eitaa logo
شعر و مرثیه
27 دنبال‌کننده
7 عکس
50 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته اند دلم را برای خون جگری بدون گریه زمانه نمی شود سپری نیازمندِ تکامل ، به گریه محتاج است درخت آب ندیده نمی دهد ثمری دو فیض ، توشه ی راه سلوک عاشق هست: توسل سحری و عنایت سحری هزار نافله خواندن چه فایده دارد اگر نداشته باشد به عاشقان نظری؟ به هر دری که زدم باز پشت در ماندم بس است در زدن من ، بس است در به دری برای بنده خریدن بیا سر بازار چه خوب می شود این مرتبه مرا بخری بدون تو چه بلاها که بر سرم آمد چه حاجت است به گفتن، خودت که با خبری همیشه خیر قنوت تو می رسد به همه اگر چه نام مرا در نوافلت نبری خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد دعای من به خودم هم نمی کند اثری یگانه منتقم خون کربلا برگرد قسم به عمه ی مظلومه ات بیا برگرد
برسانند اگر تربت دلداران را در مي آرند ز هر دلهره بيماران را همه سرمايه ي يك اهل كرامت كرم است احتياجي به دِرَم نيست ، كرم داران را يوسف آن است كه از تخت تنزل نكند بارها گر بفرستند خريداران را در بهشت تو چرا حرف جهنم بزنيم قلم عفو بگيريد گنه كاران را سر كه گرم است پي كار تو دل هم گرم است باز دلگرم تو كردند سر ِياران را كورتر كن گره ام را ، نكند باز كني وا مكن از سر خود جمع گرفتاران را گريه تا هست حرام است نماز باران چه خيالي است بگيرند اگر باران را بعد از اين پيرهني با يقه ي تنگ مپوش خون مكن اين جگر سرخ ِهواداران را * رب الارباب شد ، الله صفاتي كه رسيد شد حسين ابن علي جلوه ي ذاتي كه رسيد بود منظور همان گريه براي ارباب اندر آن ظلمت شب آب حياتي كه رسيد ظاهرش كرب و بلا ، باطنش عرش الرّحمان اذن معراج شد آن برگ براتي كه رسيد كرمت دست نينداخت مرا دست گرفت طيب الله به كشتي نجاتي كه رسيد بيشتر از همه تو گردن ما حق داري به دليل همه ي اين بركاتي كه رسيد لبم از مهريه ي فاطمه سيراب نشد تشنه تر كرد مرا آب فراتي كه رسيد * بال فطرس به عنايات تو پر ميگيرد تا غلام تو شود بال سفر ميگيرد دل ما خرج كه شد قيمت آن بالا رفت سنگ در كنج حرم ، قيمت زرّ ميگيرد بهترين سود همين است كه در چشم تر است به تو دل ميدهد و چند گُهر ميگيرد چقدر زود در ِ خانه ي تو ريخته اند وقت خيرات ، گدا زود خبر ميگيرد بين فرزند و غلامت نگذاري فرقي كرم تو همه را مدِّ نظر ميگيرد چقدر فاطمه تشنه ست در اين ششماهه انَاالعطشان تو انگار جگر ميگيرد * اَرني گفتنم از هر سخنم مي آيد ولي از سمت تو هر بار لَني مي آيد كاروان راه مينداز ، بمان تا برسم دارد از راه اُويس قرني مي آيد تا زمين هاي يمن مِهر علي را دارند به قنوت تو عقيق يمني مي آيد كرم ذاتي دست تو از آن جانب در قبل هر گونه عرق ريختني مي آيد رنگ هرآنچه ببافد به تنت سرخ بُود به تو از فاطمه هر پيرهني مي آيد پيرهن نيز به جسم تو افاقه نكند به تو انگار همان بي كفني مي آيد
تا می‌شود ز چشمۀ توحید جو گرفت از دست هرکسی که نباید سبو گرفت تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست پس این فرات بود که با تو وضو گرفت کوچک نشد مقام تو نه... تازه کربلا با آبروی ریخته‌ات آبرو گرفت شرم زیاد توهمه را سمت تو کشید این آفتاب بود که با ماه خو گرفت دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت خیلی گران تمام شد این آب خواستن یک مشک از قبیلۀ ما یک عمو گرفت از آن به بعد بود صداها ضعیف شد از آن به بعد بود که راه  گلو گرفت *** زینب شده شکسته غرورش، شنیده‌ای؟ دست کسی به کنج النگوی او گرفت در کوفه بیشتربه قدت احتیاج داشت با آستین پاره نمی‌شد که رو گرفت
