السلام علیک یا اباصالح المهدی عج
@shia5t
معرفی شیخ محمد متقی همدانی ، شهر #همدان :
قسمت اول :
🔻ایشان در مسائل عرفانی و معنوی با آیت الله شیخ عباس تهرانی که از شاگردان و تربیت یافتگان آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی بود ارتباط و مراوده داشت.
🔹اساتید و اجازات
مرحوم آیت الله متقی همدانی ، پدر سه شهید و از شاگردان مرحوم ایت الله بروجردی واراکی وگلپایگانی و امام خمینی بودند.
اجازات
آیت الله متقی از سوی آیت الله میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد و از آیت الله نجفی مرعشی اجازه اجتهاد و نقل روایت و امور حسبیه را به صورت مکتوب دریافت نمود، و از آیات عظام و حضرات اعلام: اراکی، و سید محمدرضا گلپایگانی در امور حسبیه دارای اجازه شفاهی بود.
🔸ازدواج
آقای متقی در سال ۱۳۳۰ ش. در ۳۶ سالگی با دختر محمدابراهیم کاظمی قزوینی که یکی از تاجران معروف و متدین تهران بود ازدواج کرد. قصه این ازدواج را از زبان خود آقای متقی و مصاحب و رفیق قدیمی اش جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج علی عراقچی می خوانیم. آقای متقی می گوید: «بیش از سی سال داشتم که از سوی برخی از دوستان به من پیشنهاد ازدواج می شد ولی چون پول نداشتم و چیزی هم نداشتم که ازدواج کنم و کاری هم نداشتم چون اصرار دوستان بود تصمیم گرفتم اگر موردی پیش آمد اقدام کنم. از سوی آیت الله سید احمد خوانساری (م: ۱۴۰۵ ق) کسی به من معرفی شد و مرا نیز آیت الله خوانساری به آن خانواده معرفی کرد. قبل از هر کاری پیش خود گفتم حال که چنین است: بهتر است از همسر آینده ام سؤالاتی بکنم تا بهتر او را بشناسم. چند سؤال طرح کردم و با واسطه برای او فرستادم. سئوال اولم این بود که آیا این ازدواج به اختیار خودتان است یا به پیشنهاد و امر پدر و مادرتان است؟ سئوال دوم این که در هفته چه روزهایی را دوست دارید؟ و سوم این که چه غذایی را دوست دارید؟ خانم در پاسخ سؤال اولم گفته بود: اختیار و انتخاب پدر و مادرم نظر من است و نظر من هم انتخاب و اختیار آنان است. در جواب سئوال دوم گفته بود: روزی که در آن روز بندگی خدا را انجام دهم و معصیت او را نکنم آن روز را دوست دارم و در پاسخ سؤال سوم گفت: غذایی را که از حلال به دست آمده باشد و لو ساده و کم باشد دوست دارم...».
آقای متقی می گوید: «از این پاسخ ها تعجب کردم و او را خیلی شایسته و بالاتر از آن چه فکر می کردم یافتم لذا حاضر به این وصلت شدم. آیت الله خوانساری مقدمات و مسائل ازدواج را فراهم کرد و ما ازدواج نمودیم و از روزی که ازدواج کردیم تا همسرم زنده بود از گُل خوش تر زندگی کردیم...».
آقای عراقچی می گوید: «آقای محمدابراهیم کاظمی قزوینی دخترش را به آقای متقی که انسانی شایسته بود تقدیم کرد و این ازداوج از عجایب بود. زیرا آقای متقی بر اثر فشارها و ناراحتی هایی که در دوران زندگی قبل از ازدواجش دیده بود خیلی به اصطلاح کم دست و پا و اصلاً در فکر ازدواج و تشکیل خانواده و این ها نبود چیزی هم نداشت. در مقابل آقای حاج ابراهیم و خانواده ایشان به دیانت و تقدس مشهور و معروف بودند...».
🔹تدریس و تبلیغ
آیت الله متقی هیچگاه تدریس سنتی و رسمی حوزوی و نیز شاگردانی خاص نداشت بلکه به طور متفرقه برخی از طلاب، دروس سطح حوزوی را نزد او می خواندند. بیشتر وقت ها طلاب و فضلایی که با او ارتباط داشتند از فضایل اخلاقی و عرفان او بهرهمند می شدند.
