Banifateme_moharam1400_shab7_1.mp3
2.14M
1. بار الها.mp3
4.27M
#قسمت_اول
#نوحه_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#حاج_یونس_حبیبی
بار الها ، مُرغِ جانها
پَر کشیده بینِ سینه
دیده گِریان ، سینه نالد
از غریبی در مدینه
در جنان غوغا به پا شد
دیده گِریان ، مرتضی شد
در غمِ فرزند و بابا
فاطمه ، صاحب عزا شد
فاطمه ، صاحب عزا شد
( واغریبا ، واغریبا ) تکرار
کار زینب در غمِ تو
ناله های آتشین شد
این غریبی بس که جسمت
لالهگون از تیرِ کین شد
کاش جسمت را ز خانه
با غم و آه شبانه
سوی کوچه برده بودند
همچو زهرا مخفیانه
( واغریبا ، واغریبا ) تکرار
کی رود ، از خاطر تو
یاد آن رُخسارِ نیلی
مانده روی صورتِ تو
همچو زهرا ، جای سیلی
شب ، شبِ قدر تو باشد
دیده بر قبر تو باشد
قبر ویرانت #حسن_جان
جلوه ی صبر تو باشد
( واغریبا ، واغریبا ) تکرار
┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتید: به عضویت در کانال شعرای آئینی سازمان👇👇👇
https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
شعرای آئینی سازمان بسیج مداحان کرمانشاه
#روضه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #امشب_که_ناله_از_لبت_افتاده #محمد_حسین_پویانفر ┏━━ °•🖌•°━━┓ ht
#امشب_که_ناله_از_لبت..
#قسمت_اول
#روضه_و_توسل_به_حضرت_زهرا_سلام_اللهعلیها
#ویژۀ_ایام_فاطمیه
#محمد_حسین_پویانفر
امشب که ناله از لبت افتاده رو مگیر
بعد از سه ماه که تبت افتاده رو مگیر
دیدار تو اگرچه غم انگیز می شود
بعد از سه ماه قسمت من نیز می شود
درد عیال دارم و پیرم نموده اند
سی و سه سال دارم و پیرم نموده اند
این آشیانه داغ پرستو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود
امروز فضه گفت که خانُم وضو گرفت
بعد از سه ماه خانه ی ما رنگ و بو گرفت
گفتم که کار کَم بکن اینجا عزیز من
ممنونِ نانِ تازه ام اما عزیز من
نان را بدون قُوَّت بازو نمی پزند
نان را که با جراحت پهلو نمی پزند
این خانه مدتی ست که جارو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود
اصرار می کنیم که نانی، کمی بخور
ای پلک نیمه باز تکانی، کمی بخور
رَدِّ تو از تنور به بستر هنوز هست
زینب دوید گفت که مادر هنوز هست
او دختر است حسرت آغوش می خورد
این سینه ی شکسته، بمان، جوش می خورد
دستت شکسته است که بالا نمی رود؟
این شانه ات چه دیده چرا جا نمی رود؟
چشمِ تو نیز بستن بازو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود
*همه حرف من همین یه خطِ، شب شهادت، ازهمه هم عذرمیخوام ...*
یادم نرفته تا دَرِ خانه تو را زدند
یادم نرفته با دَرِ خانه تو را زدند
چشم علی شکستن اَبرو ندیده بود
من را مدینه دست به زانو ندیده بود
امشب چقدر پیش حسن سوخت دخترت
امشب ببین که با سه کفن سوخت دخترت
گفتی وصیتتِ دو سه بوسه به حنجر است
گفتی لباس محسن تو قد اصغر است
#شاعر_حسن_لطفی
*چقدر امام زمان امشب گریه میکنه، یابن الحسن! خیلی از این جماعتي كه اینجا هستن، تو این ایام داغ دیدن ،پدر ازدست دادن، مادر از دست دادن ،عزیز از دست دادن،ختمی نگرفتن، جلسه ای نگرفتن ،اگه دور قبرم جمع شدن چند نفری جمع شدن ، ولی فاطمیه که شد گفتن ماباید بریم مجلس مادرمون فاطمه...
