✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
شرح ماجرای شنیدنی و زیبای
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی و همسرشون
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
✍️همسر شهید:
🌱علاقه به شهيدسید مجتبی علمدار و زندگياش موجي در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد.
🌷يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچهاي به سمت من ميآمد و يك جواني همراهشان بود.
🌷شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است
💐و اين جوان هفته ديگربه خواستگاريتان ميآيد. نذرتان را ادا كنيد.
وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم.
غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود.
🌹فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان ميآيد. مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نميدهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان ميكنيم.
💐خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كردو بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.
💐همان شب خواستگاري قرار شد با عبدالمهدي صحبت كنم.
💫وقتي چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتي ترسيدم! طوري كه يادم رفت سلام بدهم.
✨ياد خوابم افتادم. او همان جواني بود كه شهيد علمدار در خواب به من نشان داده بود. وقتي با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقي افتاده است؟
✨💫گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديدهام. خواب را كه تعريف كردم عبدالمهدي شروع كرد به گريه كردن.
🥺 گفتم چرا گريه ميكنيد؟
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
ادامه دارد........
🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار براي پيدا كردن همسري مؤمن و متدين برايم گفت.
🌱عبدالمهدی تعريف كرد:
من و تعدادي از برادران بسيجي با هم به ساري رفته بوديم.
🍃علاقه زيادم به شهيد علمدار بهانهاي شد تا سر مزار ايشان برويم.
با بچهها قرار گذاشتيم سري هم به منزل شهيد علمدار بزنيم.
🍃رفتيم و وقتي به سر كوچه شهيد رسيديم متوجه شديم كه خانواده شهيد علمدار كوچه را آب و جارو كردهاند و اسفند دود دادهاند و منتظر آمدن مهمان هستند.
🔶تعدادي از بچهها گفتند كه برگرديم انگار منتظر آمدن مسافر كربلا هستند،
🌿اما من مخالفت كردم و گفتم ما كه تا اينجا آمدهايم خب برويم و براي 10 دقيقه هم كه شده مادر شهيد را زيارت كنيم.
🍃رفته بودند و سراغ مادر شهيد علمدار را گرفته و خواسته بودند تا 10 دقيقهاي مهمان خانه شوند.
🥺 مادر شهيد علمدار با ديدن بچهها و همسرم گريه كرده و گفته بود من سه روز پيش با بچهها و عروسها بليت گرفتيم تا به مشهد برويم.
🌷سيد مجتبي به خواب من آمد و گفت كه از راه دور مهمان دارم. به مسافرت نرويد. عدهاي ميخواهند به منزل ما بيايند.
🌹مادر شهيد استقبال گرمي از همسرم و دوستانش كرده بود. با گريه گفته بود شماها خيلي برايمان عزيزيد. شما مهمانهاي سيد مجتبي هستيد.
💐در همان مهمانی بود که عبدالمهدی به شهید متوسل میشود تا برایش همسری مناسب پیدا کند.
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
💫ماجرای خواب عجیب
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
و تعبیر آن خواب توسط
🌱 آیت الله بهجت🌱
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🌹مژدگانی شهادت از آیت ا... بهجت🌹
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
https://eitaa.com/shogh_prvz
🌹عبدالمهدي يك بار يك خوابي ديده بود. بعد از آن رفت پيش يكي از علماي اصفهان و خواب را تعريف كرد.
🌿 آن عالم گفته بود براي تعبيرش بايد بروي قم با آيت الله بهجت ديدار كني.
🌱همسرم به محضر آيت الله بهجت شرفياب ميشود تا خوابش را به ايشان بگويد.
✨آقا هم دست روي زانوي عبدالمهدي گذاشته و ميگويند جوان شغل شما چيست؟!
🍃همسرم گفته بود طلبه هستم.
✨ايشان فرموده بودند: بايد به سپاه ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي.
✨آيت الله بهجت در ادامه پرسيده بودند اسم شما چيست ؟
🍃گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود)
✨ايشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض كن اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدي بگذاريد.
✨آيتالله بهجت فرموده بودند: شما در تاجگذاري امام زمان (عج) به شهادت خواهيد رسيد.
✨شما يكي از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع ميكنيد.
🍃وقتي عبدالمهدي از قم برگشت خيلي سريع اقدام به تعويض اسمش كرد.
