فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 امشب شب قدره، اینارو خاموش کنید
🍃🌹🍃
🔺بشنوید دعای شب ۲۱ رمضان شهید ردانیپور را که #علامه_مصباح بر دستان او بوسه زد و درباره او میگفت:
«اگر در قیامت من را به عنوان نوکر آقای ردانیپور در محشر حاضر کنند و بگویند به صدقه سر آقای ردانیپور تو را آمرزیدهایم، افتخار میکنم.»
🔺چقدر این چند دقیقه به دل میشینه، چقدر دلمون برای این ناله های خالصانه تنگ شده..
@shinmesleshahid
🌱احتمالا تصویر این شهید بزرگوار را در فضای مجازی زیاد دیده باشیم؛ شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا.
🌷شهید سیفالله شیعهزاده»
از شهدای بهزیستی استان مازندران که راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانوادهای ندارد. کم سخن میگفت و...
با سن کم سختترین کار جبهه یعنی
«بیسیمچی» بودن را قبول کرده بود
سرانجام توسط منافقین اسیر شد..
برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از به شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم،
سینه و شکمش را شکافتند!!😭💔😥
ولی چیزی نصیب آنها نشد ...!
یادمان باشد سر سفره چه کسانی نشستهایم و این نظام اسلامی امانت چه شهدای مظلومی است
🌷🌷🌷🌷🌷
@shinmesleshahid
امشب شهادتنامه عشاق امضا میشه.....
😭خوشا به حال هر کسی که امشب براش امضا می کنند.....
#شهادت_آرزومه💔
@shinmesleshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰لحظه جراحت شهید علی خلیلی💔😭
رقص جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
✍فقط خدا می داند علی در آن چند ساعت که در خون خود می غلتید چه مراتبی از سلوک را طی کرد.
حالا در عرش رحمت الهی و در جوار سیدالشهدا علیه السلام دعاگویمان خواهد بود ان شاءالله.
🔸 #حجتالاسلامبهنامحشمدار
#تنها_برای_لبخند
#شهید_علی_خلیلی
@shinmesleshahid
✋تلنـــگر........
نشستنوژستگرفتنسرمزارشھدابرا؎
لایڪجمعڪردن،یعنینہتنھاراهشونو
ادامہنمید؎بلڪهزد؎تـوجادھخاڪۍ💔
-اونجاآتلیہنیستڪه!!
#بہخودمونبیایـم...
#باید_شبیه_شهیدان_شویم
@shinmesleshahid
sh.babaei_شهید بابایی.mp3
1.43M
✍۱۵ مرداد سالروز شهادت خلبان شهید عباس بابایی گرامی باد.
💢شهید بابایی قبل از سفر حجِ همسرش به ایشان چه گفت و لحظاتی قبل از شهادت و در اعماق آسمان ها چه بر زبان آورد؟🌷❤️
#پروازتابینهایت
✅فوق العاده زیبا حتما گوش کنیم.
#محرم🏴
@shinmesleshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکس خط دارد، دشمن دارد. ما روزی به دست میآییم که شهید شویم. ما شهیدان را از دست ندادهایم بلکه آنها را به دست آوردهایم. شهید مظلوم دکتربهشتی🌷❤️
@shinmesleshahid
❤️🌷❤️
پخش فیلم مبتذل در اسارت😡
توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند ، ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ .
ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮی ﻧﺪﺍﺷﺖ …
ﺑﺮﺍی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩند ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدا بود،
ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ😔
ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ🤔
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ 😞
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷ ﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ،
ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ای ﺩﺍﺭند ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪند ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩند ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩند😱😭😳😭
ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ ، ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ💔😭😭
بله بعضی از جوونهامون اینجور برای حفظ ایمانشون ، برای اینکه مرتکب گناه نشند از جونشون گذشتند ولی ما برای رسیدن به گناه چه کارها که نمی کنیم 😏
بعضی هامون ساعت ها پای انواع برنامه های ماهواره ای که ضد دین و ضد ارزش هست می نشینیم ، تو کانال های تلگرامی آنچنانی عضو هستیم که همین ها باعث شدن به تدریج از خدا و اسلام فاصله بگیریم ، ولی باید اینو بدانیم برای برگشت به آغوش پر از محبت خدا هیچ وقت دیر نیست😊 ، یه ذره از شهدا یاد بگیریم و بیشتر مواظب اعمال و رفتارمون باشیم🌺
❤️🌷❤️
@shinmesleshahid
#سیره_شهدا🕊
#شهید_محسن_حججی🌷
🔹از بازار رد می شدیم. خانم بی حجابی را دید، سرش را پایین انداخت و گفت:
« خواهرم جلوی امام رضا(ع) حجابت رو رعایت کن! »
با آرنج زدم به پهلویش: « ما رو می گیرن تا حد مرگ میزنن! »
کوتاه بیا نبود، میگفت: « آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین(ع) نیست »
📚 سربلند، روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی به قلم محمدعلی جعفری، ص ۲۰۸
✍ | سردار #شهید_حاج_حسین_همدانی:
من یک تصمیم بزرگ گرفتم که مطمئنم از چهل سال مجاهدتم بالاتر است، بعد از آنکه ماموریتم در سوریه تمام شد و برگشتم، تصمیم دارم بروم گوشه ای از این مملکت، در یک مسجد دورافتاده، روی این بچه های نوجوان و جوان کار فرهنگی انجام دهم و برای امام زمان سرباز تربیت کنم... کاری که ما تا حدودی کوتاهی کردیم و باید آن دنیا جواب پس بدهیم.
اینگونه باشیم...
@shinmesleshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷
ماجرا
قصہ دلے است
ڪہ میان رمل هاے طلائیه
خـــاڪ و غروب زیباے شلمچہ
آب هاے نهر خین
آفتاب گرم هویزھ
و...
جـــاماندھ است
جـــاماندھ را قصہ اے نیست
جز دلدادگے...!
#دلتنگ_راهیان_نور💔
#دلتنگ_شهیدان❤️
🌷🌷🌷
@shinmesleshahid
4_5906489864987085690.mp3
12.35M
😭چشمام خیسه بازم دلم هواییه
حال و روزم دوبــاره کربلاییه
برای هرکسی که دلتنگ راهیان نوره بفرستید......💔🌷
#دلتنگ_راهیان_نور💔
@shinmesleshahid
Arman128.mp3
3.83M
▫️آرمان مان تویی ❤️
آرمان شان کجاست....
▫️از زن و زندگی دم زدند
ناجوانمردانه می کُشند......
#آرمان_زنده_است💔
#حجاب_خونبهای_شهیدان 🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهدا_راهیان_کربلا
#شهدا_فداییان_ظهور
#اللهم_ارزقنا_شهاده_فی_رکاب_المهدی
@shinmesleshahid
31.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #تماشایی | مهمان حضرت عباس (ع)
❤️ درخواست فاطمه، دختر شهید صدرزاده از آقا
➕ لحظاتی از حضور خانواده شهیدصدرزاده در مراسم شب تاسوعا
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @Nojavan_khamenei
💠ساعت یک و نیم شب با شهید همت 🌷
از خط مقدم به دوڪوهه آمدیم. آن جا ما با حضور چند نفر از دوستان، جلسهای داشتیم.
🔹قبل از شروع جلسه به یکی از بچهها گفتم: ما شام نخوردهایم.
او چند دقیقهای از حاج همت اجازه خواست و به مقر رفت و بعد از مدتی با دو ظرف باقالی پلو و قوطی کنسرو ماهی بازگشت.
🔹حاج همت وقتی خواست شام را بخورد به آن دوستمان گفت: «بچهها شام چی داشتند؟» او گفت: همین غذا را، آنها هم باقالی پلو خوردند.