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است نازها از پسر خویش کشیدن سخت است سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است خواستی این پدر پیر خضابی بکند خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم خار را از جگر خویش کشیدن سخت است گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون از دهان پسر خویش کشیدن سخت است تکه های جگرم هر طرفی ریخته است همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
پرواز مي دهيم كه بال و پرت كنيم معراج مي بريم كه پيغمبرت كنيم   ديگر بس است خلوت چله نشيني ات وقتش رسيده است مقرب ترت كنيم     دست گل قديمي خود را از اين به بعد دست تو مي دهيم كه تاج سرت كنيم   حالا نماز شكر بخوان فديه اي بده تا صاحب زلال ترين كوثرت كنيم   ميخواستيم فرق كني با پيمبران مي خواستيم آينه ي ديگرت كنيم   اين سيب را بگير و براي خودت ببر وقتش شده است فاطمه را دخترت كنيم   شايسته است ‍‍؛ با پدر فاطمه شدن از خانواده ي پسري ابترت كنيم   مي خواستيم نسل تو زهرا نصب شود ضرب المثل براي عجم تا عرب شود   خورشيد ، آفتابي انوار فاطمه است صبحي اگر كه هست بدهكار فاطمه است   آيينه اش سه مرتبه خود را ظهور داد پيغمبر و علي همه تكرار فاطمه است   هر جلوه اي كه جلوي نوري نمي شود زهرا شدن فقط و فقط  كار فاطمه است   شام زفاف پيرهن كهنه مي برد اين تازه اولين شب ايثار فاطمه است   فردا اسير دست جهنم نمي شود امروز هر كسي كه گرفتار فاطمه است   زهرا اگر نبود ولايت نداشتيم گمراه مي شديم و هدايت نداشتيم   زهرا بنا نداشت خودش را بنا كند مي خواست ، بنده باشد و يا ربنا كند   مثل علي عروج نمازش امان نداد اصلا به پاي پر ورمش اعتنا كند   تا كه مدينه از گل توحيد پر شود كافي است در قنوت، خدا را صدا كند   طبق روال هر شب جمعه نشسته تا ... ...قبل خودش سفارش همسايه را كند   دستي كه پيش خانه ي زهرا دراز نيست در شرع بر جنازه ي آنكس نماز نيست   او آمد و خزان زمين را بهار كرد بر شاخه هاي شكوفه ي عصمت ، سوار كرد   آيا بدون مهر مناجات فاطمه مي شد به سجده كردن خود افتخار كرد ؟   وفتي شب زفاف ، پيمبر رسيد و بعد بين علي و فاطمه ، تقسيم كار كرد   خوشحال شد تمامي احساس معجرش وقتي رسول ، فاطمه را خانه دار كرد   آن هم براي حاجت مسكين شهر بود روزي اگر ز حادثه ميل انار كرد   اخلاص پينه هاش هميشه زبانزد است از بسكه دست فاطمه در خانه كار كرد   وقتي تمام قاطبه ها بي حماسه بود خود را خميده كرد ولي ذوالفقار كرد   پس مي شود براي عوض كردن زمان نوآوري فاطمه را اختيار كرد   بي فاطمه كه شيعه شكوفا نمي شود شيعه مريد دشمن  زهرا نمي شود   دنيا نديده است سفرهاي اين چنين جز در هواي فاطمه پر هاي اين چنين   ديروز مي شدند درختان بدون سر امروز مي دهند ثمرهاي اين چنين   سر مي دهيم و منت ياغي نمي كشيم همواره سر خوشيم به سر هاي اين چنين   دارد بساط كفر زمين جمع مي شود پيچيده در زمانه خبرهاي اين چنين   اصلا بعيد نيست رو كند به ما از مادر ي چنين و پسرهاي اين چنين   لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه آري عجيب نيست ظفرهاي اين چنين   دلهاي ما هميشه پر از  ياد فاطمه است اين سرزمين قلمرو اولاد فاطمه است  
چه خوب است آب و هوایی که دارید همیشه بهشت است جایی که دارید  . الهی روی خلوتی هم نبیند شلوغی این کوچه هایی که دارید . مجال عرق ریختن هم ندادید به پیشانی این گدایی که دارید . نمی خواهم اصلا بفهمم که ما را کجا می برد رد پایی که دارید . همین که شما می بریدم ، یقینا شبی می رسم تا خدایی که دارید . از امروز نامه رسان حسین است پر فطرس بینوایی که دارید . برایم هوای بهشتی بالا حرام است با کربلایی که دارید . شما با خدا با خدا با خدایید و من با شمایم شمایی که دارید …  . … مرا خیمه ی کربلا می نویسید دخیل حسینیه ها می نویسید  . دل بی قرار اختیاری ندارد اسیر است و راه فراری ندارد . مقامات عاشق فنا می پذیرد اگر هم بمیرد مزاری ندارد  . کسی که بنا نیست بی سر بمیرد چه بهتر دل بی قراری ندارد . دل بی حسین اصل و فرعش زیادی است شبیه درختی که باری ندارد . دل بی حسین از گل بدترین هاست عکس دل بی حسین اعتباری ندارد . بود ذکر سجاده ی هر فقیری امیری حسین فنعم الامیری . همه زیر پایند و بالا حسین است همه قطره اند و دریا حسین است . چه رسم خوشی که زمان تولد کلام نخستین ما یا حسین است  . حسن هم حسین است ، علی هم حسین است محمد حسین است و زهرا حسین است . حسن یا علی فاطمه یا محمد تجلی این چهار تن با حسین است . همین که به جز عشق چیزی نگفتیم تجلی ” لا ذکر الا حسین ” است . گنهکارها نیز ترسی ندارند قیامت اگر دست آقا حسین است . شه عالمینیم ، الحمدلله غلام حسینیم ، الحمدلله . ندیدم کسی را گدایش نباشد مسلمان یا ربنایش نباشد . مسیر تکامل یقینا محال است اگر کربلا انتهایش نباشد . برای جهنم چه خوب است ، هر که حسین بن زهرا برایش نباشد . مگر می شود ؟ نه … نه … امکان ندارد خدا باشد و کربلایش نباشد . خدایی که دار و ندارش حسین است مگر می شود خون بهایش نباشد ؟ . یقین کشتی او نجاتی ندارد اگر خواهرش ناخدایش نباشد . حسین آمد و بال ها گریه کردند تمامی گودال ها گریه کردند . پر ما کجا ؟ وسعت آسمانت پریدن کجا ؟ قبه ی لا مکانت . حسن هم به پای تو قد راست می کرد ادب داشت ، پیشت امام زمانت . تو بالانشینی ، چگونه نباشد سر شانه های پیمبر مکانت . تویی سنت هفت تکبیر احرام نبی منتظر شد بچرخد زبانت . شما هر دو در حال ارتزاقید اگر می گذارد دهان بر دهانت . خدا بهتر از تو ندارد اگر داشت یقین کن که می داد روزی نشانت . خداوند مثل تو دیگر ندارد شبیه تو دارد اگر ، خب بیارد . من و سال ها جستجویت حسین جان من و منت گفتگویت حسین جان . مگر می شود من به پایت نیفتم من و سجده بر خاک کویت حسین جان . من عادت ندارم شبی بی تو باشم من و هیئت کو به کویت حسین جان  . به والله خوابش نمی برد زهرا نمی شد اگر شانه مویت حسین جان . گلوی تو عادت به نیزه ندارد به قربان زیر گلویت حسین جان . چقدر آه گفتی جوابت ندادند چقدر آب گفتی و آبت ندادند …
پس ازتوآب اگرخوردم ازاین چشمان ترخوردم گلی هستم که از هر شش جهت به خار برخوردم برای دلخوشی دختران نیمه جانت بود دراین یکسال واندی لقمه نانی هم اگر خوردم چه کارى برمى آمد از برادر مرده اى چون من فقط زانو بغل کردم , فقط خون جگر خوردم منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند منی که شش برادر داشتم, حالانظرخوردم به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب میان کوفه هر چه خوردم از دست پدرخوردم نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟ غروبی داشتم میرفتم از خانه به درخوردم شب شام غریبانت از این خیمه‌ به آن خیمه برای هر یتیمی که سپرگشتم سپرخوردم دلیل تازیانه خوردن ما گریه ما بود ز طفلان بیشتر گریان شدم پس بیشتر خوردم من پرده نشین را محمل بى پرده اى دادند به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم تو و پیراهن پاره , من و این چادر پاره تو سنگ از صد نفر خوردى, من از صدها نفر خوردم ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت   پشت و پناه یکی دو روزۀ من، نه! یک جبل الرّحمه از برابر من رفت   نیست کمر درد من به خاطر اکبر دردم از این است که