#شهادت_حضرت_زهرا
#مدح_حضرت_زهرا
گندم از دسته دسداس تو،برکت دارد
دست لطف تو به هرچیز محبت دارد
بی وضو دست به نام تو زدن جایز نیست
نام تو عصمت محض است قداست دارد
سائل آمد در این خانه و حاتم برگشت
در کرم حضرت صدیقه قیامت دارد
تو به نه سالگیت ام ابیها شده ای
حرف ما نیست بگوییم، روایت دارد
ماجرای ورم پای تو در وقت نماز
متواتر شده از بس سندیت دارد
روز محشر همه بر پا و تو بر ناقه سوار
تا بدانند همه فاطمه حرمت دارد
خوش بحالش که کنیزی شما را میکرد
واقعا فضه چه اندازه سعادت دارد
بُرد باماست که مانوس به زهرا شده ایم
خاک بوسی درش حکم عبادت دارد
گریه روز و شبت تاب ز مردم برده
از تو بی بی در و همسایه شکایت دارد
دل از غصه کباب تو مرا آتش زد
بیت الاخزان خراب تو مرا آتش زد
#مدح_حضرت_زهرا
#شهادت_حضرت_زهرا
#مسعود_یوسف_پور
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیده ست؟
تا به امروز کسی مرتبه ات را دیده ست؟
خلق از معرفت شان تو عاجز ماندند
بی جهت نیست خدا فاطمه ات نامیده ست
خواستم ذات تو را نور بخوانم, دیدم
نور هم با تو خودش را همه جا سنجیده ست
نور چشمان پیمبر تویی و جلوه ی تو
آفتابی ست که تا غار حرا تابیده ست
حکمتش چیست که ای ام ابیها! پدرت
بارها خم شده و دست تو را بوسیده ست
نخل لب تشنه شد از نام تو سیراب, چقدر
چشمه از عشق تو در قلب علی جوشیده ست
دست در دست تو بود ای شرف الشمسِ علی!
اگر انگشتر خود را به گدا بخشیده ست
سرِ همصحبتِ صدّیقه شدن بود اگر
ملک وحی, هرآئینه به خود بالیده ست
بانی رزق تویی, روح الامین میدانست
سیبی از عرش اگر چیده به اذنت چیده ست
هر زمانی که شدی خسته, به نقل از سلمان
چرخ دستاس تو با دست ملک چرخیده ست
چه بگوییم از انفاق تو, وقتی در شهر
سائلی رخت عروسی تو را پوشیده ست
به فقیر و به یتیم و به اسیر احسان کرد
نان افطار تو وصفش همه جا پیچیده ست
چشم صائب به کرامات تو افتاد و نوشت:
“گوش این طایفه آواز گدا نشنیده ست”
آه باران عطا! رود کرم! خیر کثیر!