🌷با هم رفتيم گلستان شهدا و سر مزار شهيد جلال افشار گفت ميخواهم يك مسئلهاي را با شما در ميان بگذارم كه تا زندهام براي كسي بازگو نكنيد بين خودم، خودت و خدا بماند.
🥀عبدالمهدي گفت شما در جواني من را از دست ميدهيد. من شهيد ميشوم.
🌱گفتم با چه سندي اين حرف را ميزنيد. گفت كه من خواب ديدم و رفتم پيش آيتالله بهجت و باقي ماجرا را برايم تعريف كرد.
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
✨واقعیت های عجیب از زندگی شهید عبدالمهدی همچنان ادامه دارد.....
با ما همراه باشید......✨✨✨
آماده کردن همسرش برای اعزام به سوریه
🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
✍️همسر شهید:
🌿يك بار از سر كارش آمد و گفت ميخواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را انجام بده برويم قم.
✨گفتم خب همين جا بگو.
🍃گفت نه برويم بعد ميگويم.
رفتيم قم و به قبرستان شيخها رفتيم. خيلي گريه كرد.🥺
🌱 بر مزار آيتالله ملكي تبريزي استاد امام خميني از مقام ايشان و حضرت امام گفت.
🍃 بعد گفت خدا دست يتيمها را ميگيرد و مقام ميدهد.
حضرت محمد(ص) يتيم بود.
امام خميني يتيم بود.
اينهايي كه به جايي رسيدند يتيم بودند كه خدا دستشان را گرفت.
📌داشت من را آماده ميكرد كه اگر بچهها يتيم شدند فكر بدي نكنم و غصه نخورم.
📌بعد در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه نبايد به اين دنيا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشي بايد بروي. آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله.
✨گفتم چرا اين حرفها را ميزني؟
🍃عبدالمهدي در جواب از تكفيريها گفت و از جسارت به حرم بيبي حضرت زينب(س).
🍃گفت من غيرتم قبول نميكند بمانم و اتفاقي براي خانم بيفتد. من بيغيرت نيستم.
🍃 ميگفت احساس ميكنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفي نيستم.
🔶عبدالمهدي وقتي سخنراني رهبر را درباره شهداي مدافع حرم شنيد، شيفتهتر شد.
✨وقتی فهميدم كه ميخواهد به دفاع از حرم برود. گفتم: فكر بچهها را كردي كه ميخواهي بروي. من اجازه نميدهم كه بروي.
🍃در پاسخ گفت: روز قيامت ميتواني در چشمان امام حسين(ع) نگاه بيندازي و بگويي كه من نگذاشتم؟
✨ديگر حرفي براي گفتن نداشتم و سرم را پايين انداختم.
🍃 عبدالمهدي گفت ميخواهم مثل همسر زهير باشي كه همسرش را راهي ميدان نبرد كرد.
آنقدر در گوش زهير خواند تا نام او هم در رديف نام شهداي كربلا قرارگرفت.
✨آنجا ديگر زبانم بسته شد.
✨گفتم باشه
🍃 گفت خود حضرت زينب(س) نگهدارتان باشد.
🌹همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت. ماه محرم بود. به من ميگفت برو و در مراسم امام حسين(ع) شركت كن كه ايشان گرههاي كور را باز ميكند.
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
🌹قبل از شهادتش با من تماس گرفت. 🍃صدايش گرفته بود و گفت از من راضي هستي؟
✨گفتم بله، اين چه حرفيه
✨ گفت از من راضي باش.
دعا كردم و گوشي را قطع كردم.
🌹 عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد.
🥀29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد.
🌱وقتي خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. 🥀
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
❤️من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم.
😍ريحانه و فاطمه يادگاريهاي شهيدم هستند.
🌱 ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف ميزد.
🌱همسرم ميگفت دوست دارم ريحانه ولايتي بار بيايد.
🔶عبدالمهدي عاشق رهبري بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه ميكرد دست بر سينه ميگذاشت و ميگفت: جان ناقابلي دارم، فداي رهبر عزيزم.
📌سفارش كرد كه ميخواهم بچهها را زينبوار بزرگ كنيد.
🌷 ان شاء الله حجابشان زينبي باشد. رفتارشان زهرايي باشد. نمونه باشند.
