eitaa logo
💙 شیدایی 💙
4 دنبال‌کننده
318 عکس
4 ویدیو
0 فایل
آرشیو مطالب من صفحه اینستگرام من استفاده از مطالب آزاد مطالب مربوط به سقیفه و فاطمیه در کانال دوم @moolaalii مطالب با #شیدایی دلنوشته خودم هستن در صورت استفاده تغییری در اون ایجاد نکنید ممنونم
مشاهده در ایتا
دانلود
من هنوز اینجام ایستاده بر کنج همین در چشم به راه این کوچه ی باریک منتظر صدای پا منتظر دو چشم نگران و پر از غصه که خوب بلدن بخندن که کسی نبینه بی قراری و هایشان را من اینجام خیره به ادم هایی که می ایند و میروند خیره به چند نفری که دست بر سینه میگزارند اذن دخول میخواهند وارد میشوند خیره به پیرمردان که روی نیمکت گرم صحبتن خیره به توپ بازی پسران خیره به عبای چند نفری که به زمین کشیده میشود اما عبای هیچ کدامشان شبیه تو نیست خیره به چند نفری که لبخند به لب دارن نه لب خند هیچ کدامشان شبیه تو نیست خیره به دنباله ی چادر مشکی زنانی که حیاط را جارو میکند من کنج این درب چوبی ایستاده ام و منتظرم منتظر تبسم همیشگی که پنهان کند تمام درد ها را که یادم برود همه ی سختی ها را من گوشه ی همین در التماس کاشی ها را میکنم که تنگ تر به هم بچسبند بلکه فاصله ی تو تا من را نزدیک تر کنند . . پ.ن: عکس ورودی آرامگاه پسران موسی بن جعفر @sheydayiiiii
@sheydayiiiii همین چند سال پیش بود خسته و بی رمق و تنها پناه آوردم بهت بین جمعیت وسط روضه خوانی چشم دوختم به اسمت گفتم خسته ام تک تک ثانیه ها مو دیدی و میدونی چه شد از قلبم با خبری منم جای بچه ات برام پدری کن پناههم باش . . پدرم شدی .... نه همه کسم شدم بیشتر از قبل عاشقت شدم هر جا اسمت بود هر جا نشونت بود دوییدم الحق و النصاف پدری رو درحقم تموم کردی . . بابا جان همه ی دار و ندارم خوب میدونی تمام این مدت چیزی نخواستم و رو چیزی پا فشاری نکردم الا این که شما در اون بودین بزار بقیه هر چی میخوان بگن و هر فکری میخوان بکنن حتی تنها گوش شنوای درد و دلم .. شما میدونی و این برای من بسه .... بابا جان من هنوز بزرگ نشدم نبین تقلامو نبین پا کوبیدنمو نبین بی تابیمو من هر چیزی میخوام که به تو نزدیک تر شم و مَعَکُم مَعَکُم و لامَعَغَیرَکُم . . دلتنگم بیتابم دلشکسته ام اما همه اش با دیدنتون آروم میگیره و تَصدِق علینا کربلا . . و دل @sheydayiiiii
خواننده ی دعا زنی بود و سوز صداش به هر کلمه آتیش به قلب مینداخت انگار تک تک حروف دَست میشدن و چنگ میزدن به جگرت هرچه نباشد بهتر از ما میفهمد کلمات رو انگار عینا در جانش باز تاب کرده و من تک تک کلمات را میخوانم با چشم و میشنوم با جان . اما روحم . مرود کنار دل شایدهم کنار دل همان لحظه که دلت میگیرد و هوای زیارت میکنی که از ناحیه ی مقدسه برات کرب بلا میگیری این بار به شیوه ی خاص با ادابی خاص . آداب که نه .... درد ودل است زبان امام زمان در این زیارت زبان درد و دل است از داغی که تا ابد تازه و جان فرساست در خیال من شاید امام به ابو منصور گفتن حالا که دلت هوای حسین را کرده بنشین بنشین و بشنو تا برایت درد و دل کنم به نیت ابو منصر فکر میکنم نیت ابو منصور انقدر پاک و خالص بود که محمد بن غالب را واسطه ی رساندن نامه کرد و امام زمان را وادار به گفتن مقتلی که هر کلمه اش روح را از تن جدا میکند و چه رزقی بود برای آینده برای ما به ابو منصور فکر میکنم به لرزش دستانش هنگام خواندن نامه به ابو منصور فکر میکنم شاید قطره های اشک امام رو نامه بوده به قلب ابو منصور فکر میکنم ...‌‌... . ما غطبه میخوریم به این خلوص نیت و پاکی بلد نیستیم اما دستمان رو بگیر بلدمون کن @sheydayiiiii