🔹حاجی گفت: «تن ماهی هم؟». گفت: کنسرو تن ماهی را فردا ناهار به آنها میدهیم.
🔹حاجی هم قوطی کنسرو را کنار گذاشت و فقط باقالی پلو خورد و گفت: دوست ندارم غذای من با بسیجیها فرق داشته باشد.
ســــردار دلهــــا
شهیـد محمـد ابراهیـــم همــت❤️
@shinmesleshahid
🌸 خداروشکر که دزد بُرد!
🔹 روایت همسر شهید صدرزاده
🔸 آن شب قرار بود مصطفی بیاید. مادرشوهرم آمد خانۀ ما تا ساعت دو و نیم شب نشست. دید که مصطفی نیامده، او هم رفت خانۀ خودشان.
من از پشت آیفون نگاه میکردم. همچین که آمد، قبل از اینکه بخواهد زنگ بزند، آیفون را زدم. آمد بالا و دیدم کولۀ جدیدی همراهش است. کوله را گذاشت زمین. گفتم: «بالاخره یه مرتبه شد که تو بیای خونه و برای من سوغاتی بیاری.» گفت: «دست به اون کوله نزن، مال شهیدصادقیه. من خیلی گرسنه هستم، بیا صبحانه بخوریم.» گفتم: «کی ساعت چهار صبحانه میخوره؟!»
داشتم سفره پهن میکردم که گفتم: «وای من اصلاً خاطرۀ خوشی از این صبحانههای زود ندارم. یادته اون دو باری که ساعت پنج صبح برات صبحانه آماده کردم، خوردی رفتی بیرون و از همون جا رفتی سوریه؟ امروز از این جهت خوشحالم که چون تازه اومدی، الان نمیبرن سوریه.» گفت: «تو هم که همهچیز یادت میمونه. من اصلاً نمیتونم چیزی رو اینطوری تو ذهنم نگه دارم.» صبحانه را خوردیم، فاطمه را راهی مدرسه کردم و گرفتم خوابیدم.
🔹 صبح که از خواب بلند شدم، مادرم زنگ زد و گفت دارم میروم نمایشگاه بهاره. روز آخرش بود. پرسید: «میای بریم؟» گفتم: «اتفاقاً امسال برای مصطفی هیچی نخریدم.» همان طور که کنار بخاری خوابیده بود گفتم: «مصطفی مادرم زنگ زده و میگه میای نمایشگاه بهاره؟» گفت: «باشه.»
رفتیم نمایشگاه. هرچه اصرار کردم که یک چیزی بخر، نخرید و گفت این سری چیزی نمیخواهم بخرم. پاپیاش شدم که چیزی بخرد. گفت: «فقط یه صندل میخوام بخرم.» یکی از پاهایش شکسته بود و ورم داشت، سایزش یک شماره بالاتر رفته بود. بعد که آمدیم خانۀ مادرشوهرم، مصطفی گفت: «من یادم رفته بود، تو خرید عید نمیخواستی؟» گفتم: «نه، خیلی زود یادت افتاد!»
🔹 وقتی رسیدیم جلوی خانه، دیدیم دوست مصطفی داخل ماشین منتظرش است. گفت تا من با دوستم صحبت کنم، شما بروید بالا. من و فاطمه از پلهها رفتیم بالا. کلید انداختم در را باز کنم، دیدم خانه نامرتب است. رفتم توی اتاق دیدم آنجا هم رختخوابها بههمریخته است. تمام کشوهای میز بازشده و وسایلش پخش زمین بود. همۀ لباسها کف اتاق ولو بود. نگاه کردم هرچه طلا و پول بود، همه را برده بودند. سریع دست فاطمه را گرفتم و از خانه آمدم بیرون. جلوی در مصطفی را صدا زدم. وقتی آمد، نشستم روی زمین و گفتم: «برو بالا دزد اومده!»