آقای متقی برای تبلیغ به مسافرت نمی رفت و به طور رسمی و سنتی هم اهل منبر و سخنرانی نبود. حدود ۳۴ سال (۱۳۴۷-۱۳۸۱ ش) به طور مداوم در مسجد فرهنگ قم[۳] اقامه نماز جماعت نمود و در بین نمازها پس از اتمام آن در فرصتهای مناسب به بیان مواعظ کوتاه و پرمحتوای ائمه معصومین علیهم السلام و یا به گفتن مسئله ای از احکام شرعی می پرداخت. طرز ادا و بیان مواعظ مشفقانه او موجب جذب و گرایش فوق العاده اهالی و مسجدی ها به ویژه نوجوانان و جوانان محل و محل های همجوار مسجد شده بود.
@shia5t
معرفی شیخ محمد متقی همدانی ، شهر #همدان :
قسمت دوم :
🔹توسل به حضرت مهدی علیه السلام
این حکایت در کتاب داستان های شگفت ، شهید دستغیب نیز امده است :
آیت الله متقی داستان یکی از توسلهای خود به حضرت امام مهدی علیه السلام را چنین می آورد: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین حجج الله علی عباده و امناء الله فی بلاده و مظاهر قدرته و لعنة الله علی اعدائهم و ظالمیهم و منکری فضائلهم و مناقبهم الی قیام یوم الدین آمین رب العالمین». مناسب دیدم توسلی را که به حضرت بقیة الله حجةبن الحسن العسکری ارواحنا و ارواح العالمین لتراب مقدم الفداء نمودم و توجهی که آن حضرت فرمودند را ذکر نمایم. روز دوشنبه هیجدم ماه صفر ۱۳۹۷ (مطابق با ۱۵/۱۱/۱۳۵۵ ش) امر مهمی پیش آمد که سخت من و دهها نفر دیگر را نگران نمود. یعنی همسر اینجانب محمد متقی همدانی در اثر غم، اندوه، نگرانی، گریه و زاری که از داغ دو جوان معصوم خود که دو سال قبل در یک لحظه در کوههای شمیران مظلومانه جان سپردند در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند البته طبق دستور دکتر مشغول معالجه و مداوا شدیم که نتیجه ای به دست نیامد. تا شب جمعه بیست و دوم ماه صفر یعنی چهار روز پس از حادثه سکته (۱۹/۱۱/۱۳۵۵)، شب جمعه ساعت یازده رفتم در غرفه خود استراحت کنم متوجه شدم شب جمعه است، شب دعا و نیایش است، شب توسل و تضرع است. به نظرم آمد که به خاطر استجابت دعا، قدری قرآن بخوانم و بعد از آن مختصری از دعاهای شب جمعه را خواندم. حالم منقلب و دلم شکسته و اشک از دیدگانم جاری شد، خواستم به حضرت بقیة الله متوسل شوم، خود را شایسته این که از آن حضرت استمداد کنم ندانستم.
روی دل را به خدا نمودم با زبان دل عرض کردم: ای خدای مهربان تو مقلب القلوبی، قلب مقدس امام زمان علیه السلام را متوجه این گرفتاران بفرما و آن بزرگوار را مأذون فرما به داد ما برسد. البته ناگفته نماند من تنها نبودم که دعا کردم بلکه خود آن مریضه با آن دل شکسته دعا می کرد و عبد صالح برادرش حاجی جواد آقا در همین شب در مشهد مقدس آن شب را در حرم احیا می دارد و برای خواهر دعا می کند. خلاصه گمان نرود که می خواهم با این سطور وجهه ای برای خودم درست کنم، نستجیر بالله. برگردیم به مطلب، پس از آن که گفتگوی خود را با خداوند تبارک و تعالی نمودم با دلی پر از اندوه و چشمی گریان خوابیدم.
آن شب ها چون اوائل دی ماه بود شب ها بلند بود؛ در حدود پنج و نیم بعد از نیمه شب اذان صبح و طلوع فجر بود، ساعت چهار بعد از نیمه شب طبق معمول هر شب بیدار شدم، ناگهان شنیدم از اتاقی که مریضه در آن اتاق بود صدای همهمه می آید و صدا قدری بیشتر شد و بعد ساکت شدند. ساعت پنج و نیم بعد از نیمه شب که اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پایین، ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولاً در این موقع در خواب بود بسیار مبتهج و مسرور در صحن حیاط قدم می زند تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده. گفتم: چه خبر است؟ گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند. گفتم: که شفا داد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد. (چون به خاطر مراقبت از مریضه دخترش و برادرش آقای حاجی مهدی کاظمی و خواهرزاده اش مهندس غفاری که این دو نفر اخیر از تهران بودند تا صبح جمعه مریضه را به تهران ببرند برای معالجه. این سه نفر در اتاق مریضه بودند) که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که برخیزید آقا را بدرقه کنید. آقا را بدرقه کنید. مریضه می بیند تا این ها بجنبند آقا رفته، خودش که چهار روز بود نمی توانست حرکت کند از جا پرید و با شتاب به طرف حیاط رفت. دخترش زهرا خانم می گوید: چون مادر را چنین دیدم دنبال مادرم رفتم تا از اتاق خارج شدم. مادرم به نزدیک درب حیاط رسید، خود را رساندم به او گفتم: مادرجان کجا می روید؟ گفت: من هر چه با صدای بلند شما را بیدار کردم که این آقا را بدرقه کنید شما تکان نخوردید خودم دنبال آقا رفتم. بعد مادر به حال خود می آید که فلج و زمین گیر بودم سؤال می کند: دخترم! من خودم تا این جا آمدم؟ زهرا می گوید: مادر جان خودت آمدی. می پرسد: مادرجان آقا که بود که همه ما را با صدای بلند بیدار کردی که آقا را بدرقه کنید؟ می گوید: آقای بزرگواری، سیدی، در زی اهل علم، نه جوان بود نه پیر، آمد به بالین من گفت: برخیز. گفتم: نمی توانم برخیزم. گفت (با لحنی تندتر) برخیز خدا تو را شفا داد. من از مهابت آن بزرگوار برخاستم. گفت: تو شفا یافتی دواها را نخور گریه هم مکن! چون خواست از اتاق بیرون رود من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید شما دیر جنبیدید من خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم. بحمدالله تعالی.
ادامه در پست بعدی
@shia5t
معرفی شیخ محمد متقی همدانی ، شهر #همدان :
قسمت سوم :
حال مریضه فوراً بهبود یافت و چشم راستش که در اثر گریه غبار آورده بود برطرف شد پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنهام برای من غذا بیاورید یک لیوان شیر که در منزل موجود بود به او دادند با کمال میل تناول کرد رنگ و رویش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که فرمود: گریه مکن درخت غم که به جانش ریشه کرده بود از ریشه کنده شد.
ناگفته نماند که در ایام فاطمیه همان سال در منزل مجلسی به عنوان شکرانه این نعمت عظمی منعقد کردیم. جناب آقای دکتر دانشور که یکی از دکترهای معالج این بانو بود و در این مجلس شرکت داشت اظهار داشت آن مرض سکته که من دیدم از راه عادی قابل معالجه نبود. مگر آن که از راه خرق عادت و اعجاز شفا یابد. و ایضاً ناگفته نماند که بانو در حدود چهار پنج سال مبتلا به درد روماتیسم بود. دکتر رفتیم، آزمایش های متعدد از ما خواستند بالأخره نتیجه نگرفتیم، تا این که مورد توجه قرار گرفت و سکته او را شفا دادند پس تقریباً از یک ماه ناگهان متوجه شدیم آن روماتیسم مزمن هم برطرف شده است.
دیگر مطلبی که باید اضافه کنم این است همه می دانند زندگی مشکلات فراوان دارد. در این مشکلات من و هر مسلمان عقیدهمند اگر توانست مشکلات خود را حل می کند و اگر نتوانست به خداوند تبارک و تعالی ملتجی می شود. به قول حافظ شیرازی (حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم) من هم مثل همه مردم این چنین بودم یعنی گرفتاری ها را با خداوند در میان می گذاشتم و این دفعه دختر کوچک ده ساله ام از یک ماه قبل از حادثه سکته از من خواست تا من قصه کسانی که مشرف به ملاقات حضرت امام مهدی علیه السلام شدند برایش بخوانم من هم از کتاب «النجم الثاقب» حاجی نوری که در دسترس بود چند قصه انتخاب نمودم و برای او خواندم. این قصهها در خاطرم بود تا این گرفتاری سکته پش آمد. با خود اندیشیدم که من هم مثل صدها نفر دیگر به منجی عالم امکان امام زمان علیه السلام متوسل شوم و شدم چنان چه تفصیلاً گذشت.