. خارج از هر میزان زیبایی شناختی و یا هر مبنی ای که این عکس رو رد کنه من عاشق این عکسمم! برای همین کاملا ناشیانه روش افکت به کار بردم که قابل استفاده برای کسی نباشه ! این اولین عکس من هست در پیاده روی پارسال ابتدای مسیر هنوز به حرم امیر المومنین هم نرسیده بودیم تویه افتاب تندی که هیچ چیز دیده نمیشد از اولین سایه ی خودم روی دیوار عکس گرفتم و رد شدم اصلا رویه دیوار رو نمیدیدم شب تویه موکب داشتم عکس ها رو نگاه میکردم که اون اسم رو روی دیوار دیدم از همون لحظه عاشق این عکس شدم . . پ.ن: اگر فقط سایه ای از خودمان ببینیم شما همیشه پر رنگ هستین و حاضر مشکل اینجاست که ما خودمون رو بیشتر میبینیم @sheydayiiiii
*این خاطره مربوط به دو سال پیش هست * . سلام شما یه نامه از امام زمان دارید اگه بهت بگن یه نامه از امام زمان داری چی کار میکنی؟ فکر میکنی اقا چی میخوان بهت بگن🤔 چند شب پیش داشتم رزق های معنوی سفر یک روزه به و رو اماده میکردم . قرار بود نامه های امام به شیخ مفید رو جمله. جمله کنیم و به نام بچه ها بدیم بهشون با توسل نشستم پای کار که کمک کنن با تمام بدی هام امانت دار خوبی باشم . اول جمله ها رو مینوشتم و بعد قرعه میکشیدم اسمشون رو همش تو خوف و رجا بودم . تو ترس. یه امید ته دل . خالی شدن امید به قسمت هایه خوب که میرسید میگفتم وای کاش به اسم فلانی شه ! کاش به اسم اون دوستم در بیاد ! به جاهایی که اقا توبیخ داشتن میرسید ترس تمام وجودمو میگرفت شایدم خجالت بود که وای نکنه با من هستن نکنه با دوستام باشن . وقتی بعضی اسما در میومد چند ثانیه مکث میکردم نه . اینو ننویسم . دلش میشکنه ! ولی باید امانت دار بودم... . جاهایی که اقا حکم میداد میگفتم خوب مسولیت مشخص شد مال یکی از بچه هاست . اما نبود !!!! خطای دید بود!!!!! . خطای دید بزرگ ترین و بد ترین اتفاق ممکنه یه جاهایی باعث عُجب میشه یه جاهایی باعث نا امیدی . اصلا هر چی میکشیم از این خطای دیده . چرا اقا باید حکم بدن به من نوعی ؟! مگه من کیم چرا فکر میکنم اقا باید ازم راضی باشن ؟ اصلا چرا جوری زندگی میکنم که دلشوره بگیرتم از یه ور گریه التماس که اقا باهام حرف بزنید و از طرفی دلشوره ی باز کردن نامه که وای نکنه شرمنده شده باشم چرا باید دلم شور بزنه برای باز کردن نامه ای که اقا دادن بهم؟ چرا جوری زنگی نمیکنم که دلشوره نداشته باشم به وقت باز کردن نامه من یک نامه و یک خط به ظاهر به نامم بود اما..... . . یه شبی یه اقایی رو منبر میگفت هر جا میری دعا کن خدا نیازتو بندازه تو دهن اون منبری اصلا بدون هر جا هر چی میگن خدا فقط با توئه تمام این بساط رو چیده که با تو حرف بزنه فقط تو بگو خدا بامنه!! . بعدش گفتن : هر چند که من فکر میکنم خدا تمام این منبر ها رو برپا کرده که با من حرف بزنه. از این منبر تا اون منبر تو خلوت خودم خدا بهم میگه خُب .شنیدی . چیا گفتی . عملم میکنی؟ نظر خودت چیه درباره حرفات ؟ . . حالا منم میگم خدا این نامه ها رو فقط برای من به دلم انداخت فقط من توبیخا . عصبانیتا . گله ها . تشویقا . حکم دادن هاا همش مال من بوود فقط من فقط من بلکم ثانیه ای فکر کنم بلکم حواسم باشه به وقت باز کردن نامه شرمنده نباشم که استرس بگیرم @sheydayiiiii
برای امسال آرزو داشتم تویه تصویر سازی های ذهنم امسال رو جور دیگه ای چیده بودم جوری متفاوت از شرایط الان همراهی برای رفتن نداشتم و گمان هم نمیکردم که اجازه ی رفتن بگیرم اما مگر میشه نرفت ...... اخبار این چند روزه که از مناره های بلند بود دل آشوبم کرده بود که نکنه نزارن برم به هر صدای تلفن تنم میلرزید حتی خواستم یه بلایی سر تلویزیون بیارم ولی این مسجد همه جا مناره داشت! از رسانه های خارجی و داخلی بگیر تا مسافرانی که استوری میکردن نیاین ! نیاین که غذا نیست ! نیاین که برنامه ریزی ندارن ! مگه قراره بریم کیش؟! . ((تویه پرانتز بگم نمیفهمم اونایی رو که کلی کوله بار میارن که هم رو بالشی تر تمیز داشته باشن هم کرم صبح و شبشون فراموش نشه و سخت نگدره )) . اینجا کربلاست ! هرچی کوله بارت سنگین تر باشه به وقت رسیدن خسته تری بگذریم .... . پرچم .. من با شما هم قدم میشم با شما پسر بزرگ حضرت زهرا بین این همه حسین جان حسین جان گفتن ها من حسن جان میگم به طمع نگاه مادری تااز این طوفان پر آشوب نجاتم بده به همراهی ۳ شهید . برای منی که هیچ وقت تسلیم سرنوشت نشدم و فقط دویدم حتی اگه نفس نداشتم این جاده سخت نیست اگه بگن آقا منتظرته بیا میدویی کوله جمع کنی؟ یا با هرچی داری فقط راه میوفتی که بری؟ . نمیدونمم شایدم من اشتباه میکنم ! ولی چیزی که این مدت فهمیدم انگار شبیه به هیچ کدوم از آدما ی این زمان نیستم حیف که اسلام تناسخ رو قبول نداره !! . وگرنه میگفتم شاید در زندگی قبلی قایقی بودم رها در امواج یک اقیانوس یا یه شاخه از سبزه های لب رود همون ها که زیر پای ادما له میشن گِلی میشن ولی با یه نسیم و یه ذره آب جون میگیرن و رها تر از قبل خودشونو به باد میسپرن و می رقصن شایدم اسب تازه نفس منتظر در یک چاپار خانه بودم منتظر امدن نامه رسون خسته .... میدونی اصلا انگار تا پا تو خاک عراق نزاری این دلشوره و این ترس نرسیدن اروم نمیگیره چجوری بگم مثل کسی که ترس داره پا که از مرز میزاری بیرون دوست داری بدویی بدویی که نکنه برت گردونن دوست داری بدویی و برسی به یه آغوش گرم یه بغل محکم یه جفت چشم که آرومت کنه یه لبخند مطمئن مثل کسی که از زندان آزاد میشه یا مثل پرنده از قفس شایدم مثل یه گروگان همه اش هست و هیچ کدومش نیست مثل رسیدن غریب دور از وطن به خانه پدری به نجف ... پ.ن: عکس به وقت همسفران مادری ترین امام عالم مُحب حضرت زهرا مُحب امام رضا مُحب حضرت رقیه @sheydayiiiii
پلان اول : به وقت یه حالی که نمیدونم چی بود نگاه کردم به گل های روی پرچم به اون اسم دوست داشتنی بهش گفتم همه چیز رو میدونی و بیشتر از اون میدونی کسی رو جز شما ندارم کم نیاوردم فقط . فقط...... چند دقیقه بعد پیامی برام اومد که .... . . پلان دوم : داشتم تند تند میرفتم سمت ورودی مسجد ترافیک از ایستگاه راه آهن تا مسجد باعث شده بود یه ذره دیر کنم برای ساعت قولی که داده بودم کسی از پشت مدام صدا میزد خانم خانم دستم که رفت پرده ورودی رو بزنه کنار یه دست از پشت چادرم رو کشید گفت خانوم بیا اینو بگیر من نمیتونم برم توبرو منم دعا کن انقدر شک شده بودم که فقط نگاهش کردم بعد از چند دقیقه یادم اومد تشکر کنم از در ورودی تا تو صحن مسجد تا اون دوتا دو رکعت شکسته تا پرسون پرسون پیدا کردن ادرس غذا خوری پرواز میکردم وقتی از خادما میپرسیدم باید کجا برم هم اشک تو چشمام بود هم خنده رو لبم میدونی اینبار باور کردم حواستون به دلم هست هوای دلمو داری تو تک تک لحظه های این ۹ ماه کنارم بودین این فقط یه غذا نبود ! اگر بامن نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی شاید اون دوتادو رکعت تنها نماز های قبولم باشه . . قاشق به قاشق اون غذا رو با نیت خوردم دیگه نگران نبودم نگران اتفاقی که قرار بود چند ساعت دیگه بیوفته شما کنارم بودی هوامو داشتی سختم اگه بشه میدونم که هستین میدونم حواست بهم هست چند ساعت بعد آب ریختین رو آتیش چند ماهه دلم اره اقا آره بابا اره عزیز دل سخته سختم که بشه خیالم راحته چون میدونم حواستون به دلم هست نبینین بیقراریامو بچگی کردنامو از دلم با خبرین @sheydayiiiii
سُرَّ_مَن_رَأَی من بقیع ندیده ام! اما وقتی حرف از غربت می شود دلم میرود تا کنار آن صحن خاک آلود.. تا کنار آن چهار چوب فلزی که به آن می گویند ضریح تاخانه ی ِ پدری ِحضرت موعود... تا آن سرداب ِ .... تا ســامرا..... . . سامرا از غم تو جامه‌دران است هنوز چشم نرگس بجمالت نگران است هنوز دل شهزاده‌ روم آینه‌ دلبری‌ ات تاکها مست تو و این لقب عسکری‌ ات ▪️شهادت مظلومانه امام حسن عسکری(ع) تسلیت باد . پ.ت: عکس به وقت حرمی که دوستش دارم . پ.ن: فکرش رو بکن این خانه خانه پدری شماست چتد بار عبای شما به این خاک ها به این فرش ها کشیده شده فکرش رو بکن چند بار از این پله ها به سرداب رفتین . اینجا خانه پدری شماست من عاشق خِشت به خِشت این خانه پدری ای شما هستم