#مادر_آب
#قسمت_دوم
#عروس_خانه_علی
.
.
ده سال پس از رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)
و حضرت فاطمه (سلام الله علیها)
.
بنابر وصیت خود حضرت فاطمه وقتی علی (علیه السلام) به فکر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود
.
.
عقیل یکی از کسانی بود که نظر و گفته اش در علم انساب حجت بود
.
علی بن ابیطالب (علیه السلام) آنگاه که قصد ازدواج کرد به برادر خویش
.
می فرماید: «زنی را برای من اختیار کن که از نسل دلیرمردان عرب باشد
تا با او ازدواج کنم
و او برایم پسری شجاع
و سوارکار به دنیا آورد.»
.
.
عقیل، بانو ام البنین از خاندان بنی کلاب را که در شجاعت بى مانند بود
.
براى حضرت انتخاب کرد. ودر پاسخ برادر گفت:
.
«با ام البنین کلابیه ازدواج کن زیرا در عرب شجاعتر از پدران و خاندان وی نیست.»
.
.
امیر المومنین پس از اینکه فاطمه کلابیه را تایید کرد وپسندید عقیل برادرش را برای خواستگاری به نزد پدر فاطمه فرستاد
.
.
حزام که بسیار میهمان دوست بود پذیرایی کاملی از او کرده و با احترام فراوان به او خیرمقدم گفته و در مقابل وی قربانی کرد.
.
.
سنت و رسم عرب این بود که تا سه روز از میهمان پذیرایی می کردند و روز سوم حاجت او را می پرسیدند
.
و از علت آمدنش سؤال می کردند
.
روز چهارم با ادب و احترام از علت ورود وی جویا شدند
.
عقیل گفت: به خواستگاری دخترت فاطمه آمده ام
.
.
برای پیشوای دین و بزرگ اوصیا و امیر مؤمنان #علی_بن_ابیطالب
.
.
حزام که هرگز پیش بینی چنین پیشنهادی را نمی کرد، حیرت زده ماند.
.
با کمال صداقت و راستگویی گفت: بَه بَه چه نسب شریفی و چه خاندان با مجد و عظمتی!
.
.
اما ای عقیل «شایسته امیرالمؤمنین یک زن بادیه نشین با فرهنگ ابتدایی بادیه نشینان نیست.
.
.
او با یک زن که فرهنگ بالاتری دارد باید ازدواج کند و این دو فرهنگ با هم فرق دارند.»عقیل پس از شنیدن سخنان وی گفت:
.
.
امیرالمؤمنین از آنچه تو می گویی خبر دارد
.
و با این اوصاف میل به ازدواج با او دارد
.
پدر ام البنین از عقیل مهلت خواست تا از مادر دختر
ثمامه بنت سهیل
و خود دختر سؤال کند و به او گفت:
.
«زنان بیشتر از روحیات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بیشتر می دانند.»
.
.
#ادامه_دارد......
#علی_بن_ابیطالب
#عباس_بن_علی
#ام_البنین
#یعصوب_الدین
#خاستگاری
@sheydayiiiii
#مادر_آب
#قسمت_سوم
#ام_البنین
#عروس_خانه_علی
.
.
وقتی پدر ام البنین به نزد همسر و دخترش برگشت
.
دید همسرش موهای ام البنین را شانه می زند و او از خوابی که شب گذشته دیده بود برای مادر سخن می گوید.
.
.
«مادر خواب دیدم که در باغ سرسبز و پردرختی نشسته ام
نهرهای روان و میوه های فراوان در آنجا وجود داشت
.
ماه و ستارگان می درخشیدند و من به آن ها چشم دوخته بودم و درباره عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر می کردم...
.
.
در این افکار غرق بودم که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت
.
و نوری از آن ساطع می شد که چشمها را خیره می کرد
.
در حال تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانی دیگر هم در دامنم دیدم
.
.
نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود.
.
هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفی ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد من صدایش را می شنیدم ولی او را نمی دیدم گفت:
.
.
«فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت.
به ماه نورانی و سه ستاره درخشان
پدرشان سید و سرور همه انسانهاست
بعد از پیامبر گرامی
و اینگونه در خبر آمده است.»
.
.
پس از خواب بیدار شدم در حالی که می ترسیدم.
.
مادرم! تاویل رؤیای من چیست؟!
.
مادر به دخترک فهیمه و عاقله خود گفت: «دخترم رؤیای تو صادقه است ای دخترکم به زودی تو با مرد جلیل القدری که مجد و عظمت فراوانی دارد ازدواج می کنی.
.
.
مردی که مورد اطاعت امت خود است
.
از او صاحب چهار فرزند می شوی که اولین آنها مثل ماه چهره اش درخشان است
.
و سه تای دیگر چونان ستارگانند
.
.
«پس از صحبتهای دوستانه و صمیمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذیرش علی(علیه السلام) سؤال کرد
و گفت: آیا دخترمان را شایسته همسری امیرالمؤمنین(علیه السلام) می دانی؟
.
.
بدان که خانه او خانه وحی و نبوت و خانه علم و حکمت و آداب است اگر (دخترت را) اهل و لایق این خانه می دانی - که خادمه این خانه باشد - قبول کنیم و اگر اهلیت در او نمی بینی پس نه؟
.
.
مادر گفت :
«ای حزام ! به خدا سوگند من او را خوب تربیت کردم و از خدای متعال و قدیر خواستارم که او واقعا سعادتمند شود
و صالح باشد برای خدمت به آقا و مولایم امیرالمؤمنین(علیه السلام)
پس او را به علی بن ابیطالب، مولایم، تزویج کن.»
.
عقیل عقد بین این دو بزرگوار را اجرا کرد
با مهریه ای که سنت رسول اللّه بود
.
و برای دختران و همسران خود معین کرده بود و آن 500 درهم بود در حالی که پدر او می گفت:
.
او هدیه ای است از سوی ما به پسرعموی رسول خدا و ما طمع به مال و ثروت او ندوخته ایم.»
.
.
#مادر_عباس_سقای_آب_و_ادب
#یا_مظهر_العجائب
@sheydayiiiii