🔹حسن خلق:
آیت الله متقی اخلاق نیکویی داشت و برخورد وی بسیار متین بود. این رفتار خوش در خانه و خانواده با همسر، فرزندان و بستگان در محل با همسایگان در مسجد با نمازگزاران در جلسهها و مصاحبتها با دوستان و همشهریان زبانزد بود. این صفت و سبب مجذوب شدن ناآشنایان و اغیار به وی شده بود. وی در مجالس دوستان و معاشرت ها و ملاقاتهایی که داشت مطالب پخته، قصه و پندهای حکیمانه و آموزنده می گفت و در نقل مطالب تاریخی، مواعظ اخلاقی، داستان ها و لطایف آن چنان با شیرینی و حلاوت بیان می کرد که بر جان و دل شنونده می نشست.
وی در جلسات طلبگی و مهمانی هایی که با علما و فضلای همشهری و آشنایان داشت سکوت جلسه را می شکست و به تناسب مجلس آیهای از قرآن، روایتی از اهل بیت و یا مسئله ای از احکام شرعی را مطرح می کرد. او تأکید داشت که موضوع طرح شده، برای همه قابل استفاده باشد و فرصت پیش آمده بیهوده تلف نشود.
حجة الاسلام میرزا علی عراقچی می گوید: «در جلسات طلبگی که معمولاً عصرها در فیضیه و ایوان جلوی حجره امام تشکیل می شد رئیس جلسه ایشان بود و سایر دوستان همدانی حضور داشتند. ایشان با طرح مسائل مختلف یا عنوان کردن بحثی علمی یا فرعی از فقه به نقل قول از علمای بزرگ درگذشته یا معاصر می پرداخت و به ریزه کاریها و دقت هایی که پیرامون مسئله بود توجه می کرد و در ضمن با گفتن لطایفی همه را به وجد و شادی میآورد».
🔸 قناعت و مناعت طبع:
وی بیش از سی سال در مسجد محله فرهنگ اقامه نماز جماعت نمود و در این مدت از احدی هدیه و یا وجهی دریافت نکرد. او حتی برای پرداخت هزینههای جاری مسجد و فقیرانی که به آن جا مراجعه می کردند قبل از دیگران کمک می کرد.
🍂وفات و دفن
سرانجام این آیت حق، آیینه اخلاص و اخلاق، عالم شهیدپرور، عاشق عبادت و منادی توحید بر اثر بیماری در ۸۷ سالگی و در تاریخ ۷/۱۰/۱۳۸۱ برابر با ۲۳ شوال ۱۴۲۳ ق. دعوت حق را اجابت کرد و به جوار ملکوتیان پیوست. مراسم تشییع وی باشکوه فراوان برگزار شد. آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی بر پیکر وی نماز گزارد و پس از آن در مقبره خانودادگی اش در قسمت جنوبی باغ بهشت قم واقع در مقابل گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد.
منبع :
wiki.ahlolbait.com
@shia5t
مرحوم آیت الله محمد تقی همدانی
عکس از خیرخواه مومنین
@shia5t
السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
@shia5t
هدایت شده از فیلم های مستند زندگینامه ، اولیاء الهی
🔻فیلم مستند شرح حال عارفی گمنام به نام حاج عباس شاهچراغیان معروف به حاج مؤمن شیرازی ، که حدود ۷۰ سال پیش در شیراز میزیسته و خادمی مسجدی در شیراز را به عهده داشته است :
لینک دانلود این مستند در سایت تلوبیون :
b2n.ir/841762
لینک دانلود این مستند در سایت اپارات :
b2n.ir/206169
@fillmhayeoliya
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ
@shia5t
معرفی حاج اکبر ناظم ، شهر #تهران :
🍁حاج اکبر مرشد سرکی معروف به حاج اکبر ناظم ، از دلداگان حسینی و اولیا الهی تهران بوده اند...
🔻ماجرای زنده شدن مرده
شاید شما هم ماجرای زنده شدن دختر حاج اکبر ناظم را از زبان روحانیون و یا مداحان شنیده باشید. محمدرضا سادات سرکی، پسر حاج اکبر ناظم، ماجرای بیماری و شفای خواهرش را اینطور تعریف میکند:
در محرم سال چهل بود که خواهرم، معصومه خانم، از روز اول محرم مریض شد و چند مرتبه حکیم را بالای سرش آوردیم اما فایدهای نداشت. مادرم مستأصل شده بود، چون این شبها حاج آقا (مرحوم پدرم) منزل نمیآمد، مادرم هم هر کاری انجام میداد، موثر نبود. صبح عاشورا بچه انگار که جان داد. مادرم پیغام فرستاد که «حاج آقا! دخترت فوت کرد. هر کاری از دستت برمیآید، انجام بده.»
وقت روضهخوانی شد. حاج اکبر بالای چهارپایه رفت. همان اول گفت «یا حضرت ابوالفضل علیهالسلام! کاری که از من برمیآید این است که برایت نوحه بخوانم و اقامه عزا کنم، کاری هم که از تو برمیآید این است که مرده را زنده کنی و شفا و شفاعت!» بعد شروع کرد به ذکر مصیبت. چیزی نگذشته بود که خبر آوردند مرده، زنده شده و الآن هم در حال غذا خوردن است.
🔻زیارت و ارادت
یک سال محرم، روز عاشورا حال و هوایی دیگر داشت. وقتی که هیئت قناتآبادیها وارد بازار شد، سوز مصیبت نوحههای حاج اکبر ناظم، همه را به غلیان واداشته بود. خود حاج اکبر در بالای منبر از شدت غلبه بیهوش شد و داشت میافتاد که او را روی دست گرفتند و به منزل یکی از آشنایان رساندند. زمستان بود، یک منقل پر از ذغال سرخ داخل اتاق آورده بودند که آنجا را گرم کند. هیئتیها دور هم جمع شده بودند و اشعار عصر عاشورا را میخواندند، حاج اکبر ناظم هم بیهوش خوابیده بود. در این بین، بدنش شروع به لرزیدن کرد، چند پتو رویش انداختند ولی فایدهای نداشت. یک مرتبه از جایش بلند شد، با چهره برافروخته در حالی که زیر لب حرف میزد، دست برد در زیر آتش و ذغالهای داغ را بر سر و صورتش میریخت. دو سه مرتبه این کار را تکرار کرد تا اینکه هیئتیها دستهایش را گرفتند و ذغالهای آتش گرفته را جمع کردند و او همین طور که داشت صحبت میکرد، دوباره خوابید.
هیچ اثری از سوختگی روی فرش و پتو نمانده بود! همه منقلب شده بودند. وقتی حاج اکبر به هوش آمد، تعریف کرد که صحنه عصر عاشورا بود و حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله آمده بودند و امام حسین علیهالسلام داشتند نزد ایشان گله میکردند و من هم با اعتراض گفتم خیمهها را هم با این آتشها آتش زدند، آقا ببینید چه کردند با آل عبا علیهمالسلام؟!
منابع :
razavi.news
t.me/Varesoon
📌برای اشنایی بیشتر با ایشان ، میتوانید مستند زندگینامه ی ایشان را در لینک زیر تماشا بفرمایید :
b2n.ir/924312
@shia5t
حاج اکبر مرشد سرکی معروف به حاج اکبر ناظم
@shia5t
haj akbar nazem - salam.mp3
2.29M
مداحی مرحوم حاج اکبر ناظم
سلام ما سلام ما ؛ به کربلای اطهرت....
بیاد همه خادمان و پیر غلامان حضرت سیدالشهداء علیه السلام.
@shia5t
السلام علیک یا امیر المومنین علیه السلام
@shia5t
معرفی عبد صالح خدا ، مهندس سیّد جلال تناوش ، شهر #تهران :
قسمت اول :
🔹 مرحوم حاج اسماعیل دولابی :
▫️مهندس ما مرحوم سیّد جلال تناوش انسان بزرگی بود. هر چه رفیق خوب بود، در نجف قدم زد و همه را ملاقات کرد.
▫️در صلهی رحم هیچ کس را ندیدم از او موفّقتر باشد. حقّ هر کس را درست ادا میکرد و خیرش به همه میرسید.