شیخ صدوق نقل میکنه: اون شاگرد امام صادق، چند وقت نیومده بود، پیداش نبود، اومد تو مسجد ، آقا فرمود: کجایی پیدات نیست؟ گفت: آقا! ببخشید یه چند روزی خدا بهم اولاد داده توي خونه بودم... آقاخوشحال شد، فرمود: چی بهت خدا داده؟ گفت: آقا! خدا بهم دختر داده...آقا امام صادق فرمودند: اسمش رو چی گذاشتی؟ گفت: آقا! شما اجازه بدین اسمش رو فاطمه گذاشتم... يه وقت دیدن آقا شروع کرد گریه کردن، آقا چرا گریه میکنید؟ گفت: یادِ مادرم اُفتادم، حالا كه اسمش رو فاطمه گذاشتی كارِت سخته شده، گفت: چرا آقاجان؟ آقاا فرمودند: نکنه بلند صداش بزنی، نکنه یه وقت سیلی بهش بزنی!.....
چه کردن با این خانم؟ چه کردن که امروز هرکاری میکرد دستش رو میآوُرد بالا موهای زینب رو شونه کنه هی دست میافتاد*
دعایی زیرلب دارم شبانه
تو آمین گوی ای ماهِ یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش رابه زیر تازیانه
* میگه: وقتی دیدم خانُم شروع کرد خونه رو جارو زدن، انگار بچه ها نذر کرده بودن برن کنار قبر پیامبر، لذا از خونه بیرون رفتن، امیرالمؤمنین مسجدِ، اسما میگه خانم صِدام زد، فرمود: من میرم میان حجره، بعد از لحظاتی صِدام بزن، اگه جوابت رو ندادم ،بدون از این دنیا رفتم، علی رو خبرکن...
میگه دیدم بی بی وارد حجره شد، دقایقی بعد صدا زدم: یا بنت رسولالله!یا زوجة امیرالمؤمنین! یا اُم الحسنِ و الحسین! جوابی نشنیدم، یه وقت درِ خونه به صدا اومد، در رو باز کردم، دیدم حسن و حسین، چشما کاسه ي خون، صدازدن: "َ این اُماه "؟" مادرِ ما کجاست ؟
دیدم الان بگم مادرتون جان داده ،بچه ها هم جان میدن، گفتم: سفره پهن کردم بیایيد، یه نگاه کردن، اَسما! کِی بدون مادر سَرِ سفره نشستیم، من رو کنار زدن دَرِ حجره رو بازکردن، حسن خودش رو روي سینه مادر انداخت، حسین صورت کف پای مادر گذاشت، هی صدامیزنه مادربا من حرف بزن....
اینجا اباعبدالله صورت کف پای مادر گذاشت، یه ساعتی هم رسید كربلا، همین صورت زیر چکمه....*
الشِّمر الجالسٌ عَلَی ، نفسِ مادرش گرفت
سر را برید و روبروی خواهرش گرفت
حسین...
#قسمت_پایانی
هرکی توي این عالم زمین میخوره صدامیزنه: یاعلی!....میان مسجد نشسته بود، حسن و حسین وارد شدن، سلمان میگه هنوز حرفی نزده، آقا تا چشمش افتاد به بچه ها، روی پا ایستاد، یه نگاه کرد، امام مجتبی فرمود: بابا! مادر میان حجره است...
مرد معمولا اگه زمین بخوره با زانو زمین میخوره اما سلمان میگه دیدم اقا از پشت زمین افتاد، هی خاکِ مسجد رو به سر میریزه، امیرالمؤمنینی که کسی تا حالا ندیده پاهاش بلرزه، راهی نبود ازمسجد تا خانه، سلمان میگه: میدوید و هی به زمین می افتاد...خودش رو رسوند کنارِ بدن، چند ماهه صورت رو ندیده، یه وقت پارچه ي سفید رو کنار زد:"الله اكبر" چرا صورتت کبوده ؟...*
#روضه_امیرالمومنین_علیه_السلام
#ماه_مبارک_رمضان
#شب_قدر
#کربلایی_مهدی_رسولی
امشب خونه ی دخترش....
#قسمت_اول
امشب از سر شب دلم توحول و ولاست
امشب میدونی دلت چرا نگرانه؟ امشب دل همه کائنات نگرانه فقط دل یه نفر آرومه...
