گراز خوب به پنبه نگاه کرد و گفت:« چه زیبا» موشی گفت :«توی آسمان خورشید هم هست» گراز ساکت و منتظر به دهان موشی نگاه کرد. موشی ادامه داد:« خورشید گرد است مثل گردیِ کله ی یک خرس گرم و پر نور است مثل آتشی که چند روز پیش مانده بود جنگل را از بین ببرد » گراز لبش را گاز گرفت و گفت:« وای نه من از خورشید می‌ترسم» موشی لبخند زد و گفت:«نترس خورشید گرم و پر نور است اما خطرناک نیست » گراز نفس راحتی کشید و گفت:« خیالم راحت شد! » موشی خندید. گراز سر به زیر انداخت و با بغض گفت:« حیف شد که من نمی توانم این همه زیبایی را ببینم» موشی دلش برای گراز سوخت، دلش می خواست کاری کند تا گراز بتواند آسمان را ببیند. یک دفعه از جا پرید و گفت:« فهمیدم! برو کنار برکه در برکه می توانی عکس آسمان زیبا را ببینی» گراز دور خودش چرخید و با خوشحالی از موشی تشکر کرد و به سمت برکه راه افتاد. وقتی به برکه رسید که شب شده بود. بعد از دیدن عکس آسمان در برکه به خانه ی موشی برگشت. موشی را صدا کرد، موشی آرام از خانه اش بیرون آمد و با دیدن اخم های گراز گفت:« چه شده ؟ چرا ناراحتی؟!» گراز گفت:«من عکس آسمان را در برکه دیدم! اما با آنچه تو گفتی فرق داشت!» موشی جلوتر آمد و گفت:« چه دیدی؟» گراز گفت:« من در برکه سیاهی دیدم! مثل پر کلاغ! مثل راه های آقای گورخر! در آسمان نقطه های سفید و نورانی دیدم و توپ گرد و سفیدی که زیبا بود و می درخشید» موشی بلند خندید و گفت:« دوستِ خوبِ من اسمان شب با روز فرق دارد. شب تاریک و سیاه است، آن نقطه های نورانی که دیدی ستاره ها بودند، آن توپِ گرد و درخشان ماه بود!» گراز که حالا متوجه اشتباهش شده بود خندید و گفت:« فردا صبح می‌روم و آسمان روز را هم در برکه می بینم »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا