eitaa logo
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
1.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
15 فایل
شهدای مسجدسلیمان به حول و قوه الهی برای آشنایی با سبک زندگی شهدای مسجدسلیمان ارتباط با ما: @mandir_268 دعوت شهدا هستید 👇 به ما بپیوندید🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  حریم حیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-پرچم که وارد خانه شد، برق‌چشم‌های حاجی‌آقا[پدر فرزاد] خانه را روشن کرد! ستاره‌خانم که اصلا در خانه نبود، تو گویی روبروی پنجره‌فولاد برای کبوترها دانه می‌ریخت! خلاصه که ، خوب هدیه‌ی تولدی دادی به این خانواده! دم معرفتت گرم! @harimhayaa
هدایت شده از  حریم حیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این‌بار شهیدسجاد(کاووس) علیدادی، نوجوان‌های را دعوت کرده بود منزل‌شان،، @harimhayaa
هدایت شده از  حریم حیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•ما چه‌ می‌کردیم میان آن خوشه‌ی‌کیهانی؟!• ، این‌بار با میزبانی شهید اردشیر مکوندی [ : مجموعه‌ای از اَبَرستارگان...] Eitaa.com/harimhayaa
...وقتی راز تربیت این چنین فرزندی رو از این مادر عزیز پرسیدیم ،جمله ی قابل تامل گفت محمد راخدا تربیت کرد ولقمه ی حلال پدرش، ─═ 🌿🌼🌿═─ 🌐گروه فرهنگی 🆔 @shohada_masjedsoleiman https://eitaa.com/shohada_masjedsoleiman
﷽ ─═ 🌸روایت یک دیدار🌸═─ واماامروز دعوت نامه شهدایی ما رو به سمت وسوی محله ی قدیمی نمره یک برد،مامهمان مادر شهید نام اشنا اما غریب این محله شدیم ،،شهیدی که وقتی وارد خانه ی باصفای قدیمی اش شدیم به وضوح عطر حضورش را میتوانستیم احساس کنیم ،،نگاهم به باغچه ی پر ازگل محمدی ونخل سربه فلک کشیده اش،وحوضچه ی پرازاب زلالش افتاد،،ارامش عجیبی درعمق وجودم رخنه کرده ناگهان به خود امدم و صدای دلنشین این مادر سالخورده اما،مهربان، باصلابت درگوشم طنین انداز شد که مارابه داخل خانه ی باصفایش دعوت کرد به نقل از این مادر عزیز قلم بر صفحه ی کاغذ جاری میکنم تا شاید،،بتوانیم کمی از غربت این والا مقام بکاهیم شهیدانی ،که چقدر غریب مانده اند ،وشاید رسالت ماست که با قلم خود اندکی از این غربت بکاهیم..بعداز گپ وگفت خودمانی ویک پذیرایی، دلنشین رفتیم سر وقت اشنایی با شهیدمان....وقتی گفتیم مادر جان ازفرزندت برایمان بگو بغض درگلویش را فروخورد اشک حلقه زده درچشمانشکه حکایت از دلتنگی دیرینه بود را پس زد وبا همان لحن مادرانه اما با صلابت،این چنین نقل از فرزندش برایمان می سرود: چی بگم از نجابتش،،وایمانش و،،یا مهربانی اش که همه را مجذوب خود کرده بود،میگفت پسرم قبل شهادت خواب شهید شدن خودشو دیده بود،، نوحه خوان تشیع پیکر شهیدان بود حتی دوست دیرینه اش رو هم خودش بدرقه کرد،،انقدر صدای جذابی داشت که زنان محل می امدند ازمن قول می گرفتند که وقتی محمد برگشت حتما برایش اسپندی دود کن وقتی این کارو کردم ،باتعجب گفت مادر مگر من از بقیه بهتر هستم، اری همین قدر متواضع درگفتار وکردار بود مادر میگفت: زمانی که بسته های موادغذایی را از سپاه تحویل میگرفت درپستوی خانه بادوستانش،تقسیم بندی میکرد وشبانه،بین فقرا توزیع میکرد روزی،به اوگفتم پسرم (یک،تاید وشامپو امانت بده حداقل،لباساتو بشورم ناراحت شد وگفت نه مادرمن اصلا لباسام مشکلی ندارن تمیزن اینا مال مردم هستند بدهم ب تو که چه بشود"این بودند رمز نوشیدن شهد شیرین، وقتی