🔸 دست فاطمه را گرفتم و برگشتم خانۀ پدرشوهرم. گفتم: «خونۀ ما دزد اومده برید اونجا.» اول خیلی بهخاطر پول و طلاها ناراحت بودم. وقتی از خانۀ مادرشوهرم آمدم، مصطفی هم زنگ زده بود که از ادارۀ آگاهی بیایند.
همسایهمان آمد گفت: «من سروصدا رو شنیدم، ولی فکر کردم سروصدای فاطمهست.» خانم صاحبخانه دید که خدا را شکر میکنم، گفت: «چی شد؟» گفتم: «خدا رو شکر همۀ طلاها رو دزد برد، پولا رو دزد برد، ولی مصطفی هست.» بعد به مصطفی گفت: «تو چرا خدا رو شکر میکنی؟» گفت: «خدا رو شکر که خونۀ ما رو دزد زد؛ اگر خونۀ کس دیگهای رو میزد، چقدر به نظام بدبین میشد.» گفتم: «ببین من به چی فکر میکنم و تو به چی فکر میکنی!» تا وارد خانه شد و دید که کیف شهیدصادقی روی زمین افتاده است، گفت: «خدا رو شکر که دست به کیف نزدن، چون مادر این شهید چشم امیدش به همین کیفه. فقط منتظر وسایل پسرشه.»
روز بعد قرار گذاشتیم با هم رفتیم قم و کیف شهید را تحویل دادیم.
👈 برشی از کتاب «سرباز روز نهم»
🔖 #مثل_مصطفی
@shinmesleshahid
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوای غمت شور به پا کرد
نوحه جالب حاج صادق آهنگران و حاج مهدی تدینی
این قافله عزم ... کرببلا دارد
#یاحسین_جانم
#راهی_کربلا
#به_یادجبهه
@shinmesleshahid
❤️۲ شهریور ۱۴۰۲، چهلوپنجمین سالروز شهادت چریک ۱۰۰۰چهره، شهید حجةالاسلاموالمسلمین سيدعلی اندرزگو گرامی و جاوید باد.
ایشان به مدت ۱۵ سال، سازمان مخوف ساواک شاهنشاهی را در حسرت دستگیری خودش گذاشته بود و با تغییر چهرههای مداوم به مرد هزار چهره مشهور شده بود و نهایتاً در ماه رمضان سال ۱۳۵۷، و کمتر از ۶ ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، در سن ۳۹ سالگی، مظلومانه به شهادت رسید.
همسرش نقل میکند که ایشان، عنوان کرده بود که در دوران حضرت سیدعلی، امام زمان ظهور خواهد کرد، انشاءالله.
حضرت امام خمینی رحمة الله علیه:
🌷🌷🌷ما نیمی از انقلاب را از این شهید داریم، اگر ۱۰ تن مثل او داشتیم، دنیا تحت سلطهی اسلام بود.🌷🌷🌷
🕊شادی روح پاکش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
# اللهم - عجل - لولیک - الفرج🤲
🌷🌷@shinmesleshahid🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بشنوید
💓صدای مانگار #شهید_ابراهیم_هادی
شهید ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی «شهید اندرزگو» در جبهه گیلانغرب بود که در عملیات والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های «گردان کمیل» و «حنظله» در کانال های فکه مقاومت کرد اما تسلیم نشد
نهایتا در ۲۲بهمن ۶۱ بعد از فرستادن نیروهای باقیمانده به عقب دیگر کسی او را ندید
در این کلیپ صدای اذان شهید هادی را با خاطره ای درباره آن اذان از زبان #حسین_اللهکرم می شنوید.
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠
💠 جهاد تبیین یک فریضه قطعی و فوری است. ۱۴۰۰/۱۱/۱۹
☀️#امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
هدایت شده از 💞 نائب المهدی💞
🌱ای مردم شهید پرور ایران پیرو ولایت فقیه باشید که اگر از ولایت فقیه اطاعت کنید ،اطاعت از امام زمان و رسول و اطاعت از الله میباشد و اگر خدای نکرده سستی کنید همگیتان ضربه میخورید و هم فردا روز قیامت تمام شهدا جلوی راهتان می گیرند .
و به تمامی شما عزیزان توصیه میکنم که کتاب ولایت فقیه امام خمینی را بخوانید و مطالعه کنید تا بیشتر با ولایت فقیه آشنایی پیدا کنید.
🌺شهید محمد محمدی(نام پدر عباس)🌷🌷❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
♨️✍یک خط از شهید تهرانیمقدم؛ مجاهدی که با امکانات محدود اما #ذهن_نامحدود ، ما را به قلههای دانشی رساند...
🌺رحمتاللهعلیه
28.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اسمش میترا بود...
🔰 ماجرای شهیدهای که با چادرش خفهاش کردند
🔹شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد.
(امروز به شهیده زینب کمایی متوسل میشیم)برای شادی روحش صلوات بفرستیم
(اگر احساساتی هستین صحنه های اخر رو نبینید،چیزی نداره ها ولی خب ممکنه دل نازکتون احساسی بشه)
💠 کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان اصفهان
🌐 @isfsetad
#شهید نادر مهدوی می تواند یک چهره مبارز بین المللی شود.
#16_مهر
#روز_نیروی_دریایی_سپاه
#شهید_نادر_مهدوی
راهپیمائی اربعین یادگار بینظیر خانم زینب کبری سلام الله علیهاست ، یادگاری که بعنوان یک رسانه جهانی قیام فرهنگ تشیع میرود تا کربلا را به ظهور پیوند دهد.
همراه زائر ، خدمات رسان گوشی همراه زوار کربلا در راهپیمایی اربعین است
#همراهزائر
@shinmesleshahid
وصیت نامه سردار شهید نادر مهدوی
… برادرانم اسلام عزیز احتیاج به جانبازی دارد، بیایید تا خودمان را آماده جان فشانی کنیم. پدر و مادر عزیزم، امروز حسین زمان روح خداست…
اینها می خواهند ما را به وسیله کشتن بترسانند اما اماممان چه خوب گفت که ما مرد جنگیم و از کشته شدن نمیهراسیم و مرگ را با جان و دل میخریم برای ما یکسان است که مرگ به جانب ما بیاید و یا ما به جانب مرگ برویم.
پدرم اگر من شهید شدم بالای تابوتم بایست و دست به سوی پروردگار خویش بلند کن و بگو از 2 فرزندم یکی به تو اهدا کردم فرزند مرا جزء شهیدان قرار بده… مادرجان خیلی دلم می خواهد بار دیگر برگردم و در آغوش باز و گرم تو قرار گیرم و مهر مادریت را احساس کنم، ولی خدا و اسلام را از تو عزیزتر می دانم.
برادرجان موقعی که خبر مرگ من را شنیدی خدا را به یاد آور و با دو دست خود مرا دفن کن مبادا لباس سپاه را از تنم دربیاورید مرا همانطوری که هستم دفن نمایید خون های روی بدنم را هم پاک نکنید تا با بدن خونین خدای خود را ملاقات کنم. به امید پیروزی اسلام و مسلمین و سلامتی امام خمینی بتشکن وصیت نامه را پایان می دهم.
خداحافظ … نادر مهدوی
🌷@shinmesleshahid
به این قشنگـــی که تــ💗ـــو شهید شده ای.....ما حتّـــی نمی تونیم بخوابیم.....
رقصــی چنین میانه میدانم آرزوست💔
#شهادت_آرزومه🦋
😢نخبه ۱۷ ساله ای که سرش رابریدند😢
🌹«شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند»
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…😭💔😭
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر)
شادی روح پاک شهدا صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
فقط بدونیم کیا رفتن وجان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم
بین ما و شهداء فاصله بسیار نبود...
🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴
🌷🇮🇷🌷 @shinmesleshahid