#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ترکیب_بند
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
وا میكنی سمت كویرِ این حوالی
با لطف پاكت پای اقیانوسها را
«امید» داروییست در دارالشفایت
كه با سخاوت میدهی مأیوسها را
با آن دم قدسی خود شبهای جمعه
رونق بده «یا نور و یا قدّوس»ها را
هر شب به یاد غربت شهر مدینه
روشن كنیم اینجا همه فانوسها را
ای آبروی آبهای این حوالی
سمت شما باز است این دستان خالی
وقتی كه من از ماه میگیرم سراغت
میآورد دل را میان كوچه باغت
هفت آسمان، صدها ستاره میشمارد
هر شب به پای درسهای چلچراغت
تو آیههای سورهٔ نوری، چگونه
پیدا كنم من راه خود را بیچراغت؟...
انگار... نه من حتم دارم در بهشتم
آن لحظهای كه مینشینم در رواقت
ما لایق صحن و سرای تو نبودیم
همسایهٔ خوبی برای تو نبودیم
تو مهر زهرا را میان سینه داری
مهری كه با آن اُلفتی دیرینه داری
از بس كه آه زائرانت را خریدی
ایوان زیبایی پر از آیینه داری
هر صبح جمعه میزبان ندبههایی
این است آن عهدی كه با آدینه داری
تو از مدینه، كربلا، شام و خراسان
غمهای بیاندازهای در سینه داری
از نسل كوثر، معنی خیر كثیری
«با عشق، خویشاوندی دیرینه داری»
فرسنگها راه است از ما تا صفایت
قربان آن صحن و سرای باصفایت
از ابتدا هم بود مشهد، مقصد تو
پل میزنم تا مقصدت از مشهد تو
عطر گل یاس از ضریحت میتراود
این مرقد زهراست یا كه مرقد تو
عشق تو دریا را به ساحل میكشاند
ماه آبرو میگیرد از جزر و مد تو
خورشید دارد آرزوهایی طلایی
وقتی كه میآید كنار گنبد تو
من شاعرت هستم ولی مثل همیشه
شعری ندارم تا كه باشد در حد تو
من مینویسم بر روی سنگ مزارم
بانو! همیشه بوده از تو اعتبارم
#رضا_خورشیدی_فرد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#مادران_شهدا
#مثنوی
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل
چهار ماه شب بیکسی ولی کامل
چهار ابر به باران رسیده در ساحل
چهار رود به پایان رسیده، دریادل
چهار فصل طلایی ولی میان خزان
چهار بغض غمانگیز و مادری نگران
چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی
برای دشمن خود نیز گریهدار شوی
مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش
چهار قبر غریب است باز در نظرش
چقدر خاطره ماندهست در مفاتیحش
و دانه دانۀ اشکی که بوده تسبیحش
نشسته بود شب جمعهای کنار بقیع
کمیل زمزمه میکرد در جوار بقیع
غروب، لحظۀ تنهاییاش دوباره رسید
غروبها دل او خونتر است از خورشید
به غصههای جگرسوز میزند پهلو
دوباره شعله کشیدهست آب وقت وضو
شروع میکند او لیلة المصائب را
همین که دست به پهلو نماز مغرب را…
چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب
چهار نافله در بیکسی پس از مغرب
در آسمان نگاهش که بیستاره شده
چهار آینه مانده، هزار پاره شده
شکست آینههایش میان گرد و غبار
شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار
از آن زمان که پسرهای او شهید شدند
یکی یکی همه موهای او سفید شدند
و همسری که به دل غصهای گذاشت، وَ رفت
نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت
اگرچه بین غم و غصههای خود تنهاست
ولی چهارم هر ماه روضهاش برپاست
طراوتی که نرفتهست سالها از دست
بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است
صدای گریه بلند است بین مرثیهها
چه دلنواز شده یا حسین مرثیهها
نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدانها
برای بدرقه با اشک خود به مهمانها -
- در التماس دعایش چه حرفها گفته است
به لطف آن کمر خسته کفشها جفت است...
