eitaa logo
شعر و کودکی
703 دنبال‌کننده
226 عکس
8 ویدیو
0 فایل
جملات شاعرانه کودکان جملات شاعرانه کودکان را با ذکر سن و نام کودک ارسال کنید: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
مامان؟ 9 می تونه یکو بوس کنه؟ محمدمهدی/ دو سال و ده ماه @sherokoodaki
می دونستی دایی ناسور یه نوع داییه که به آدم حمله می کنه آدمو پاره پور می کنه؟ محمد امین/ چهار و نیم ساله @sherokoodaki
با گریه: چرا همه زرت و زرت باردار می شن ما زرت و زرت باردار نمی شیم؟ پسر/ هفت ساله @sherokoodaki
خدا ما رو چه اندازه ای می بینه؟ آیسا/ سه ساله @sherokoodaki
آبجی می دونی چرا باید بعد از نماز قران خوند؟ چون اول تو با خدا حرف می زنی بعد خدا باهات حرف می زنه علی محمد/ هفت و نیم ساله @sherokoodaki
مامان به آبجی بگو اذیتم نکنه وگرنه گریه مو درمیارم ها علی محمد/ سه سال و نیمگی @sherokoodaki
در حال لباس عوض کردن: وقتی بلیز سفیدو از تنت در میاری انگار از توی تخم دراومدی پسر/ هفت ساله @sherokoodaki
یه پسردایی دارم اسمش محمد پارساله... زهرا/ 5 ساله @sherokoodaki
دقت کردی دخترایی که صورتی دوست دارن، زیاد شدن؟ اصلا دختری که بنفش و قرمز و این جور چیزا دوست داشته باشه کمیابه پسر/ هفت ساله @sherokoodaki
چرا چشمات قرمزه؟ علی: نه من مَردم،گریه نمی کنم که علی/ سه و نیم ساله @sherokoodaki
مامان میشه بازم برام آقا کادو بخری (آووکادو) محمد جواد/ سه و نیم ساله @sherokoodaki
به خواهر پنج ماهه اش لباس پسرونه پوشوندم مامان! دیدی من از اول گفتم معصومه پسره! محمد جواد/ چهار ساله @sherokoodaki
مامان! آبجی شوهر کرده رفته خونه‌ی بخت... تو نمی‌خوای بری خونه بخت؟! سارا / ۶ ساله @sherokoodaki
در حال تخمه شکستن پدر و پسری: بابا! تخمه ای که شما می خری مزه ی تخمه نمی ده مزه ی محبت می ده پسر/ هفت ساله @sherokoodaki
مدتی بعد از فوت دایی اش: -خاله! باید برای دایی جشن بگیریم -چرا؟ -چون دایی رفته آسمون، دیگه بزرگ شده. خیلی خیلی بزرگ شده که رفته آسمون. حلما/ چهار و نیم ساله @sherokoodaki
با دیدن سنگ قبرها: -اینا عکس اونایی هست که رفتن آسمون؟ -آره -وای چقدر آدم تو آسموناست:) حلما / چهار و نیم ساله @sherokoodaki
دوتا گربه دیدم داشتن باهم صحبت می کردن یکی گفت باید بریم خونه ی آدما، سفیده گفت : باید تعقیبشون کنیم تا بریم خونه شون ساجده / ۶ساله @sherokoodaki
بابا فردا بریم پارک پولی؟(شهربازی) _فردا نیستم باباجون پس مامان بیا ما بریم پارک بی پولی 😁(عادی) ساجده / ۶ساله @sherokoodaki
در حال ساختن باغ وحش: _اینجا درِه، غذا که خوردن از اینجا می رن بیرون تا آدمارو لیس بزنن ساجده/ 6 ساله @sherokoodaki
هدایت شده از تلک الایام
پسرک یک بار در مراسم تعزیه حضور یافته . از بین کاراکترهای مختلف با اسب ارتباط عجیبی برقرار کرده... فضای ذهنی و تخیلاتش را اسب ها پر کرده اند و شب و روز با هم روزگار می گذرانند... اسب هایی با شخصیت های متنوع و محیرالعقول... اسب هایی که گاهی مرزهای خیال را زیر سم می گذارند و در عالم واقع حسابی دردسرساز می شوند... پسرک به روضه خوانی هم علاقه ی وافری دارد... اوج روضه اش اینجاست که وقتی امام از اسب به زمین افتاد... حالا مناجات دلخواه خودش را هم پیدا کرده: یا ذوالجناح والاکرام! @telkalayyam
هدایت شده از تلک الایام
… . بابایی من یه کاری بلدم که هیچ کس بلد نیست - چه کاری باباجون؟ بلدم اگه دهنم پر از غذا بود نمی تونستم با کسی حرف بزنم، توی دلم باهاش حرف بزنم.... - !!! تازه من خیلی چیزا رو می دونم که هیچ کی نمی دونه... - اگه راس می گی چهارتاشو بگو ببینم این که بی اجازه به خوراکیای کسی که مثلا مهمون بوده بعد خوراکیاشو خونه ی ما جا گذاشته نباید دست بزنیم این که هیچ وقت دروغ نگیم این که یه آدم بیچاره ی بدبختی که مثلا داره توی خیابون راه می ره همین طوری الکی نزنیم بکشیمش این که به فقیرایی که واقعی فقیرن پول بدیم @telkalayyam