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨اول ماه مبارک نیت کنید
فقط برای خدا روزه بگیرید✨
🍃توصیه آیت الله کشمیری
😐حال اون بزرگوارانی که به نیت رژیم روزه میگیرند رو نمیفهمم....
ان شاا... مقبول درگاه حق باشه...
#کلام_بزرگان
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/shogh_prvz
🥺حدود 15روز بعد از شهادت عبدالمهدی بود که ريحانه تب كرد
يك هفته تمام تب داشت. خوب نميشد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نميآمد. نگران بودم تشنج نكند.
🥀تـب بچم اون قـدر زیادشـده بـود که نمیدانستم چه کنم و ترسیدم که بلایی بر سر بچه ام بیاد. کلافه بودم. غم شهادت عبدالمهدی از یک طرف و بیماری و تب ریحانه نیز از یک طرف؛ هردو بردلم سنگینی میکرد.ترسیده بودم.
🍃با خودم میگفتم نکنه خدا بلایی بر سر بچه ام بیاد و مردم بگند که نتونست بعد از عبدالمهدی بچه هاشو نگه داره...این فکر ها و کلافگی و سردگمی حالم رو دائم بدتر میکرد.
✨شب جمعه بود.
به ابا عبدالله (ع) توسل کردم.
زیارت عاشورا خواندم.
رو کردم به حرم اباعبدالله (ع) و صحبت کردن با سالار شهیدان...
✨با گریه گفتم یا امام حسین من میدونم امشب شما با همه شهدا تو کربلا دور هم جمع هستید.
✨من میدونم الان عبدالمهدی پیش شماست...
🍃عبدالمهدي قبلتر به من گفته بود كه كمك خواستي به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا كن.
✨ سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنجشنبه است و من ميدانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند.
✨ گفتم به عبدالمهدي بگويند اگر براي دخترش اتفاقي بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچهاش نگهداري كنم.
آنها امانت هستند دست من.
💐رفتم بالاي سر ريحانه ناگهان بوي عطري در خانه پيچيد. عطري كه هر لحظه زياد و زيادتر ميشد.
❤️ناگهان من صداي عبدالمهدي را شنيدم.
🌱گفت همسرم بخواب من بالاي سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتي بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب ميخواهد.
🌹حس كردم كه عبدالمهدي در كنارم است. حسش ميكردم. همه حرفهايم را با عبدالمهدي زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند،
🌷 بحق فرمودهاند كه شهدا عند ربهم يرزقونند. بعد از آن شب تا مدتها هر كسي وارد خانه ميشد متوجه آن بوي خوش ميشد.
🌷لباس ريحانه بوي اين عطر را گرفته بود.
☎️فردا تماس گرفتم خدمت یکی از علمای قم (آیت الله طبسی) و این ماجرا را گفتم و از علت این عطر خوش سوال کردم.
🍀پاسخ این بود که چون شهدا در شب جمعه کربلا هستند و پیش اربابشون بودند عطر آنجارا با خودشون بهمراه آورده اند.
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
May 11
❤️...منتظرت هستم...❤️
🥀یک روز بعد از شهادت عبدالمهدی،
دلم خیلی گرفته بود.
🌱 گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان را در آن مینوشتیم.
🍃 بهمحض بازکردن دفتر، دیدم برایم یک نامه نوشته با این مضمون که
❤️ «همسر عزیزم! من به شما افتخار میکنم که مرا سربلند و عاقبت بهخیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست شهدای کربلا نوشته شود. آن دنیا منتظرت هستم!❤️
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
📌خيليها به من ميگويند چرا اجازه دادي كه همسرت برود و براي عربها بجنگد؟
✍️پاسخم این است؛
🌹عبدالمهدي رفت تا از مرز اسلام دفاع كند.
🌷 رفت تا نامحرمي وارد حريممان نشود.
🌱مدافعان حرم ميروند تا ما در آرامش زندگي كنيم.
🔶هدف اصلي تروريستها ايران است.
🟩 اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم.
🍃ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و براي همين بايد ادامهدهنده راهشان باشيم؛ شهداي از صدر اسلام تا امروز.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#شهیدعبدالمهدی_کاظمی
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/shogh_prvz
✨
هر روز یه آیه انتخاب کنید و تا افطار تلاوت و تدبرنمایید.
امید است این آیه دم افطار برایتان پرده از رخساره بردارد
✨
🍃آیت الله کشمیری
#کلام_بزرگان
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/shogh_prvz