برادر من رفت   گفتم ابوالفضل هست غصه ندارم عیب ندارد اگر که اکبر من رفت   بس که بلند است هلهله به گمانم کوفه خبردار شد که لشگر من رفت   زود زمین خوردن من علتش این است تیر به بال تو خورد و در پر من رفت   چشم قشنگ تو سه شعبۀ مسموم وای چه‌ها بر تو ای برادر من رفت   خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت وای ابوالفضل رفت... معجر من رفت   گفت مرا هم ببر به علقمه گفتم : زودتر از رفتن تو مادر من رفت   رفتی و با رفتن تو دست حرامی تا بغل گوشوارۀ دختر من رفت   طفل رضیع مرا رباب کفن کرد فکر کنم دیدۀ آب آور من رفت   جان حسین روی نیزه باش مراقب دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت
روزها را با توسل کردنم شب می‌کنم دارم از این ناحیه خود را مقرب می‌کنم خلق تحویلم نمی‌گیرند، تحویلم بگیر تو که تحویلم نمی­گیری همه‌ش تب می‌کنم عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده‌اند خویش را دارم به دیوانه ملقب می‌کنم اختیار عبد یا رب را به دست من دهند اختیارا خویش را عبد و تو را رب می‌کنم من که عادت کرده‌ام شب‌ها به درس عاشقی روزها فکر فرار از دست مکتب می‌کنم دیشبم از دست رفت و حسرتش را می‌خورم گرچه امشب آمدم گریه به دیشب می‌کنم گفت کارت چیست گفتم چند سالی می‌شود کفش‌های گریه کن‌ها را مرتب می‌کنم من تمام خلق را یک روز عاشق می‌کنم من تمام شهر را از تو لبالب می‌کنم هر سحر از پنج‌تن، گریه تقاضا کرده‌ام هر چه را دادند یکجا خرج زینب می‌کنم
پیاله ایم که لبریز باده ایم این دو پیا له را به ملک هم نداده ایم تا وقت میکنیم حسینیه می رویم ما سالهاست شیعه ی گریان جاده ایم با هر سلام صبح به آقای بی کفن انگار روبروی حرم ایستاده ایم با رعیتی خانه ی ارباب با وفا احساس میکنیم که ارباب زاده ایم شکر خدا که نان شب ما حسین شد ممنون لطف مادر این خانواده ایم بال ملا ئک است که ما را میاورد یعنی سواره ایم اگر چه پیاده ایم داریم با حسین حسین پیر میشویم خوشحال از این جوانی از دست داده ایم
هفتاد و دو شهید به صحراى زینب است پایین نامه همه امضاى زینب است میمیرم و دم تو مرا زنده میکند قارى من صدات مسیحاى زینب است از سربلندى تو سرافراز میشوم بالاى نیزه ها سرت آقاى زینب است جاى مرا گرفته اى و پس نمیدهى جاى تو نیست بر سر نى, جاى زینب است امروز که مشاهده کردى مرا زدند عین همین مشاهده, فرداى زینب است در طول زندگانى پنجاه ساله ام این اولین نماز فراداى زینب است این جلوه هاى مختلف روى نیزه ات از”مارایت الا جمیلا”ى زینب است طورى قدم زدم که همه باخبر شدند کاخ یزید زیر قدمهاى زینب است دارند سمت من صدقه پرت میکنند خرماى نخلها جلوى پاى زینب است هرچه زدند سنگ, سرش آخ هم نگفت آخر حسین گرم تماشاى زینب است
یا که خدا به خلق پیمبر نمی‌دهد یا گر دهد پیمبر ابتر نمی‌دهد   حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد   دختر در این قبیله تجلی کوثر است بی‌خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد   زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی‌دهد   زینب شکوه خواهری اش را در عالمین دست کسی به غیر برادر نمی‌دهد   او مظهر صفات جلالی حیدر است یعنی به راحتی به کسی سر نمی‌دهد   زینب همان کسی است که در راه عفتش عباس می‌دهد، نخ معجر نمی‌دهد