▫️اوایل انقلاب پنج سال از کارش کنار بود و در خانه نشسته بود و با زنش (دختر مرحوم آیتالله انصاری همدانی) خوراکشان نان و پنیر بود و میگفت میخواهم ببینم خدا با من چه کار دارد که مرا در خانه نشانده است.
▫️مرحوم پدرش (سیّد محمّدرضا تناوش) تعریف میکرد وقتی به دنیا آمد، او را به زیر آسمان بردم و اذان و اقامه به گوشش خواندم و به خدا عرض کردم خدایا این را علیی کن.
▫️در دوران جوانیاش بیست سال در خارج از کشور بود؛ اوایل هندوستان، بعد هم آمریکا. در این دوران نه نمازی و نه قرآنی.
▫️امّا وقتی بازگشت، به پای منبر آقاسیّد محمّدحسین (حسینی تهرانی) در مسجد قائم کشیده شد و از آنجا با مرحوم حاجآقا عبدالحسین معین شیرازی آشنا شد و با ایشان خدمت مرحوم آیتالله انصاری همدانی رسید و داماد ایشان شد و به کمال رسید.
▫️دیدم حضرت علی علیه السّلام کار خودش را کرد و دعای پدر در حقّ او مستجاب شد.
▫️با اینکه وقتی به ایران آمد، در رشتهی مهندسی نسّاجی جزء یکی دو نفر اوّل کشور بود و او را برای استادی به دانشگاه (پلیتکنیک) بردند و خیلی از مقامات بالای دستگاه آن روز میخواستند او را به طرف خود بکشانند، ولی او راه دیگری را انتخاب کرد و تا پایان ادامه داد. هنگامی هم که از دنیا رفت، از ثروت ظاهری هیچ نداشت....
🔸به همدان برو
مرحوم تناوش در می یابد که تشنه است و عطش اش فقط با وصال ولی از اولیاء فروکش می کند , تصمیم می گیرد به حضرت عبدالعظیم توسل جوید تا استادی را به او معرفی نمایند و نذر می کند چهل شب جمعه به آستان ملک پاسبان سیدالکریم مشرف.
جنابش با همتی راستین به نذر خود وفا می کند و معمولا تا پاسی از شب در حرم به توسل مشغول بودند , گویا آخرین شب جمعه حضورش در حرم مطهر بود که زوار یکی بعد از دیگری اطراف قبر مطهر را خلوت می کنند به جز مرحوم مهندس تناوش و یکی از خدام کسی باقی نمی ماند.
آخرین شب جمعه بود و چهل هفته سپری شده و در ظاهر هیچ اثری از به ثمر رسیدن توسل نبود , مرحوم مهندس با دلی شکسته در حرم مطهر نشسته بودند و آن خدام نیز با با حالتی انتقاد گونه ایشان را مخاطب می سازد که چه می خواهی؟؟؟؟ همه رفته اند تو هم بلند شو برو که درب حرم را ببندم !
در این لحظه گویا دل مهندس می شکند و با حالت گلایه و ناراحتی از ساحت مقدس سیدالکریم بلند می شود که از حرم خارج بشود و در حالیکه چشمان مبارکش مملو از اشک است و صورتش ملتهب و سرخ شده , خودشان میفرمودند در همین لحظه از داخل ظریح مطهر صدایی بسیار لطف و جان فزا و دلربا مرا خطاب ساخت که :
با حاج آقا معین به همدان برو و بلافاصله شیخ معظم بلند قامتی ( مرحوم ایت الله انصاری همدانی ) را به من نشان دادند که او را نمی شناختم و تا آن لحظه او را ندیده بودم...
@shia5t
معرفی عبد صالح خدا ، مهندس سیّد جلال تناوش ، شهر #تهران :
قسمت دوم :
🔹بروز برخی حالات معنوی
مرحوم مهندس تناوش در کنار دستورات شرعی که از مرحوم دایی محترم خود( مرحوم لواسانی ) اخذ می کنند به برخی از اقسام عبادات و ریاضات اشتغال داشتند از جمله ترک خوردن گوشت در وعده های غذایی و پرهیز از اجتماعات غیر ضروری ایشان به قدری در سیر و سلوک الی الله با استعداد بودند و فطرتشان پاک و نورانی بود که در اندک زمانی بسیاری از کدورت های باطنی ایشان از بین رفت و باب مکاشفات و مشاهدات برایشان مفتوح گردید حتی پیش گویی های عجیب و غریبی می کردند و با بسیاری از اقوام که در فضای معنوی قرار نداشتند قطع رابطه کردند
به نقل از آقای هم راز...
🔸ارتباط با ارواح مؤمنین؛ حکایت وفات مهندس تناوش
ارتباط با ارواح مؤمنین؛ حکایت وفات مهندس تناوش
ارتباط روح مرده با افراد زنده، از مسائلی است که بسیار در مورد آن بحث شده است. روح افراد مؤمن، می تواند با خانواده اش ارتباط برقرار کند؛ هرچه فرد و خانواده اش با ایمان تر و مؤمن تر باشند، بهتر می توانند این ارتباط را درک کنند.
مرحوم مهندس جلال تناوش، داماد و شاگرد آیت الله انصاری همدانی (رحمه الله) شخصیتی بزرگ و اهل سلوک بوده است. همسر ایشان، خانم فاطمه انصاری نقل می کرد که: «پس از مرگ مهندس تناوش، به دلیل مشکلات مادی، برای هزینه مراسم حدود سه میلیون تومان بدهکار شدم. پس از آن به سبب عدم توانایی دادن قرض، بسیار ناراحت و نگران بودم. یکی از روزها که بسیار به قرضم فکر می کردم، ناگهان همسر مرحومم را دیدم؛ او حال مرا پرسید و گفت: «نگران نباش.» پس از این که آرامم کرد، به سمتی از اتاق اشاره کرد و گفت: «ان شاءالله قرضت ادا خواهد شد» به لطف الهی و عنایت و توجه آن ولی خدا به صورت معجزه آسایی آن قرض ما ادا شد.
البته باید توجه داشت که طلب پول از اموات، کار درستی نیست و در حقیقت این مسئله در اختیار آنان نیست؛ ارواح تنها می توانند از خدا درخواست کمک کنند و خدا به سبب ایمان و آبرومند بودنشان خواسته آنان را اجابت می کند.
همچنین همسر مرحوم تناوش نقل می کند: «مرحوم تناوش در اواخر عمرش، هر چند روز یک باربه من می گفت: استاد و همه دوستانم به رحمت خدا رفته اند، اگر اجازه دهید، من هم به آنان ملحق شوم. اما من چون فرزندی هم نداشتم، در صورت نبود ایشان بسیار
تنها می شدم؛ ازاین رو همیشه نگران بودم. یکی از روزها که در مورد همین موضوع صحبت می کردند، به من گفتند: ببین، من چیزی نمی دیدم، اما او تصرفی معنوی کرد و من هم توانستم آن چه را او می دید، ببینم. جلسه ای برقرار بود و مرحوم آقای انصاری و دوستان ایشان حاضر بودند. مهندس تناوش با افسوس به آنان می نگریست و حسرت پیوستن به آنان را می خورد. من وقتی این صحنه و حسرت مهندس تناوش را دیدم، راضی شدم و به او گفتم: اگر شما قصد رفتن دارید، من هم راضی ام. چند روز بعد، مهندس تناوش به رحمت خدا رفت.»
منابع :
seratehamid.blogfa.com
tanavosh.blog.ir
@ahlevela_channel
@shia5t
mohandes-tanavosh-mesbaholhoda.mp3
12.56M
💠 صحبت های مهندس مهدی طیب ( از شاگردان حاج اسماعیل دولابی ) ، در مورد عبد صالح خدا مرحوم مهندس حاج سیّد جلال تناوش...