از چه همسایه ات از گریه ی تو رنجیده ست
مسجدی هست در این ناحیه که خشت به خشت
سر نفرین تو از ترس به خود لرزیده ست
بشکند دست کسانی که شکستند تو را
چشمت از ضربه ی ناگاه به خون غلتیده ست
سر زخمت نکند وا شده بانوی بهشت
اینهمه لاله چرا دور و برت روئیده ست
پلک آرام بزن, صفحه به نرمی بشمار
مصحف روی تو چندیست ز هم پاشیده ست
#شهادت_حضرت_زهرا
#مدح_حضرت_زهرا
#استاد_سازگار
ای به دست کرمت چشم خلایق نگران
تربت گمشده ات کعبۀ صاحب نظران
دل ابناء زمان خانه ی درد و غم تو
پیش تر از رحم مادر و صلب پدران
کرده در محضر تو با ادب از جای قیام
سیّد و رهبر پیغمبر پیغامبران
به خدایی که تو را بر همۀ خلق گزید
که تو خود دیگری و خلق دو عالم دگران
مدح تو شهد کلام خوش شیرین دهنان
وصف تو گوهر لعل لب والا گهران
برد از شهر مدینه به فلک بوی بهشت
تا نسیم است به خاک درت از رهگذران
دست تو دست خداوند تعالی است مگر
که به تعظیم نبی خم شد و زد بوسه بر آن
گردش چشم تو در حشر کند خاموشش
می زند شعله چو از سینۀ دوزخ فوران
سجده بر مُلک تو و مِلک تو آرند مَلک
سر به خاک سر کوی تو گذاردند سران
قبر گمگشتۀ تو در دل بشکستۀ ماست
راز پوشیده شده از نگه بی بصران
تربت مخفی تو خون به جگرها کرده
ای نثار حرمت گریۀ خونین جگران
از چراغ تو اگر نور نگیرد عالم
علم او بار کتاب است که بر پشت خران
جهلشان عایشه را داد به زهرا ترجیح
وای من دین چه کشیده است از این کور و کران
دسته ای حقّ تو را برده گروهی به سکوت
داد از ددمنشان، ننگ بر این بی ثمران
تا ستاند ز عدو داد تو را منتظرند
کآید از پرده برون منتظر منتظران
کاهی از خرمن غمهای تو و شوهر تو
بر سر شانۀ افلاک گران است گران
یا محمّد (ص) سری از خاک بر آر و بنگر
که چه کردند به زهرای تو بیداد گران
دختر کوچک او آه کشید از دل و گفت
مادرم را نزنید ای زخدا بی خبران
دست سنگین مغیره چو به بالا می رفت
چشم گریان حسن بود به مادر نگران
زدن دختر مظلومه سر قبر پدر
اف بر آن سنگدلان لعن بر آن بی پدران
می سزد باشد از این غم همه دم «میثم» تو
مو کنان مویه کنان اشک فشان جامه دران
#مناجات_با_خدا
#سید_پوریا_هاشمی
یا بسوزان درمیان شعله خاکستر شوم
یا ببخش این بنده را.آدم شوم بهتر شوم
بنده ی بد را زدن کاری ندارد.تو نزن
جای آن راهم بده در خانه ات نوکر شوم
من قیامت پیش رو دارم که گریه میکنم
وای اگر آنروز عریان وارد محشر شوم
هرعذابی هست باشد من تحمل میکنم
نه نمیخواهم که ننگ آل پیغمبر شوم
رحمت تو بیشتر از این گناهان من است
مرگ بر من گر که یک لحظه جدا زین در شوم
من از اول خاک بودم خاک نعلین علی
ای خدا نگذار تا روزی که هستم زر شوم
ای گنهکاران گرفتاران علیکم بالنجف
دارم امشب میروم در محضرش قنبر شوم
فاطمه امشب میاید کربلا پیش حسین
کاش من هم همسفر با حضرت مادر شوم
یا بُنیَّ دشنه دست از حنجر تو برنداشت
حق بده از داغ ذبحت دم به دم مضطر شوم
#شهادت_حضرت_عباس
#سعید_خرازی
گر نخیزی تو ز جا کار حسین سخت تر است
نگران حرمم آبرویم در خطر است
قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:
بی علمدار شده، دستِ حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!!!
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟!
