eitaa logo
ڪنگره شـهـداے خوراسـگان
633 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
19 فایل
⚘ #موسسه_فرهنگی_شهدای_خوراسگان (اصفهان) 📍 تکریم مقام شامخ بیش از ۵۰۰ شهید خوراسگان 🔹️ آخرین لحظه اولین پیمان 🔹️نشر خاطرات شهدا 🔹️خاطرات جبهه ها 🔹️معرفی شهدا 🌐 آدرس‌کانال‌رسمی روبیکا.اینستاگرام @shohada_khorasgan
مشاهده در ایتا
دانلود
یادی از شهدای دانشجوی شهرخوراسگان کنیم. ای کاش همانند این شهدا باشیم..نه برعکس این شهدا باشیم... یک عده ای از ما بخاطر اینکه مطرح شویم کار میکنیم. اما عده ای هم فقط کار برای شهدا میکنند. دوستانی هستند که فقط دیگران را پله های ترقی وپیشرفت خود قرار میدهند واز این نردبان بالا میروند اما یادشان میرود که افرادی بودند که آنها برایشان کار کردند وجان دادند تا به اینجایی که الان هستند برسند.... وای برما که یادمان میرود... اما شهدا فقط برای آسایش ما رفتند اما ما فقط داریم آزار میدهیم دیگران را با رفتارهایمان وزخم زبان هایمان... کانال رسمی کنگره شهدای خوراسگان 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 @kongere_shohada_khorasgan
آقا مهدی داشت به نزدیک خانه می رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد می کشید . مهدی در را هل داد . آب تا بالای زانوانش رسیده بود . پیرزن به سر و صورت  می زد . مهدی گفت : چه شده  مادر جان ؟ کسی زیر آوار مانده ؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت : قربانت بروم پسرم ...خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن ! چند نفر به کمک مهدی آمدند . آنها وسایل خانه را  با زحمت بیرون می کشیدند و  روی بام  و  گوشه حیاط  می گذاشتند .  پیرزن گفت : جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده . با بدبختی جمعش کرده ام . مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت : یا الله زود جلوی در سد درست کنید ! احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند . راه آب بسته شد . مهدی به کوچه دوید . وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد . چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد . پمپ کار می کرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می شد . مهدی غرق گل و لای شده بود . پیرزن گفت : خیر ببینی پسرم . . .یکی مثل تو کمکم می کند آنوقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست . مگر دستم بهش نرسد . . . مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد . اگر دستم به شهردار برسد حقش را کف دستش می گذارم . چند ساعت بعد جلوی سیل بطور کامل گرفته شد . مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش می کرد . گروههای امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل زده ها تقسیم می کردند . مهدی رو به پیرزن گفت : خب مادر جان با من امری ندارید ؟ پیرزن گریه کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت : پسرم ان شاء الله خیر از جوانی ات ببینی . برو پسرم دست علی به همراهت . خدا از تو راضی باشد . خدا بگویم این شهردار را چه کند . کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت . مهدی از خانه بیرون رفت . پیرزن همچنان او را دعا می کرد و شهردار را نفرین ! کانال رسمی کنگره شهدای خوراسگان ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ @kongere_shohada_khorasgan
در کربلای پنج جلوی چند تانک فریادش بلند شد: یا ابا عبدالله! شاهد باش جلوی دشمنانت ایستادم... پانزده ساله بود که، پر کشید و آسمانی شد. "شهید هادی ثنایی مقدم" 🕊🌷🕊🌷🕊 @kongeresohadakhorasgan
🌸#۱۶آذر_روز_دانشجو_گرامی_باد یادی از شهدای دانشجوی شهرخوراسگان کنیم. ای کاش همانند این شهدا باشیم..نه برعکس این شهدا باشیم... یک عده ای از ما بخاطر اینکه مطرح شویم کار میکنیم. اما عده ای هم فقط کار برای شهدا میکنند. دوستانی هستند که فقط دیگران را پله های ترقی وپیشرفت خود قرار میدهند واز این نردبان بالا میروند اما یادشان میرود که افرادی بودند که آنها برایشان کار کردند وجان دادند تا به اینجایی که الان هستند برسند.... وای برما که یادمان میرود... اما شهدا فقط برای آسایش ما رفتند اما ما فقط داریم آزار میدهیم دیگران را با رفتارهایمان وزخم زبان هایمان... . 🌷🌱...............● 👇قرارگاه صالحین "ام البنین س"👇 http://sapp.ir/omolbanin7 https://eitaa.com/omolbanin7 🌴 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌴