eitaa logo
🇮🇷منتظران ظهور"تولیددارو،تختی"
1.1هزار دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
48 فایل
⚜کانال رسمی منتظران ظهور | محله‌تولیددارو؛تختی⚜ 🔅 پوشش تمامی اطلاعیه ها و خبر های سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و...در سطح محله! 💭 مدیریت کانال @Tasbih1361 📍مسیریاب https://balad.ir/location?latitude=35.664757&longitude=51.335832&zoo
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: http://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
🌸 فواید ذکر 🌸 🍑 عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّهُ قالَ: لا تَدعُ بِدُعاءٍ إلّا أن تَقولَ في أوَّلِهِ: «صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ، وَ افعَل بي كَذا و كَذا». 🌷و كانَ عليه السلام يَفعَلُ كَذلِكَ، فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ، فَقالَ: الدُّعاءُ مَعَ الصَّلاةِ مَقرونٌ بِالإِجابَةِ، وَ اللّهُ تَعالى يَستَحي أن يَسأَلَ عَنهُ العَبدُ حاجَتَينِ يُجيبُ إحداهُما و يَرُدُّ الاخرى.🌷 عليه السلام: «هيچ دعايى مكن، مگر آن كه در آغازش بگويى:" بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و با من، چنين و چنان كن"». خودِ ايشان هم چنين مى‏ كرد. علّت را از ايشان، جويا شدند. فرمود: «دعاى همراه با صلوات، اجابت مى‏ شود. خداوند متعال شرم مى‏كند از اين كه بنده، دو حاجت از او بخواهد و او يكى را بپذيرد و ديگرى را رد كند». 📚 مستدرک الوسائل ، ج ۵ ، ص ۲۲۷. کانال http://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
🌙⚫️🌎ام البنین یعنی عباس داشته باشی و بگویی از حسین چه خبر؟! ⚫️وفات همسر جلیل القدر علیه السلام، أمَّ العباس(علیه السلام)؛ حضرت اُمُّ البنین علیها السلام، خدمت حضرت ولیّ عصر عجل الله تعالی فرجه و همه شیعیان و محبّان اهل‌بیت(علیهم السلام) تسلیت باد. https://eitaa.com/joinchat/3093823506Ccc6baf7b22
♥️ امیرالمؤمنین علیه‌السلام، نَفْس پیامبر صلی الله علیه و آله... 🔶 بزرگ‌ترین فضیلت امیرالمؤمنین علیه‌السلام از منظر امام رضا علیه‌السلام نزول آیه مباهله در شأن ایشان می‌باشد. خداوند متعال در این آیه شریفه امیرالمؤمنین علیه‌السلام را نفس پیامبر قرار داده است. ✅ امام رضا علیه‌السلام می‌فرماید: «لَمْ يَدْعُ رَسُولُ اللَّهِ رَجُلًا فِي الْمُبَاهَلَةِ إِلَّا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَدْ ثَبَتَ أَنَّهُ نَفْسُهُ الَّتِي عَنَاهَا اللَّهُ تَعَالَى فِي كِتَابِهِ»؛ «رسول خدا مردی را در مباهله غیر از امیرالمؤمنین دعوت نکرد، پس ثابت می‌شود که وی، نفسی می‌باشد که خداوند در کتابش قصد کرده است». 💢 امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید: «نصارا مدّعی شدند که با پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مباهله کنند، خدا[آیه مباهله را] فرو فرستاد و در آن نفس من، نفس رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بود». 🌐 جهت مطالعه‌ بیشتر بر روی لینک زیر، کلیک کنید. https://btid.org/fa/news/251066
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 چرا خداوند در قرآن نام امیرالمومنین علیه السلام را نیاورده است؟