eitaa logo
شوق پرواز
710 دنبال‌کننده
482 عکس
47 ویدیو
15 فایل
🌹متفاوت ترین کانال شهدایی🌹 🔶کپی از مطالب و نشر باعث افتخار ماست انتقاد و پیشنهاد از کانال 💌 از رفیق شهیدت ❤️ از انس خاصی که با شهدا داری 💚 ابنجا بهمون بگو 👇👇👇👇 شناس @shogh_parvaz70 ناشناش https://daigo.ir/secret/67849807
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تولد فرزند یا جبهه؟! 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
🥀آمده ایم که شهید شویم.... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
روحیه دادن حاج یونس به نیرو ها.... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
عقیده به انجام وظیفه.... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
ایرانی ها کتاب نمی خوانند.... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
وضو با آب داغ.... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
فقط ده دقیقه.... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
هیچ‌چیز برای حاج یونس مانع نبود... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
روحیه حاج یونس.... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... با همراه باشید https://eitaa.com/shogh_prvz
🌹همراهان عزیز و بزرگوار ظهور حاج یونس زنگی ، بعد از شهادت بسیار 🧾مفصل، ✨عجیب، 🕯️رازآلود است متن ها با فاصله زمانی گذاشته میشود. از اینکه همراه ما هستید ، متشکریم🙏
1️⃣ 📞صدای زنگ تلفن من  را به خود آورد. 🌱 بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. 📞 باز هم صدای زنگ. 🌱ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. 📞بازهم صدای زنگ تلفن. 🌱روزهای گذشته را با خود مرور می کردم. 📞بازهم صدای زنگ تلفن. 🌱 از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. 📞باز هم زنگ تلفن. 🌱آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. 📞باز هم زنگ تلفن. 🌱آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. 📞بازهم زنگ تلفن. 🌱برگه ها مجموعه ای  از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. 📞بازهم زنگ تلفن. 🌱با مطالعه برگه ها وا رفتم. 📞باز هم زنگ تلفن. 🌱نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از شهید قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. 📞بازهم زنگ تلفن. 🌱 از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند 📞.باز هم زنگ تلفن. 🌱 میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. 📞 بازهم زنگ تلفن. 🌱اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. 📞 باز هم زنگ تلفن. 🌱 باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. 📞باز هم زنگ تلفن. 📌📌می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. 📞 باز هم زنگ تلفن. 🌱 حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است. 📞باز هم زنگ تلفن. ☎️و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد. 📞 باز هم زنگ تلفن. 🌱احتمالاً یکی از خوانندگان است.باز هم صدای زنگ تلفن. و باز هم ....... 📞📞 😐این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم. سلام علیکم. بفرمایید..... ✨ علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این مشکل، از صناعات داستانی، برای پرداختن به خاطرات، استفاده کنید و به جای دست بردن در آن، کاری کنید که خواندنی تر شود . 😳حیرت زده شده بودم.  او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!! شما؟!!!!!!! ✨من زنگی آبادی هستم. ببخشید. کی؟! 😳😳 ✨یونس زنگی آبادی. 🔴 ادامه دارد......... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... https://eitaa.com/shogh_prvz
سالروز شهادت، شهید مطهری🥀 و‌روز معلم🌹 گرامی باد✨ https://eitaa.com/shogh_prvz
