#شعر_و_کودکی
با تعجب و ذوق به دست اکلیلی خودش نگاه می کند:
دستم آسمون شده اینا ستاره ست
سجاد/ دو سال و دو ماهه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در مقابل اسباب بازی ای که خواهرش بهش داد گفت مرسی
گفتم مامان چرا نمیگی ممنون
گفت مرسی معنیش با ممنون فرق داره مرسی یعنی نمی خوام
مجتبی/ چهار ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
سر نماز بودم. بچه ها بازی می کردند. از حرفشان خنده ام گرفت.
فاطمه رقیه: مامان برای خدا تعریف کن ما چی کار می کردیم
دختر/ شش ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان؟
9 می تونه یکو بوس کنه؟
محمدمهدی/ دو سال و ده ماه
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
می دونستی دایی ناسور یه نوع داییه که به آدم حمله می کنه آدمو پاره پور می کنه؟
محمد امین/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
با گریه:
چرا همه زرت و زرت باردار می شن ما زرت و زرت باردار نمی شیم؟
پسر/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
آبجی می دونی چرا باید بعد از نماز قران خوند؟ چون اول تو با خدا حرف می زنی بعد خدا باهات حرف می زنه
علی محمد/ هفت و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان به آبجی بگو اذیتم نکنه وگرنه گریه مو درمیارم ها
علی محمد/ سه سال و نیمگی
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در حال لباس عوض کردن:
وقتی بلیز سفیدو از تنت در میاری انگار از توی تخم دراومدی
پسر/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
دقت کردی دخترایی که صورتی دوست دارن، زیاد شدن؟
اصلا دختری که بنفش و قرمز و این جور چیزا دوست داشته باشه کمیابه
پسر/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
چرا چشمات قرمزه؟
علی: نه من مَردم،گریه نمی کنم که
علی/ سه و نیم ساله
@sherokoodaki
شعر و کودکی
#شعر_و_کودکی #کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه با دیدن درختان ومناظر برفی: آخ جون! باغ برف! محمدامین/ چها
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه
#شعر_و_کودکی
آنجوخ: آخ جون
حاج آقون: آقاجون
سید محمدرضا/ دو سال و نیمه
@sherokoodaki
شعر و کودکی
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه #شعر_و_کودکی آنجوخ: آخ جون حاج آقون: آقاجون سید محمدرضا/ دو سال و نیمه
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه
#شعر_و_کودکی
زارتی رفتم زورتی برگشتم: سریع
رفتم و برگشتم
پسر/ هفت ساله
@sherokoodaki
شعر و کودکی
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه #شعر_و_کودکی زارتی رفتم زورتی برگشتم: سریع رفتم و برگشتم پسر/ هفت ساله
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه
#شعر_و_کودکی
بعد از اولین خرید نان:
این نونا دستخَرِ منه
دستخر: بر سیاق دستپخت
پسر/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان میشه بازم برام آقا کادو بخری
(آووکادو)
محمد جواد/ سه و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
به خواهر پنج ماهه اش لباس پسرونه پوشوندم
مامان! دیدی من از اول گفتم معصومه پسره!
محمد جواد/ چهار ساله
@sherokoodaki
شعر و کودکی
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه #شعر_و_کودکی بعد از اولین خرید نان: این نونا دستخَرِ منه دستخر: بر سیاق
#شعر_و_کودکی
#کلمه_ها_و_ترکیب_های_تازه
غذا پَزد؟ = غذا پخت؟
امظهر= بر سیاق امروز و امشب
محمدطاها/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مامان! آبجی شوهر کرده رفته خونهی بخت...
تو نمیخوای بری خونه بخت؟!
سارا / ۶ ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
در حال تخمه شکستن پدر و پسری:
بابا! تخمه ای که شما می خری مزه ی تخمه نمی ده
مزه ی محبت می ده
پسر/ هفت ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
مدتی بعد از فوت دایی اش:
-خاله! باید برای دایی جشن بگیریم
-چرا؟
-چون دایی رفته آسمون، دیگه بزرگ شده. خیلی خیلی بزرگ شده که رفته آسمون.
حلما/ چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
با دیدن سنگ قبرها:
-اینا عکس اونایی هست که رفتن آسمون؟
-آره
-وای چقدر آدم تو آسموناست:)
حلما / چهار و نیم ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
دوتا گربه دیدم داشتن باهم صحبت می کردن یکی گفت باید بریم خونه ی آدما، سفیده گفت : باید تعقیبشون کنیم تا بریم خونه شون
ساجده / ۶ساله
@sherokoodaki
#شعر_و_کودکی
بابا فردا بریم پارک پولی؟(شهربازی)
_فردا نیستم باباجون
پس مامان بیا ما بریم پارک بی پولی 😁(عادی)
ساجده / ۶ساله
@sherokoodaki