در طریقت زحمت بسیارها باید کشید تا تقرب منت جام بلا باید کشید یار ما بد نیست از ما یک ملاقاتی کند گه کریمان را به بالین گدا باید کشید در مسیر دلبر ما چشم پاکی واجب است گر نظر خورد انتقامش را ز ما باید کشید نیست توجیه قبولی دیدگان خشک را ازمیان چاه,گاهی آب را باید کشید وقت روضه زودتر از هر چه باید گریه کرد سفره که آماده شد,فورا غذا باید کشید الدواء عند الحسین و الشفاء عند الحسین بهر درمان یافتن دست از دوا باید کشید رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسد تاکه عمری هست ناز یار را باید کشید رو به قبله کردن ما بین قبر انصاف نیست صورت ما را به سمت کربلا باید کشید عاشقان بی کفن ها ,با کفن بیگانه اند بعد مردن روی ما یک بوریا باید کشید علی اکبر لطیفیان
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای  خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى  آب از هیبت عباسى تو میلرزد  بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى  به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند  یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى  یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت  کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى  منم و داغ تو و این کمر بشکسته  توئى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى  سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى  اندکی فکر خودت باش ببین تا شده‏اى  مانده ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟  اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى  مادرت آمده یا مادر من آمده است  با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى  تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود  در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى؟ 
پایش ز دست آبله آزار می کشد  از احتیاط دست به دیوار می کشد  درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها  "با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"  دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح  بر روی خاک عکس علمدار می کشد  او هرچه میکشد به خدای یتیم ها  از چشم های مردم بازار می کشد  گیرم برای خانه اتان هم کنیز شد  آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟  چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟  نقشی که میکشد همه را تار می کشد  لب های بی تحرک او با چه زحمتی  خود را به سمت کنج لب یار می کشد 
تو بی ابتدایی و بی انتها شبیه پیمبر شبیه خدا تو بالاترین نقطه ی باوری معماترین نقطه ی زیر با مقرب ترین جلوه ی لم یلد و لم یولد آیه های خدا تو آن سمت دروازه ی باوری همانجا که می خوانمش ناکجا مرا آن طرف ها اگر راه نیست شما لااقل این طرف ها بیا تو آن خواهش سبز سجاده ای همان التماس شب انبیا تویی مقصد اول و آخرم مناجات شبهای غار ِ حرا بیا با پرو بال کروبیان بزن وصله این گیوه ی پاره را بزن بیل خود بر سر این زمین بزن تا که باشم درخت شما من از آبِ چاهِ شما خورده ام که حالا شدم تشنه ی کربلا خدای کرم سایه ی ناشناس در این کوچه های بدون صدا چنان مخلصانه کرم میکنی که حتی نمیماندت رَدِّ پا تو یعنی همان شاه ِ شهر منا که داری قدم میزنی با گدا در این سینه ی شب کجا میروی؟ از این جاده ها ، دور از چشم ما به سمت مناجات سجاده ات اگر میروی التماس دعا *** تو بارانترینی و ما خشکسال رسیده ترینی و ما کالِ کال تو مانند آبی ولی آب تر تو مثل طلایی ولی ناب تر اگر تو صعودی فرودیم ما اگر تو نبودی نبودیم ما تو نور ِ خودی ، آفتاب ِ خودی مسلمان دین کتاب خودی تو اسرار لبهای پیغمبری قسمهای شبهای پیغمبری تو سیبی تو میل شب جمعه ای دعای کمیل شب جمعه ای مسیحای مَسح ِ یتیمان تویی محاسن سپید کریمان تویی تو سیمرغی و کوه قاف خودی تو ذی الحجه ی در طواف خودی تو با مردمی مردمی نیستی