2️⃣ 😶خشکم زده بود. سریع گوشی را گذاشتم. 😳 با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم که در میان تاریکی هویدا شده بود. "👁️👁️" دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوی از یک سر.   دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسی که داشتم حیرت بود نه ترس. 🌱 فضا بسیار دوستانه بود. 📞  دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بی اختیار گوشی را برداشتم. من خوابم یا بیدار؟ ✨دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم. ✨من برای ترساندنت نیامده ام. ✨ بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. ✨هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. ✨من این شمشیر را در دست تو می گذارم. ✨زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. ✨به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. ✨مرا از پاهایم شناختند. ✨ این ها را می دانی......خوانده ای ...  🔶یعنی من انتخاب شده ام؟  ✨ما خود را تحمیل نمی کنیم. بلکه در دل ها جا می کنیم.  🔶باید چه کنم؟  ✨حق را ادا کن . ✨حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته می شوم. ✨کامل، نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. ✨ اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، ✨ آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام، چنینم. ✨ پس تو خاطرات مرا که چون جسم دنیایی ام شرحه شرحه است، ✨ همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود، به اندام کن. با سر و دست . بخواهی می توانی . 🔶می خواهم. پس حتماً می توانم.   ✨مرا نه ناظر خود، که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید. ✨ به هر جمله ات قد می کشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم .   🔶من مفتخرم . ✨از تعارف کم کن. 🔶حرف دلم را زدم . ✨برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ... 🔶آیا ارتباط یک طرفه است ؟ همین طور تلفنی ؟   ✨تو اراده کن من می آیم. به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم . من برای زینب شدن اجازه گرفته ام.   ☎️ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن...... 📞گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. 🌱 یعنی خواب می دیدم؟ 🌱واقعاً او سردار شهید، حاج یونس زنگی آبادی بود؟ 😳درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ 😳 چه کسی باور می کند شهید با من تماس تلفنی داشته است؟ 🥺 چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان را؟ 🥺به هرکسی توضیح دهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. 📌باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم. 🌔تمام شب واقعه را مرور می کردم. 🧾 صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت هیچ تماسی ثبت نشده بود.! 📌 از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن بود. از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه تماسی گرفته شود و پاسخ ندهیم. گوشی اشغال شده و قطع می شود. 🌱عقل و عشق حکم می کرد به اتفاقات آن شب اعتماد کنم. 🍃 فصول کتاب در حال تکمیل است. 🚃با اتوبوس راهی روستای زنگی آباد شدم. 🍃 روستایی در 20 کیلومتری کرمان. 🍃در جاده زرند. به روستا که رسیدم یک لحظه دوباره شک شیطانی به سراغم آمد. 👿 این چه کاری ست که من کردم. شاید خیال بوده شاید..... هنوز شاید ها کامل نشده بود که 🚲دوچرخه سواری جلوی من ایستاد. ادامه دارد.... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... https://eitaa.com/shogh_prvz
تقوا لازمه ی انسانیت است سالروز شهادت ، شهید مطهری🥀 و‌روز معلم🌹 گرامی باد✨ https://eitaa.com/shogh_prvz
3️⃣ 🔶سلام علیکم. آقای صفایی؟ 🔴علیکم سلام. بله. شما؟   🥺چشمانش پر از اشک شد و گفت: ✨ من مرتضی هستم. برادر شهید حاج یونس زنگی آبادی. 🚲از دوچرخه پیاده شد و من را در آغوش کشید و گفت: 🍃بفرمایید برویم منزل. شما مهمان حاج یونس هستید. قدمتان سر چشم. ✨دیشب حاج یونس به خوابم آمد و گفت: که این ساعت به پیشواز شما بیایم!   🌱دیگر تمام اتفاقات عجیب داشت برایم عادی می شد. مطمئن بودم عجیب تر هم خواهد شد. 🪴مهمان همسر و فرزندان شهید شدم. 💐 مصطفی و فاطمه فرزندان شهید بودند. 💫وقتی فهمیده بودند فرستاده ای از طرف پدر می آید برای دیدنم لحظه شماری کرده بودند. ⭐اکنون در فضای گرم و صمیمی حیاط منزل در کنار برادر شهید و دو فرزند شهید بودم. 