مبحث برخی اوليای خدا - کتاب مصباح الهدی (مرحوم حاج اسماعیل دولابی)
@shia5t
💠 عبد صالح خدا مرحوم مهندس حاج سیّد جلال تناوش
@shia5t
💠 مرحوم مهندس سیّد جلال تناوش
رحلت: ۲ شهریور ۱۳۷۶
@shia5t
🍃 مزار مرحوم مهندس سیّد جلال تناوش
▫️رحلت: ۲ شهریور ۱۳۷۶
▫️باغ توتی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ره)
@shia5t
📚معرفی دو کتاب ، در شرح احوالات ، مرحوم مهندس تناوش👇
@shia5t
📚عارفترین مهندس قرن: سیری در حیات معنوی مرحوم مهندس حاج سیدجلال تناوش داماد و شاگر عالم ربانی آیتالله العظمی انصاریهمدانی؛
ناشر: دانشیاران ایران
@kotob113
📗 از خود رسته
🍃 شرح زندگی و سلوکِ عرفانی مهندس سیّد جلال تناوش
▫️به همراه «شمسِ مولوی» نوشتهی مرحوم تناوش
▫️به اهتمام و زیر نظر استاد مهدی طیّب
▫️انتشارات بنیاد نهجالبلاغه
@kotob113
نوشتن از مردی که عمرش را برای خدمت گذاشت ، زمان شاه شکنجه شد عقیم کردنش ، مرارت ها دید ، زجرها کشید و یکی از اولیا گمنام بود که کسی نشناخت ، در علوم مختلف صاحب فن بود ، حکیم بود طبیب بود در علم هیئت نجوم و جفر و فلسفه و ریاضیات و شیمی و مخصوصا علوم قرآنی متبحر بود ، شاعر و مفسر توانمندی بود که ، به خیلی از جاهای دنیا برای طبابت رفته بود ، با شیخ جعفر چند دیدار با حکیم بوعلی سینا و حکیم خیام چند دیداری داشت که از این مقال خارج است.
میگفت اجازه طبابت تا سال نود و هفت دارم ، بعد گفتن یک سال تمدید کردن ، هر وقت می رفتیم نزدش فقط سخن از نیمه ماه میزد که رفتنی ست ، یکی از دوستان زنگ زده بود که دکتر بعد از کرونا و ماه مبارک از خرداد میام پیشتون.
گفته بودن من بیست یکم رفتنی هستم و نیمه شعبان رفت تک و تنها بود تو شهر نتونست زندگی کنه ، تک و تنها زندگی میکرد در جایی خیلی دور از شهر، از همه جا مریض و بیمار میومد و ایشون هم به همه جا برای دیدن مریض میرفت و معالجه میکرد ، خوشنویس قهاری بود که کل قرآن رو کتابت کرده بودن ، ولی کتاب دزدیده شد . میگفت نظر کردم به عالم دزد رو پیدا کردم ولی محتاج بود پیگیر نشدم تا بفروشه ؛ دست به گیر بود .
میگفت با جنود شیطانی همیشه در جنگ و ستیز است .
دشمن انسانیت رو یهود میدانست و از دشت قزوین و دماوند برای اثر گذاری این ابلیس ها سخن میراند و مقابله با اون رو توسط اشخاص خاص یادآوری میکرد ، ورد زبانش امام زمان بود. سوال کردم از امام حسین گفت در کلیه عوالم هستی از این آقا بزرگتر وجود نداره .
قرآن رو به ابجد در آورده بودن و اذکار خاصی از قرآن استخراج میکردن با علامه طباطبایی حشر و نشر داشت و آقای معلم دامغانی رو رفیق راه و استاد معرفی میکرد ، کسی نشناخت این اعجوبه زمان رو ؛ تنهای تنها در انزوا زندگی کرد ، در انزوا هم مرد .
از سفرهای هندوستان و جاهایی دیگه سخن هاست اگه عمری باشه به رشته تحریر در می اورم ، جمله ای به ایت الله احمدی میانجی گفتن خوب یادمه ، میگفت در دیدار م با ایشون انسانی سلیم النفس تر از ایشون سراغ ندارم دیده باشم و در آخر بعد از هشتاد سال تک و تنها بدون هیچ کس فوت کرد و در قبرستان یکی از روستاها دفن شد ، دکتری که میتونست ذوالفنون لقب بگیره در غربت غریب و مهجور ماند.
روحش با اولیا خدا محشور باد.
منبع :
پیج امیر بزازی در اینستاگرام
عکس ایشون👇🏻
@shia5t
السلام علیک یا امیر المومنین علیه السلام
@shia5t
معرفی ملا علی اکبر زارچی ، شهر #یزد :
منابع :
2shahidmemory.com
📚کتاب خاطرات خوبان
🔻معرفی ایشان به صورت صوتی ، در پست های پایین👇
@shia5t