یکی یکی
همه رفتند و
باز هم تنهاست...
#رضا_خورشیدی_فرد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#مادران_شهدا
#مثنوی
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل
چهار ماه شب بیکسی ولی کامل
چهار ابر به باران رسیده در ساحل
چهار رود به پایان رسیده، دریادل
چهار فصل طلایی ولی میان خزان
چهار بغض غمانگیز و مادری نگران
چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی
برای دشمن خود نیز گریهدار شوی
مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش
چهار قبر غریب است باز در نظرش
چقدر خاطره ماندهست در مفاتیحش
و دانه دانۀ اشکی که بوده تسبیحش
نشسته بود شب جمعهای کنار بقیع
کمیل زمزمه میکرد در جوار بقیع
غروب، لحظۀ تنهاییاش دوباره رسید
غروبها دل او خونتر است از خورشید
به غصههای جگرسوز میزند پهلو
دوباره شعله کشیدهست آب وقت وضو
شروع میکند او لیلة المصائب را
همین که دست به پهلو نماز مغرب را…
چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب
چهار نافله در بیکسی پس از مغرب
در آسمان نگاهش که بیستاره شده
چهار آینه مانده، هزار پاره شده
شکست آینههایش میان گرد و غبار
شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار
از آن زمان که پسرهای او شهید شدند
یکی یکی همه موهای او سفید شدند
و همسری که به دل غصهای گذاشت، وَ رفت
نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت
اگرچه بین غم و غصههای خود تنهاست
ولی چهارم هر ماه روضهاش برپاست
طراوتی که نرفتهست سالها از دست
بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است
صدای گریه بلند است بین مرثیهها
چه دلنواز شده یا حسین مرثیهها
نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدانها
برای بدرقه با اشک خود به مهمانها -
- در التماس دعایش چه حرفها گفته است
به لطف آن کمر خسته کفشها جفت است...
یکی یکی
همه رفتند و
باز هم تنهاست...
#رضا_خورشیدی_فرد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#شهید_جمهور
#غزل
خبر داری که با این دل، دل عاشق چهها کردی؟
میان بُهتِ اندوه فراوانت رها کردی
اگرچه باورش سخت است از تو اینچنین کاری
ولی باور کن عید مردم ما را عزا کردی
دل مستضعفین در جای جای این جهان شد گرم
همین که کفشهای آهنینت را به پا کردی
گره افتاده بود از رنجها در کار محرومان
تو اما بی کلید آن قفلهای بسته وا کردی
اگرچه دردهای کهنه جا خوش کرد بر دوشت
ولی تو خستگیهای جهان را نخنما کردی
همه امروز از همراهی با تو سخن گویند
چه رندانه نفاق عدهای را برملا کردی
گرفتی از امام مهربانت اجر خدمت را
کنار مضجعش از بس همیشه گریهها کردی
شهید، این واژۀ زخمی برای تو برازندهست
چه زیبا این صفت را در خبرها مبتدا کردی
بهشتی در بهشت آماده و مشتاق دیدار است
که در اردیبهشت خود به او خوب اقتدا کردی
تویی که فکر و ذکرت خندهای از مقتدایت بود
خبر داری که او را با غم خود آشنا کردی؟
نبودم لحظههای آخرت اما یقین دارم
میان نمنم باران برای او دعا کردی
نبودم لحظههای آخرت اما یقین دارم
رفیقت حاج قاسم را میان مه صدا کردی
#رضا_خورشیدی_فرد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#مناجات
#عرفه
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
باید به قول عرشیان، چشمان او را
آیینههای روشن هفتآسمان گفت
چشم غزل روشن شد آن وقتی که با اشک
از گفتههای چشم او با دیگران گفت
آمد به میدان باسلاح چشمهایش
با اشکهایش گریه گریه ناگهان گفت:
ای لطف بسیار تو برمن بیکرانه
تنها دلیل ندبههای عاشقانه
عشق تو در این سینه کاری ژرف دارد
مولای من این عبد با تو حرف دارد
ای که سراپا حرفم و تو گوش هستی
شوق مرا زیباترین آغوش هستی
آرامش آغوش تو مانند دریاست
«آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست»
فانوس اشکی دارم و فانوس آهی
میجویمت با اشک و آهم یا الهی
از مادرم آموختم پروانه باشم
از کودکی عبد در این خانه باشم
از مادر من مهربانتر کیست جز تو؟
از مادر من مهربانتر نیست جز تو
تو صاحب تورات و انجیل و زبوری
روشنترین تصویر از آیات نوری
«یا صاحبی فی وحدتی»، پشت و پناهم!