توی کوچه های نمره یک به سمت خانه می امد،اگر پیرزن یا پیرمردسالخورده ای رو میدید که ،وسیله ای رو حمل میکردند،خودش پیش قدم میشد و اون وسیله رو تا درخانه اش می رساند،خلاصه دلش درپی نیازمندان وفقرا می،تپید، وقتی راز تربیت این چنین فرزندی رو از این مادر عزیز پرسیدیم ،جمله ی قابل تامل گفت محمد راخدا تربیت کرد ولقمه ی حلال پدرش، مادرمیگفت من از همون زمان مجالس اهل بیت در خانه ام برپا بود ،وخیلی متاثر بودند که ب دلیل کرونا دوسال از برپایی این مجالس محروم بود،واین بود راز دیگر تربیت محمدکه مادرشکسته نفسی کرد ازبیانش،محمد درخانواده ای رشد کرد که اهالیش دل به وصل معبود سپردند، پدر ازسرکار می آمد به گفته ی مادر غذا میخورد"جایش در محل "جامع"بود"البته عکس روی دیوار این پدر وان کلاه معنوی روی سرش هم گویای این حقیقت بود،محمد یک پایش درمسجد درکنار حاج اقای ربانی،وپای دیگرش در ویا درکنار فقرا بود...او علاقه ی وافری ب امامش داشت،وقتی پرسیدم مادر یک خاطره ازمحمد نقل کن علی رغم غم های بزرگی که در طی این مدت دیده خاطرات زیادی درذهنش نبوداما خاطره ای بیان کرد که گفتن ان خالی از لطف نیست "یه روز سرسفره مهمان داشتیم ،ناگهان محمد بلند شد،خم شد ودست روی سینه اش گذاشت ،همه متعجب از این کارش شدند پرسیدم مادر چرا چنین میکنی گفت مادرمگر ندیدی رادیو ،اسم رو اورد،به احترام امامم بلند شدم دربهت فرورفتم،که این تا کجا سیر کرده ،بر اینجا بود که فهمیدم بایدشهید زندگی کنی تابرگزیده شوی وبراستی زنده اند وما مرده دلانیم.... ─═ 🌿🌼🌿═─ 🌐گروه فرهنگی 🆔 @shohada_masjedsoleiman https://eitaa.com/shohada_masjedsoleiman
هدایت شده از  حریم حیا
یک- در یادواره‌ی شهدا برای اولین‌بار چشم‌مان نورانی شد به تلألو مادرانه‌ی نگاهش،، کنارش که نشستیم، چندین بار آدرس خانه‌اش را گفت، گفت و تکرار کرد: دا یادتون نره! بیاین سر بم بزنین... آدرس‌منزل هم چشمه‌علی، پشت‌مدرسه حجاب، لین ۱۱ اتاق ۴! یاد گِرِهدی؟!(یاد گرفتی؟!) گفتم: آره مادر! لین۱۱، اتاق۴ چندین‌بار توی دلم تکرار کردم: لین۱۱، اتاق۴!
هدایت شده از  حریم حیا
دو- از جمعه‌ی پیش که یادواره بود، تا این جمعه که خدمتش برسیم، دل‌توی‌دل‌مان نبود! مشتاق بودیم و منتظر! مادر هم! با دعاهای مادرانه‌اش و با شوق به استقبال آمده بود!
هدایت شده از  حریم حیا
سه- نشسته بودیم و مادر می‌گفت و ما سراپای گوش و چشم! یک‌دفعه بلند شد، بی‌آن‌که چیزی بگوید رفت در اتاق کناری، وقتی برگشت در دستان بهشتی‌اش مشکل‌گشا بود! برای همه‌مان تک‌به‌تک یک مُشما مشکل‌گشا داد! -می‌گویند روزی زکریای‌‌نبی بر مریم‌ِصدیقه‌ وارد شد، کنار مریم یک‌ظرف میوه‌ بود، زکریا پرسید: این رزق‌ از کجا آمده است؟ مریم جواب‌داد: هُوَ مِن عِند‌الله!- رزق‌های امروز میهمانان عزت هم مِن عندالله بودند!
هدایت شده از  حریم حیا
چهار-فرمانده‌ی‌کل‌قوا هم برایش تقریظ نوشته بود! -از بزرگ‌ترین آرزوهای بچه‌مذهبی‌ها این است که کتابی بنویسند، شعری بگویند، سرودی بسازند و.. که آقا برای‌شان تقریظ بنویسد، حالا آقا برای‌ جانِ‌عزت، برای خونِ‌عزت تقریظ نوشته! زهی توفیق!
هدایت شده از  حریم حیا
پنج- آقاعزت‌! تو شاهدی که وقتی بچه‌های حریم‌حیا خواستند از خانه‌تان بروند، مادر استوارت روبروی همین عکس ایستاد و چندبار گفت: عزت! امروز شاد آبیدُم! عزت! امروز شاد آبیدُم! یادت باشد، فردا پس‌فردا در صحرای محشر که همه غم‌بار اند، ما را فراموش نکن!