#چراغراهنمایی
دویدم و دویدم
سر چهارراه رسیدم
رفتم سمت خیابون
سه تا چراغ و دیدم
خواستم که ردبشم من
آقا پلیس ودیدم
زودی به من گفت بایست
از جا یهو پریدم
کجا میری کوچولو
باید که با آرامش
نگاه کنی به چراغ
داره از تو یه خواهش
هرکدوم ازاین رنگا
برات دارن نشونی
تاکه خطر رفع بشه
باید اینجا بمونی
چراغ راهنمایی
تاکه میشه رنگش زرد
باید کنی احتیاط
بهتره که نشی رد
چراغ راهنمایی
وقتی که میشه قرمز
خیلی خطرناک میشه
نباید رد شی هرگز
رنگ چراغ که سبزه
یعنی میتونی رد شی
باید عزیز دلم
رنگارو تو بلد شی
#باران
سلام امام خوبم
امام مهربونم
قدر حضور تو رو
من خیلی خوب میدونم
میدونم که غایبی
اما هستی تو هرجا
منو دوستای خوبم
دوست داریم یه دنیا
خانوم معلم میگن
امام اخری تو
مهدی صاحب زمان(عج)
آقا وسروری تو
ایشون می گن بچها
باید همه دست به دست
یاری کنیم اقا رو
نباید بیکار نشست
هرکسی که دوست داره
امام او بیاد زود
باید همیشه هرجا
ایشون رو کنه خشنود
ماهم به او قول دادیم
کارهای خوب خوب کنیم
همیشه و هرکجا
بدی ها رو دور کنیم
تاکه بشه آماده
دنیا برا حضورت
لحظه هارو میشماریم
ماهم برا ظهورت
#باران
#شعرکودک
رفته بودم تو دریا
شناشنا می کردم
با ماهیای قرمز
سروصدا می کردم
مشغول بازی بودم
یکهو رسیدیه هشت پا
فرار کردن ماهی ها
اومد سریع سمت ما
ترسیدم من حسابی
یکهو پریدم از خواب
مامان اومد کنارم
با یک لیوان پر از آب
#باران
سلام سلام عزیزم
دارم ازت سوالی
میخوام که من بپرسم
امروز در چه حالی
چقد کردی تا حالا
دقت و فکر و خیال
چقد کردی توجه
چقد کردی تو سوال
أین آسمون و زمین
گلها و دشت و صحرا
پرنده و حیوانات
اصلا چیه ماجرا
فکر کردی باید چطور
بگذرونی عمرتو؟
باید که درگیر کنی
با مسایل فکرتو
باید تفکر کنی
باعقل و هوش و دانش
راهتو پیدا کنی
نترسی از گفتنش
#باران
#شعرکودک
یه قیچی تیز
مامانم داره
باقیچی خود
پارچه میبره
ازش پرسیدم
مامان ببخشید
قیچی تیز و
کی برات خرید؟
کی ساخته اون رو
کی می فروشه
آیا این قیچی
میبره شیشه؟
چرا این قیچی
داره دو دسته
آیا این قیچی
نمیشه خسته؟
چرا وسطش
داره یه پیچی؟
واسه چی گرده
دسته ی قیچی؟
برای چی اون
دو تیغه داره؟
با پیچ وسط
اون خورده گره؟
مامانی قیچی
چیکارمیکنه
چی چی می بره
اصلا چگونه؟
مامان با لبخند
گفت خب بچه جون
باید فکر کنی
به اجزای اون
قیچی رو خرید
برام باباجون
وقتی که روزی
رفته بود بیرون
اونو می سازه
مرد قیچی ساز
دعاش میکنم
من سر نماز
اقای خراز
قیچی میفروشه
نه نمیبره
این قیچی شیشه
دو دسته ی گرد
این قیچی داره
تا که دستمون
داخلش بره
داره دو تیغه
این قیچی تیز
باش تو مواظب
دستت نشه جیز
پیچ تیغه هارو
نگه می داره
بخوان در برن
اون نمیذاره
همه ی دنیا
پر از سواله
باید بگردی
تو با حوصله
با دقت وهوش
با فکر و کوشش
حتما میرسی
به هرچی پرسش
#باران
یه روزی روزگاری
پیامبر خوب ما
درون مسجد بودو
نشسته بود با یارا
رسید یه مردی از راه
لباس اون پاره بود
گرسنه بود و تشنه
اون خیلی بیچاره بود
پیامبر اون رو که دید
دلش به حال اون سوخت
نگاهش رو به سمت
خونه ی دخترش دوخت
فکری به حال اون کرد
گفتش که ای بی نوا
برای رفع نیاز
برو خونه ی زهرا
دختر من بخشنده س
اون خیلی مهربونه
نمیذاره فقیری
دست خالی بمونه
اون به همراه بلال
رفتش منزل ایشون
گفتش که ای فاطمه
خانم منم یه مهمون
حضرت رفتن به خونه
اما نداشتن چیزی
تنها داشتن تو خونه
گردنبند عزیزی
گردنبند زیبا رو
بخشید ایشون به اون مرد
بااین کارش فقیر هم
خوشحالی و شادی کرد
مرد فقیر با شادی
برگشت پیش پیامبر
گفتش رسول خدا
ای مرد شادی آور
حضرت زهرا بخشید
این گردنبند رو به من
تاکه اونو بفروشم
حل بشه مشکل من
اما بگم بچه ها
یار پیامبر ما
خرید گردنبندواز
همون مرد بینوا
بعدم اونو هدیه کرد
به حضرت محمد
لبخندی خوب و زیبا
بر لب ایشون اومد
هدیه دادن دوباره
پیامبر ما همه
گردنبند زیبا رو
به دخترش فاطمه
#باران