وارد مسجد شد همین روزها، مولی الموحدین شروع کرد خطبه خواندن بعد جنگ نهروان، میگه خطبه رو که خوند بالا منبر بود یه نگاه به چپ و راست کرد دید ابی عبدالله نشسته کنار منبر، حسینم! روایت میگه با این لفظ صداش زد یااباعبدالله! ابی عبدالله فرمودند: جانم یاامیرالمومنین، صدا زد حسین جان چند روز از این ماه رمضانی که هستیم مانده؟صدا زد: یا امیرالمومنین هفده روز مانده، میگن امیرالمومنین تا شنید دست کشید به اون محاسنش. راوی میگه دست به محاسنی کشید که اون روز دقت کردم همه اش سفید بود، مگه امیرالمومنین چند سال سن داره؟ شصت وسه سال، باور کن شصت وسه ساله همه محاسنش سفید نمیشه.. اونم بنی هاشم که دیر پیر میشدن. صدا زد چیزی دیگه نمونده این محاسن به خونم خضاب بشه...
امشب خونه ی دخترش بود تا خود صبح هی بلند میشد مینشست. امام حسن میگه رفتم محضر بابام ، دیدم نشسته خوابیده.. صدا زدم بابا بیداری؟صدا زد حسن جان بیدارم گفتم بابا چته؟ گفت حسن جان همینجوری که نشسته بودم خواب به چشمم اومد حسن جان پیغمبرو خواب دیدم...حسن جان عرض کردم به پیغمبر گلایه ی این مردمو کردم گفتم یا رسول الله! خستم کردن...
میگه پیغمبراکرم صلوات الله علیه فرمود: سبحان الله! علی جان نفرینشون کن. عرض کردم یا رسول الله نفرین میکنم خدا منو ازشون بگیره یکی مثل خودشونو بر خودشون مسلط کنه..
میگه بعد پیغمبر فرمود:علی دیگه چیزی نمونده عزیزم.. امشب تا صبح میگفت سی ساله غصه میکشم. سی ساله حرفمو دارم به چاه میزنم، دیگه بسه، دیگه خسته شدم دیگه از زندگی بدون زهرا خسته شدم...
امشب تا نزدیک سحر شد..صبح از منزل خارج شد وارد مسجد شد. صدا می زد «الصلاة الصلاة»همه رو بیدار کرد به اون نانجیبم رسید زد به پاش بلند شو نمازتو بخون، میگن مولا آرام آرام وارد مأذنه شد قدم رو این پله های مأذنه ی مسجد کوفه میذاشت صدا میزد: الله اکبر الحمدلله رب العالمین ،سبحان الله..سیاهی شب، زینب تو خونه، کلثوم تو خونه، یهو دیدن صدای اذان علی از مسجد بلندشد، الله اکبرالله اکبر...اشهدان لا اله الاالله..اشهدان محمد رسول الله...
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━┛
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━
شعرای آئینی سازمان بسیج مداحان کرمانشاه
#روضه #تخریب_بقیع #حاج_حیدر_خمسه ┏━━ °•🖌•°━━┓ https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermansha
📖 #متن_روضه
#روضه_و_مناجات #قسمت_اول
⚫️ تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام
غمِ فراقِ تو اصلا برام کم نگذاشت
لبم که خواست شکایت کند،دلم نگذاشت
همیشه دردِ دِلم با تو نیمه کاره گذشت
*تا اومدم باهات حرف بزنم بغضم گرفت ... (دیدی میخوای بری یه حرم) وقتی راه می اُفتم میگم اینو میگم ... اینم میگم ... برسم دردِ فلانی رم میگم ... تا برسی هی تمرین می کنی از کجا بگم ، چه جور بگم ... اما میرسی حرم یادت میره همه چی ... سلام آقا ... کربلا بیچارم کرده ، میگم میرم حرمِش حرفامو میزنم ... اما گودالُ می بینم ... بدجور بِهَمم ریختی ... اذیتم نکن ... آقا میبینی دوسِت دارم ... به خدا یه وقتا اخلاقم برمیگرده حرمم دیر شده .... من یه وقتا بد اخلاق میشم نجفم دیر شده ..... دیدی از کربلا میای چه مهربونی ... من هر وقت از کربلا میام مهربون میشم ... انقدر فاصله رو زیاد نکن ... میکشی مرا ... *
همیشه دردِ دِلم با تو نیمه کاره گذشت
لبم که باز شد این دفعه گریه ام نگذاشت .....