«یا عُدَّتی فی شِدَّتی»، بیتکیهگاهم
از خود نکردی لحظهای هم ناامیدم
تنها مرا مگذار ای تنها امیدم!
هرگز مگیر از چشمهایم خندهات را
در آتش خشمت مسوزان بندهات را
رحمی به اشک و التماسم کن الهی
از آتش دوزخ خلاصم کن الهی
با هر فرازی تشنهتر میشد گلویش
بغضی امانش را برید و بیامان گفت
شاید رباب و نجمه در خیمه شنیدند
آنجا که از مهر خدا با کودکان گفت
«رَبِّ بِما ألبَستنی»، یعقوب چشمش
با اشک از پیراهن آرام جان گفت
او گفت از دندان و لبهایش در آن روز
تفسیر آن را شرحه شرحه خیزران گفت
«أشکُو إلیکَ غُربتی وَ بُعدَ داری»
این جمله را سمت مزاری بینشان گفت
اشک از دو چشمش چون دو مشک باز میریخت
اشکی که با عباس از آب روان گفت
بعد از دعا خورشید از آن سرزمین رفت
عید آمد و ماه بنیهاشم اذان گفت
#رضا_خورشیدی_فرد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ترکیب_بند
آقای مهربان غزلهای من سلام
از راه دور آمدهام خسته، تشنهکام
دست من و کرامت تو ایها الکریم
شوق من و زیارت تو ایها الامام
پیچیده است در همه جا همچنان نسیم
آوازۀ کرامت تو بین خاص و عام
شد خانۀ تو جای نزول ملائکه
بوی بهشت میوزد از خانهات مدام
هرگز مسیر خانۀ تو گم نمیشود
تا روشن است مشعلی از عشق روی بام
در رفت و آمدند فقیران عَلَی الطّلوع
در رفت و آمدند اسیران عَلَی الدّوام
از صبر تو عبادت تو یا شجاعتت
آری خودت بگو که بگویم من از کدام
تاریخ مانده است که باید چگونه خواند
تقویم روزهای تو را، صلح یا قیام؟
مشتاق خطبهخوانی تو مسجدالنبی
مشتاق میزبانی تو مسجدالحرام
شمشیر تو تجلّی صبر جمیل توست
از بس به اعتکاف نشستهست در نیام
ای وارث غریبی حیدر، امام صبر
صلح تو را همیشه بنامم «قیام صبر»
::
تا بر عبای تو ننشیند غبارها
فرشیست زیر پای تو از سبزهزارها
هر روز میرسد به حضور تو با امید
خورشید، عاشقانه از این کوهسارها
یک شمّه از نگاه تو شد هفتآسمان
یک چشمه از کرامت تو جویبارها..
وقتی میان باغ به سیب است میل تو
خونِ دل است سهم تمام انارها
از کوچه با ملاحظۀ بیشتر برو
قدری بده مجال به چشمانتظارها..
«ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم»
از تو شنیدهایم اگرچه هزارها
باید حدیث حُسن تو را با طلا نوشت
باید که خاک پای تو را کیمیا نوشت
::
رنگ از رخت دوباره پریدهست، بیگمان
آماده میشوی که مؤذن دهد اذان
بین وضو چه لرزهای افتاده بر تنت
از اشتیاق اوست شده اشک تو روان
از بارگاه قدس کسی گفت: عَجّلوا
آغوش باز کرده برای تو آسمان
الله اکبر از دو لب تو شنیدنیست
احلی من العسل شده این ذکر توأمان
اما زره بپوش و به مسجد روانه شو
تا که خدا نکرده در این جمع ناکثان...