🍃سر صحبت را با فرزندان شهید باز کردم. 🕊️پرواز کبوتری که روی دیوار حیاط نشست توجه همه ما را به خود جلب کرد. 🕊️با خود فکر کردم شاید حاج یونس این بار در کسوت کبوتری ظاهر شده. 🕊️ مصطفی و فاطمه  همزمان گفتند: چه کبوتر قشنگی!. 🥀مصطفی سه ساله بود و فاطمه ده ماهه که پدر شهید شد. 🥺این جمله را مصطفی آنچنان با حسرت و سوزناک گفت که فاطمه زد زیر گریه. 🌱برای این که دختر شهید را آرام کنم، گفتم: ⭐پدر شما شهید است. ⭐شهداء زنده اند. ⭐دست پدران شما بسیار باز است. ⭐می توانند هر حاجتی که داشته باشید را برآورده کنند. 🌷ناگهان فاطمه وسط حرفم دوید و گفت: هر حاجتی؟ یکه خوردم. گفتم: تا آن جایی که بتوانند. البته بستگی به حاجت دارد. 🕊️ فاطمه گفت: تنها آرزوی من دیدن پدرم هست. 🕊️ناگهان کبوتر پرواز کرد و روی شانه فاطمه نشست و نوکش را به گونه های فاطمه کشید. 😳 همه تعجب کرده بودیم. 🕊️ولی من یقین داشتم که این کبوتر، سفیر شهید است. 📢خبر در روستا زود می پیچد. 📢خبر ورود نویسنده ای که به زنگی آباد آمده تا درباره حاج یونس کتاب بنویسد. 📢 آقا مرتضی گفت: که خبر از اینجا به کرمان هم رسیده و عده ای از دوستان و همرزمان حاج یونس پیغام داده اند که امشب بعد از شام می آیند اینجا برای شب نشینی، ⭐و نقل مجلسمان هم حاج یونس خواهد بود. 🌱 گفتم عالی است و با وجود آنها جای خالی خاطراتی که درباره حاجی خوانده ام، پر می شود. 🌱حضور همرزمان حاج یونس برای پی بردن به  وجوه نظامی شخصیت او بسیار ضروری است. 🌱دارم کلافه می شوم که چرا در این همه فصولی که از سر گذرانده ام، حاج یونس خودی نشان نداده است؟ 🌱 آیا در این همه اشتباهی وجود ندارد که او تصحیح کند؟ 🌱 حاجی جان، با تایید کار تا اینجا به من برای ادامه قوت قلب می دهی؟ 🌱 پس چرا خودی به من نمی نمایی؟ تویی که به جسم کبوتری در می آیی تا .... ✨✨✨ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد : ادامه دارد..... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... https://eitaa.com/shogh_prvz
اساس امر به معروف و‌نهی از منکر نیکی کردن است شهید مطهری https://eitaa.com/shogh_prvz
4️⃣ ⭐ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد : ⭐بسم الله الرحمن الرحیم⭐ ✨1-اگر شما انتخاب شده اید، به دلیل روش تحلیلی کار شماست. پس انتخاب شما همان تایید کار شماست. ✨2-اشتباهی صورت نگرفته است که مجبور به دخالت شوم جز آنکه شفای مادرم بیشتر از آنکه رحمت خداوند بر من و برادرم مرتضی باشد ، بر پدرم بوده است، زیرا خداوند نمی خواست زندگی بر او بیشتر از آن سخت شود. مرگ همدم در طاقت او نبود و چون فردی صالح بود، خداوند بر او این رنج را نپذیرفت. ✨3-درست است که پس از مرگ پدرم ، من مرد اول خانه شدم ، اما مادرم قوی تر از آن بود که به من متکی باشد. ✨4-مبادا حق مرتضی ضایع شود. او در بیشتر کارها پس از مرگ پدرم همراه و کمک من بود. ✨5-در نوشتن محکم باشید و جز به رضای خدا نیندیشید ، زیرا بسیاری از دقایق در زندگی من وجود دارد که متأسفانه به رضای دیگران اندیشیده ام که رضای خدا در آن نبوده است. پس شما به حذف آن دقایق همت کنید،‌هر چند خداوند مهربان از هر آنچه قصور در زندگی من بوده است، در گذشته است.                                                                       والسلام   🌱❤️از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. 🌱آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکبار دستخط حاج یونس را نشانش دادم و گفتم : این دستخط را می شناسید؟ 😳با دقت نگاه کرد و ناباور به من خیره شد. گفت: خط حاج یونس است! و حیران به خط نگاه کرد و باز به من. 😳😳پرسید: این را از کجا آورده اید؟ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ادامه دارد.... 🔶شهیدی که بعد از شهادت خودش را به نزدیکانش نشان داد..... https://eitaa.com/shogh_prvz
علم وفکر غذای روح است.... شهید مطهری https://eitaa.com/shogh_prvz
غریب‌در‌وسط‌شهر‌آشنا‌شده‌ای! عمامه‌از‌سرت‌افتادوبی‌عباشده‌ای میان‌عربده‌ها‌بی‌سروصدا‌شده‌ای شبیه‌عمه، گرفتار‌اسب‌ها‌شده‌ای... (ع)🥀 🏴 https://eitaa.com/shogh_prvz