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
#امام_رضا
#پیرزن_نیشابوری
#استاد_سازگار
داستان پیرزن کور و امام رضا علیه السلام
بسیار زیبا
یکی عجوزه اعمی به شهر نیشابور
که چشم بسته همی کرده سیر عالم نور
به چشم سر جلو پای خویش نادیده
بچشم دل همه جا جلوة خدا دیده
گرفته روح خدایی و از خودی رسته
گشوده چشم بمحبوب و از جهان بسته
مدام داشت بدل آرزو بصبح و مساء
که در مدینه رود خدمت امام رضاa
نه خرج راه که سوی مدینه رو آرد
نه پای آن که طریق حجاز بسپارد
گذشت تا که یکی روز دید آن دلخون
تمام مرد و زن از شهر میروند برون
صدای نعرة تکبیر رفته بر افلاک
یکی به عرش پریده، یکی فتاده بخاک
سؤال کرد مگر صبح محشر آمده است
و یا به صحنة محشر پیمبر آمده است
چه روی داده؟ که مردم شدند غرق سرور
چرا فتاده تلاطم به شهر نیشابور؟
یکی به پاسخ او گفت، پیرزن تبریک
امام هشتمت آید سوی وطن تبریک
فروغ دیدة زهرا و مرتضی آید
گل ریاض نبی حضرت رضا آید
بگریه گفت که من دردمند و اعمایم
چسان بدیدن آن حجّت خدا آیم
غرض، تمامی مردم به جانب صحرا
شدند در پی دیدار یوسف زهراd
که گَرد موکب آن مقتدا نمایان شد
نقاب بسته جمال خدا نمایان شد
هنوز طلعت او در نقاب بد مستور
که خواست نغمة لا حول ز اهل نیشابور
یکی، به نعرة تکبیر لعل لب بگشاد
یکی، ز شدّت اشک روان به دریا زد
همه سرشک محبّت به خاک افشاندند
همه به حال تضرع امام را خواندند
که ای امام خدا وجهة پیمبر خو
عنایتی کن، بر دوستان حدیث بگو
امام از دو لب جانفزا گهر افشاند
بدان صفت که شنیدی حدیث سلسله خواند
حدیث سلسله چون خواند آن ولّی ودود
بشرطها و انامِن شُروُطِها فرمود
پس از نوشتن متن حدیث بآن شور
نهاد پای عنایت بخاک نیشابور
به التماس همه در حضور آن مولا
که ای ولّی خدا نِه قَدم به خانه ما
امام گفت همین ناقهام که ره پیماست
به هر کجا که نشنید، مکان من آنجاست
گذشت ناقه ز هر جای، چه بلند چه پست
کنار خانة آن پیرزن رسید و نشست
زدند حلقه بدر، کای عجوزه در بگشا
در از ادب بسوی دولت سحر بگشا
فروغ بخت دمیده به آشیانة تو
عزیز فاطمه شد میهمان خانة تو
چو آن سعیده در خانه را زهم بگشاد
بخاک مقدم آن حجّت خدا افتاد
که ای امام به یمن تو غرق در نورم
هزار حیف که از فیض دیدنت کورم
بمن نگاه بده تا کنم تماشایت
فدای مقدم والا و قد و بالایت
امام چشم و را از کرم شفا بخشید
سپس به کلبه ویرانهاش صفا بخشید
سه روز، خانه او قبله گاه مردم بود
که میهمان عزیزش امام هشتم بود
چو خواست کوچ کند ز آن مکان امام همام
بخاک کرد نهان چند دانة بادام
که دانهها به همان لحظه، سبز و رعنا شد
ز فیض دست ولایت، درخت زیبا شد
امام عزم سفر چون از آن دیار نمود
بر آن درخت، دل آن عجوزه خوش میبود
دلش چو تنگ ز هجر رخ رضا میشد
تسلی دلش آن نخل با صفا میشد
لبش به دیدن هر شاخه، پر تبسّم بود
که طرفه معجزهای از امام هشتم بود
طلوع صبحگهی تازه بود کو ناگاه
بر آن درخت بیاد امام کرد نگاه
که شاخههاش همه خشک و برگها شده زرد
کشید نالة جانسوز از دل پردرد
کز این درخت چرا برگ زرد میبارد
خدا امام مرا از بلا نگهدارد
چه روی داده؟ که این نخل سبز خشکیده
مگر امام عزیزم مصیبتی دیده؟
نشسته بود به حسرت که ناگه از همه جا
شنید نالة جانسوز یا امام رضا
ز جای جست سراسیمه سوی کوچه دوید
ز آه و ناله و فریاد محشری را دید
چه دید؟ دید همه خاک غم بسر ریزند
رضا رضا بلب و اشک از بصر ریزند
یکی سرود: که دیدی امام را کشتند؟
عزیز حضرت خیرالانام را کشتند
یکی به ناله صدا زد که بود خون جگرش
یکی به گریه یگفتا: یتیم شد پسرش