هرگز کسی برای نمازت سپر نشد
سخت است در کنار تو سخت است امتحان
بعد از نماز فرصت خوبی فراهم است
ما اهل منبریم بیا خطبهای بخوان
خطبه بخوان که از تو جهان کم شنیده است
مانند تو خطیب به منبر ندیده است
::
ایام حج رسید و تو بی زاد و راحله
راهی شدی پیاده به همراه قافله
بوسه زدند بسکه به پای تو جادهها
گل کرده است در کف پای تو آبله
داری به سمت خانۀ معبود میروی
هرچند نیست بین خدا و تو فاصله
در منزلی همین که شب اطراق میکنی
جویای حال میشوی از کل قافله
کم سنّ و سالها به تو نزدیک میشوند
تا بشنوند از جریان مباهله
حالا که قلبها همه در اختیار توست
قرآن بخوان برای همه بینِ نافله
سعی صفا و مروه نشسته به انتظار
تا حس کند قدوم تو را وقت هروله
با تو صفا و مروه و زمزم غریب نیست
کعبه اگر به دور تو گردد عجیب نیست
::
فتنه رسیده است چنان آبِ زیرِ کاه
دیگر نمانده است کسی بین این سپاه
از غربت تو وادی ساباط خون گریست
صفّین دیگریست و حق باز بیپناه
رفتند از سپاه تو یاران یکی یکی
رفتند از سپاه تو با سکّهای سیاه
رفتند از کنار تو با وعده و وعید
رفتند از کنار تو با بدترین گناه..
اشباح کوفه! وای به این حال و روزتان!
دنیای بی امام چه دارد جز اشتباه؟
دنیای بی امام چه دارد به غیر اشک؟
دنیای بی امام چه دارد به غیر آه؟
ای زخم خوردۀ غم دنیا! صبور باش
نعم الامیر بی کس و تنها! صبور باش
::
وقتی که روز با غم و اندوه سر شود
شب بی حضور گریه نباید سحر شود..
باید میان سجده ببارد دو چشم تو
وقتی کلام اِبنِ عَدیها تشر شود
آهی بکش به مأذنۀ مسجدالنبی
تا که به عرش آه تو پیغامبر شود
دلتنگ مادر و پدر و جد اطهری
چیزی نمانده آه که ماه صفر شود
«گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود»
«حافظ» که خواند مرثیه از هجر تو، بگو
حالا «وصال» از غم تو نوحهگر شود
«از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد»
::
این آب نیست، شعلهبرافروزِ تشنگیست
این جَعده نیست، شاهد مرموز تشنگیست
با فتنه ریخت زهر خودش را دم غروب
فهمیده بود خاصیت روزه، تشنگیست
هرچند تشنهای ولی این آب را ننوش
زهر هلاهل است در این کوزه، تشنگیست
از سوز زهر نالۀ جانکاه میکشی
یا اینکه نالههای تو از سوز تشنگیست
با قاسمت بگو پسرم روز تلخ من
یک چشمه از حکایت آن روز تشنگیست
در بین روضه بغض برادر شکسته شد
وقتی میان گریه دو چشم تو بسته شد
::
تشییع بود و سختترین لحظههای من
باران تیر بود و غریبانه سوختن...
این تیرهای شوم که جا مانده از جمل
دارند یک به یک خبر از کینهای کهن
اینجاست فرق بین خدیجه وَ... بگذریم
وقتی که فتنهایست شروعش به نام زن
مانند تو کسی نشده اینچنین غریب
مانند تو غریب ندیدهست این وطن
خورشید اینچنین که رسیدهست در بقیع
انگار آمدهست به تدفین خویشتن
زینب به ناله گفت که وای از دل حسین
زهرا به گریه گفت که وای از غم حسن
پایان ندارد این غم و اندوه ناتمام
تا لحظههای آمدن آخرین امام
#رضا_خورشیدی_فرد