حسین ... دلم یه کربلا می خواد ...
حسین ... یه گنبدِ طلا می خواد ...
حسین ... دلم امام رضا می خواد ...
زمانه باعثِ هجران نشد ، خودم شده ام
گناه کاریِ هر روزۀ خودم نگذاشت ...
*این یه بیتُ میگم بعدش میخوام با هم بگیم ...*
مرا ببخش که از دوری ات نمی میرم ...
*آره ما لافِش رو میزنم ... عاشق کی بود؟؟ دیدن چادر به کمر بست .. گفت بری دنبالِت اومدم ... بعد از وداعِ آخر یه نگاه بهش کرد گفت چی میگی خواهر؟؟ گفت بری ، میام .... من اینجا بمون نیستم .... با تو اومدم با تو برمیگردم ... آقا بغض کرد یه نگا بهش کرد دید اگه بهش حرف بزنه زینب میمیره ... گفت یادتِ مادرم مدینه جون داد؟؟ ... به خاطرِ تو وایسادم ... (اینه عاشق ...) گفت بری میمیرم ... لذا دستِشو گذاشت رو سینه ش ، (امشب یه دست رو سینۀ ما بزار ...) بریدم آقا ... دستُ گذاشت رو سینه ش برداشت گفت برو ... بچه هاتو بر می گردونم ، برو ... اما رسیدی به مادرم ، سلاممُ به مادرم برسون ...*
مرا ببخش که از دوری ات نمی میرم ...
سرم دوید به سویت ولی پَرم نگذاشت
*گفت من هفت هشت سالَم بود ، گفت تو همین بین الحرمینِ حالا بازار بوده گفت بابام یه گاراژی داشت نجاری چوب بُری ، هر سال اربعین اهلِ بصره یه هیئتِ قوی داشتن جا نداشتن ، بابام گاراژُ سه روز میداد به اینا ، خودِشم خادمشون میشد ، می گفت اینجا مالِ امام حسینِ(ع) ...
یه کارِ خوب به بابام خورد قبلِ اربعین این ور اون ور پول قرض کرد هرچی داشتیم فروخت هشتاد دینارِ اون موقع پول جور کرد رفت چوبُ الوار خرید ریخت تو گاراژ کارُ شروع کنه اربعین شد ، بصره ای ها اومدن ... گفت بزا بعدِ اربعین کارُ شروع می کنم تحویلشون داد گاراژُ ، سیاهی بزنن ، دیگاشونو به پا کنن . فرداش اومد به اینا سر بزنه ، دید همه چوبا نو رو زدن زیرِ دیگا تو آتیش داره میسوزه ، یه نگا به چوبا کرد ، یه نگا به حرم ... اشک تو چشاش اومد ، گفت من چی کار کنم حالا ؟؟؟ خو بدهکارِ مردمم ، چی به اینا بگم ، دیگه سوخته ... الان میام حرم ...
گفت بابام رفت دمِ در کفشداری ، اون موقع اینطوری بود کفش میدادی مفاتیح بهت میدادن ، گفت رفت داخِلِ حرم ، دم ضریح مفاتیح رو باز کرد دید الله اکبر ... هشتاد دینار لایِ مفاتیحِ ... آقا کسی پول گم نکرده ؟؟؟ اومد کفشداری کسی پول گم نکرده ؟؟ نه حاجی ...
پولَ رو برداشت اومد دفترِ میرزایِ شیرازی رحمه الله علیه تا رفت تو گفت سلام حاجی ، گفت سلام ، برو ... مگه نگرفتی پولِتو ...
درِ این خونه دوزار دادی واینَستیا ... بدهی تو دادی .... آقا اینا از زنُ بچه هاشون میزنن برا تو روضه میگیرن ... اینا برا عزیزاشون اینطور مجلِس نمی گیرن ... برا خراب شدنِ قبرِ اجدادِ شما ببین سیاه پوش شدن ...
خیلی مدیونِت هستم ، خبر داری ؟
خیلی من دِل به تو بستم ، خبر داری ؟
عمریه نوکرِت هستم ، خبر داری ؟
#حاج_حيدر_خمسه
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://eitaa.com/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━┛
┏━━ °•🖌•°━━┓
https://rubika.ir/Shoaraye_aeinimadhankermanshah
┗━━ °•🖌•°━━