و شب چهارم...
شب عالیجناب پشیمان شده ها...
صبح روز عاشورا دل در دلش نبود،
حسین(ع) پسر زهراست،
چطور با او مقابله کنم!!
حتما حر، از سیلی خوردن زهرا (س)در کوچه...آتشی در دلش زبانه کشید که عزم خود را جزم کرد..و به پسر عمویش گفت:
مهاجر تو به اسبت آب داده ای؟
مهاجر خیره به حر نگاه کرد.. چه میخواهی بگویی؟
حر افسار اسب را کشید و به بهانه سیراب کردن اسبش روانه شط شد.
مهاجر فریاد کشید:
حررررر تو را چه شده؟!! قوی ترین مرد کوفی به خود میلرزد!!! چرا؟؟؟.
برای جنگ تردید داری؟؟ چهار هزار نفر سپاه برایت فراهم شده، با اشاره ای دودمان حسین را بر باد میدهی ای با صلابت ترین مرد کوفی.
حر بغض آلود فریاد برآورد: بر سر دوراهی بهشت و جهنمم،
حسین بهشت است... نمیتوانم رهایش کنم.
چکمه هایش را در آورد ، با حالی زار بر گردنش آویزان کرد و به فرمانده سپاه بودن و قوی ترین مرد کوفی بودن ، پشت پا زد و سر به زیر سمت خیمه حسین رفت....
خوش به حال حر... حسین در آغوشش گرفت....
خوش به حال حر، به حسین گفت آمده ام برای تو تکه تکه شوم،
خوش به حال حر، به حسین گفت اول پسرم را میفرستم میدان تا تمام جانش را برایت خرج کند و بعد از آن خودم میروم و تا آخرین نفس برای پسر فاطمه شمشیر میزنم...
خوش به حال حر، حسین گفت مادرت چه نام زیبایی برایت انتخاب کرده....
من اما راه ظهور مهدی فاطمه را با گناهانم بسته ام...
قبول آقا جان، اما خدا را چه دیدی!! شاید قرار است حر تو باشم...
#شب_چهارم
#محرم
#اصحاب_امام_حسین
@shogh_prvz