eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
539 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
من این طریقِ محبت ز دست نگذارم مرا به منظر خوبان، اگر نباشد میل @shia_poem
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی سر از کمند تو «سعدی» به هیچ روی نتابد اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی @shia_poem
دوست می‌دارم من این نالیدنِ دل‌سوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود ک‌آن صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را وه که گر من بازبینم چهرِ مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را گر من از سنگ ملامت روی برپیچم، زنم جان سپر کردند مردان، ناوکِ دل‌دوز را کام‌جویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست بر زمستان صبر باید طالب نوروز را عاقلانِ خوشه‌چین، از سرّ لیلی غافل‌اند این کرامت نیست جز مجنونِ خرمن‌سوز را عاشقانِ دین‌ودنیاباز را خاصیتی‌ست ‌آن نباشد زاهدان مال‌وجاه‌اندوز را دیگری را در کمند آور! که ما خود بنده‌ایم ریسمان در پای حاجت نیست دست‌آموز را سعدیا! دی رفت و فردا هم‌چنان موجود نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را @shia_poem
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی سر از کمند تو «سعدی» به هیچ روی نتابد اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی @shia_poem
فکرم به منتهای جمالَت نمی رسد کز هر چه در خیال من آمد نِکوتری! @shia_poem
دیگران را تلخ می آید شراب جور عشق ما ز دست دوست میگیریم و شکّر میشود @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردی‌ست دردِ عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمندِ عشق بنالد، غریب نیست دانند عاقلان که مجانینِ عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست @shia_poem
هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را @shia_poem
گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست @shia_poem
روی هر صاحب جمالی را به مه خواندن خطاست گر رخی را ماه باید خواند، باری روی تو... @shia_poem
چنانم   در  دلی  حاضــر که جان در جسم و خون در رگ @shia_poem
دیگران را تلخ می آید شراب جور عشق ما ز دست دوست میگیریم و شکّر میشود @shia_poem
هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را @shia_poem
هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را @shia_poem