تو نان جویی گندمی نیستی تو نوری و هر صبح خورشیدمی تو اخلاص آیات توحیدمی تو دیگر برای من عادت شدی هزار و دو رکعت عبادت شدی تو شصت و سه دفعه بهارم شدی نهالت شدم باغدارم شدی همیشه در ِ خانه ات باز بود تنورت همیشه نمک ساز بود تو بودی که شبها سحر داشتند یتیمان کوفه پدر داشتند پُر از نوری و آفتابی علی سلام بدون جوابی علی نگاهت شبی خواب راحت نکرد و یک شب لبت استراحت نکرد تو رفتی و حالا در این روزها ورق میزنم خاطرات تورا همان روزهایی که تنها شدی شکسته ترین مرد دنیا شدی همان روزهایی که یک مرد پست غرور تورا با طنابی شکست همان جا تو را خونجگر کرده اند بتول تورا بی پسر کرده اند همان جا دل ِ مهربانت شکست همان روز چند استخوانت شکست تو بالایی و در کف ِ پستها زدند آفتاب تو را دستها
لالا بر آنکه خواب ندارد چه فایده ماندن بر آنکه تاب ندارد چه فایده گیرم تو را حسین بگیرد , بغل کند وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده احساس مادری به همین شیر دادن است آری ولی رباب ندارد چه فایده انداختن حِرز , اگر چه به گردنت تا صورتت نقاب ندارد چه فایده پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود وقتی کسی جواب ندارد چه فایده با چه سر تو را به نی بند میکنند زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده
وقتی سرت را روی بالش می گذاری آن قدر می ترسم که دیگر بر نداری تو آفتاب روشنی در خانه ی ما تو آفتاب روشنی هر چند تاری فردا کنار سفره با هم می نشینیم امروز را مادر اگر طاقت بیاری تو آن چنان فرقی نکردی غیر از این که آیینه بودی و شدی آیینه کاری آلاله می کاری و باران می رسانی چه بستر پر لاله ای؟ چه کشت و کاری آن قدر تمرین می کنی با دست هایت تا شانه را یک مرتبه بالا بیاری بگذار گیسویم به حال خویش باشد اصلاً بیا و فرض کن دختر نداری
لشکری آمده تا سهم غنیمت ببرد از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد از سراشیبی گودال سرازیر شدند با هم از بخت بد قافله درگیر شدند بابت جنگ جمل کسب غرامت کردند سر عمامه ی آقام قیامت کردند خارجی گفته به او، شایعه سازی کردند به عبای نبوی دست درازی کردند چشم بر هم نزده ! خُود و سپر را بردند دست شان هر چه رسید از تن آقا بردند چکمه ای آمد و خندید به پرپر زدنش با سر نیزه درآورد زره را ز تنش قصه ای تلخ، سرانجام خوشی می گیرد! دشنه ای اجرت مظلوم کُشی می گیرد □ دست از این پیرهن ارثیه بردار، سنان! مادرش دوخته با زحمت بسیار، سنان! خولی خیر ندیده چه خیالی داری ؟ کوفی چشم دریده چه خیالی داری ؟ خورجین دست گرفتی سر گودال چرا؟ مانده ای خیره بر این زخمی بد حال چرا ؟ حرمله زیر سر توست به ولله ببین! پشت خیمه چقدر نیزه فرو رفته زمین! ساربان منتظر رفتن لشکر مانده گوشه ای منتظر فرصت بهتر مانده هر کسی سهم نبرده ست بهم می ریزد بی نصیب از تن عریان، به حرم می ریزد وقت تاراج حرم، کار به جنجال کشید خاک عالم به سرم! کار به خلخال کشید  
امام شناسی قرارِ وصل، دل بی‌قرار می‌خواهد وصال، عاشقِ چشم‌انتظار می‌خواهد امام؛ راه رسیدن؛ به شرط همراهی‌ست به قدرِ یک قدم از رهسپار می‌خواهد @hosenih امام؛ ظرف قنوتش برای مأموم است هر آنچه از درِ پروردگار می‌خواهد امام؛ گنبد و گلدسته نیست زائرها! برای ماست اگر هم مزار می‌خواهد به زعمِ مرده‌پرستان امام یعنی سوگ به جای یار، فقط سوگوار می‌خواهد امامِ شهرِ مدینه «دعا؛ سکوت؛ قلم» امامِ کوفه ولی ذوالفقار می‌خواهد امام؛ گاه محاسن سپید می‌طلبد و گاه لبیک از شیرخوار می‌خواهد @hosenih تنورخوابی هارونِ مکّی است قیام امام؛ لشکری از جا‌ن‌نثار می‌خواهد امام؛ از قلمِ در غلاف، دلگیر است به جای آن همه شاگرد، یار می‌خواهد © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هرچه از درد و بلا بر سر حیدر افتاد داد بیداد که یک روز به جعفر افتاد یا رب این شعله چرا ول کن این طایفه نیست؟! باز از خیمه گذشت و روی این در افتاد @hosenih سجده اش خورد به هم بس که تکانش دادند سر سجاده ی خود با دل مضطر افتاد با عصا هم بدود باز زمین می افتد بی عصا رفت و به هر کوچه مکرر افتاد پس کجایند دراین واقعه شاگردانش؟ پیش چشمان همه حرمت منبر افتاد تا زمین خورد صدا زد ز جگر وا اُمّاه پشتِ در یاد زمین خوردن مادر افتاد مادرش خورد زمین، خورد زمین، خورد زمین جلوی چشم علی، فاطمه با سر افتاد فضه آمد کمکش ورنه مصیبت می‌شد فضه با دیدن او پهلوی کوثر افتاد گریه‌ی غربت زن قاتل شوهر باشد پس عجب نیست بگوییم که حیدر افتاد آخر روضه‌ی ما حرف حسین است حسین دشنه با حنجر خشکیده ی او در افتاد ولی الله به یک ضربه تنش برگشته گذر شمر به این ناحیه آخر افتاد کینه اش با دوسه تا ضربه به پایان نرسید آنقدر زد روی تل یکسره خواهر افتاد @hosenih بانوک چکمه تنش این سو وآن سو می شد بانوک نیزه سرش این ور و آن ور افتاد آنکه درسجده فقط پای خدا می افتاد وقت قتل علی اکبر شد و بدتر افتاد © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
نور را در کوچه ی ظلمت کشیدن مشکل است پا برهنه در پی مرکب دویدن مشکل است آسمان گر بر زمین افتد ، قیامت میشود آسمانی را به روی خاک دیدن مشکل است خوشه ی انگور ، تیره چون دل منصور بود دانه دانه مرگ را بر لب چشیدن مشکل است خانه ی آتش گرفته ، روضه خوان مادر است ناله ی زن را زپشت در شنیدن مشکل است قاتلی برادشت یک شمشیر....پیغمبر رسید ده نفر با اسب در مقتل رسیدن مشکل است 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
چند روزی ز عمر ما باقی است همه را خرج یار باید کرد ... دلبر ما اگر چه سخت پسند... دل او را شکار باید کرد گر به دردت نمی خوریم بگو غیر گریه چکار باید کرد کار تو ناز و کار ماست نیاز همه شب را هوار باید کرد روی دستم گرفته ام جان را تو بگو کی نثار باید کرد؟ راه وصل تو بذل جان من است پس فقط فکر دار باید کرد دل من را اگر بدون تو شد یکسره غرق نار باید کرد از همه خلق از زمانه ی پست بسوی تو فرار باید کرد سالیانی است غرق پاییزم با تو جان را بهار باید کرد هر که دنبال ساحل امن است به حسینش دچار باید کرد...َ 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
غریب ماندن در کوچه دردسر دارد فقط خداست که از حال تو خبر دارد خدا کند که در این کوچه باز حداقل طناب از سر دست تو دست بردارد شبیه مادرتان خانه ات در آتش سوخت هنوز شهر برای شما خطر دارد میان کوچه نکش پیرمرد فاطمه را عصا ندارد اگر دست بر کمر دارد به یاد مادرتان سوخت خانه و حالا چقدر خاطره ی تلخ میخ در دارد امام عشق غریب است و شهر پیغمبر میان سینه ی خود باز داغ اگر دارد خدا کند که کسی با غلاف سر نزند خدا کند که کسی با لگد به در نزند 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
آتش گرفته بارِ دگر آشیانه ات چون شعله ها گرفته ام امشب بهانه ات هر گوشه ای كه می نگرم خاطراتِ توست اینجا پُر است گوشه به گوشه نشانه ات دیوار و دود و آتش و لبخندهای شوم حالا شده ست خانه ی من روضه خانه ات امشب كه كودكان زِ پِی ام گریه می كنند اُفتاده ام به یادِ تو و نازدانه ات یك سو تویی و عمه ام و گریه های او یك سو كسی كه باز زند تازیانه ات آخر جدا شد از كفِ تو دامنِ علی ای وایِ من شكسته مگر دست و شانه ات 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7