از این خبر نه دل پیرزن، که عالم سوخت
شرارهای زد و هستی چو قلب «میثم» سوخت
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدح خوانی علی کرمی به مناسب میلاد #ولادت_حضرت_زهرا_ سلام الله علیها
#کربلایی_علی_کرمی
در محضر مقام معظم رهبری
💻 @Khamenei_ir
#توسل_به_اهل_بیت
#علی_اکبر_لطیفیان
چیزی به جزنامت برای ماسندنیست
جزحرف عاشق هیچ چیزی مستندنیست
این خانه لو رفته ست در جمع گدایان
اینجا کسى که دست خالى میرود نیست
بیچاره ای دیدم نشسته درمسیرت
بیچاره جزاینجاکه جایی رابلدنیست
گیرم بخواهم بشمرم فضل على را
اندازه فضل و کراماتش عدد نیست
وقتى شنیدم مادرشیر است نامش
فهمیدم اصلا فاطمه, بنت اسد نیست
به وصف ذاتش آیه اى نزدیکتر از
این آیه هاى قل هو الله احد نیست
این قلب من میل نجف دارددوباره
راهی برای این دلی که میطپدنیست؟
ماتجربه کردیم چندین بار,دیدیم
پشت دراین خانه هم انگاربدنیست
این آبروداری که ماهامیشناسیم
هرچه بلدهست آبروریزی بلدنیست….
#مناجات_با_خدا
#توسل_به_اهل_بیت
#ماه_رمضان
#شب_جمعه
#علی_اکبر_لطیفیان
چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید
هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید
من کمتر از گدای شب جمعه نیستم
خانه به خانه دست مرا در به در کنید
بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند
مارا فضیل فرض کنید و نظر کنید
این تحبس الدعا شدن از مرگ بدتر است
فکری برای این نفس بی اثر کنید
باید برای سوختنم چاره ای کنم
این روزه روزه نیست برایم سپر کنید
العفو گفتنم که به جایی نمیرسد
ذکر حسین حسین مرا بیشتر کنید
در میزنیم و هیچ کسی وا نمیکند
پس زودتر امام رضا را خبر کنید
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مگر حسین، در این سرزمین، مسلمان نیست
#روضه_شب_جمعه
#کربلایی_علی_کرمی
بسمالله الرحمن الرحیم
#شهادت_امام_هادی
#مدح_امام_هادی
#یوسف_رحیمی
▶️
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگیست
هادی آل فاطمه یا أیها النقی
دارم "ولی"شناسی خود را ز نور تو
مولای من ولیِ خدا أیها النقی
با آن نقاوت نقوی یک نگاه کن
پاکیزه کن وجود مرا أیها النقی
با صد امید همچو گدایان سامرا
پر میکشیم سوی شما أیها النقی
بخشندهتر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکینترم ز هر چه گدا أیها النقی
من هر چه خواستم تو عنایت نمودهای
یک حاجتم نگشته روا أیها النقی
گردد جوانیام همه ترویج مکتبت
جانم شود فدای تو یا أیها النقی
باید برای غربت تو بیامان گریست
با نالههای حضرت صاحب زمان گریست
@hosenih
شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
آن ناخن شکسته و آن کاروانسرا
توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود
بارانی است از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک ملک بیاراده بود
وقتی که آسمان ز غمت سینهچاک شد
دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود
زهر ستم چه با جگر پارهپاره کرد
دیگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود
شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود
آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان
از آن سهساله که پدر از دست داده بود
جانش رسید بر لبش از ضربههای چوب
وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود
آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
چشم به خون نشستهاش از دست رفته بود
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih