eitaa logo
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
1.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
شهدای مسجدسلیمان به حول و قوه الهی برای آشنایی با سبک زندگی شهدای مسجدسلیمان ارتباط با ما: @mandir_268 دعوت شهدا هستید 👇 به ما بپیوندید🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴جهاد به سبک سیاوش ✅متولد به نام (توبزون) از توابع شهرستان ✅ انسانی روشنفکر، متعهد مومن به انقلاب اسلامی، اهل مطالعه و دائما مشغول مباحثه و مناظره با گروهک ها در شهرستان 👈 معمولاً ایشان در چشمه علی که آن زمان محل تجمع گروه های زیادی بود دیده میشد با مخالفان، سوالات فلسفی سیاسی اجتماعی و اقتصادی خود را که می پرسیدند، با تسلط کامل به آنان پاسخ می داد() 😔 و سرانجام این شهید در شهریور ۱۳۶۰ به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در شهرستان تشییع و در قبرستان به خاک سپرده شد کتاب: مسجد سلیمان پیشگام در دفاع مقدس سید حیدر موسوی،انتشارات دلا 🌹گروه فرهنگی 🌹
یادی کنیم از دوست عزیزمان شاپور شجاعی.روحش شاد. از بربچه های واز اولین کسانی بود که در محله و برای امنیت و حفظ نظام و پایگاه حمزه سیدالشهدا را راه انداخت. مخلصانه ودرراه خدا فداکاری و ایثارگریهای زیادی از خود نشان داد. چند روز قبل از شهادتش رفت قم ها. دوستان میگفتند خیلی دعاو طواف کرد. روز اعزام آمده بود برای خدا حافظی. کوله پشتی را دریکی از حجره های مسجدگذاشت. تا بچه ها متوجه رفتنش به جبهه نشوند. از همه بچه هاخدا حافظی و طلب حلالیت کرد. ازحضورش درجبهه چند ساعتی بیشتر نگذشته بود که به آرزویش نائل آمد. مسافرت بودم. نمیدانستم شهید شد. وقتی وارد شهر شدم. شهربرایم غم و اندوه و حال و هوای دیگری داشت. رفتم مسجد حجله اش درب مسجد گذاشته بود، باورش برایم خیلی سخت بود. مسجد وپایگاه سیاپوش.نوار قرآن باصوت زیبایی میخواند. نشستم گوشه ای خیلی گریه کردم. چه زود خداوند زیارت ودعایش را استجابت کرد. روحش شاد ویادش گرامی. 🌷🌷🌷🌷🌷 غلامی. 1401 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 🌐گروه فرهنگی 🆔 @shohada_masjedsoleiman https://eitaa.com/shohada_masjedsoleiman
﷽ ─═ 🌸روایت یک دیدار🌸═─ واماامروز دعوت نامه شهدایی ما رو به سمت وسوی محله ی قدیمی نمره یک برد،مامهمان مادر شهید نام اشنا اما غریب این محله شدیم ،،شهیدی که وقتی وارد خانه ی باصفای قدیمی اش شدیم به وضوح عطر حضورش را میتوانستیم احساس کنیم ،،نگاهم به باغچه ی پر ازگل محمدی ونخل سربه فلک کشیده اش،وحوضچه ی پرازاب زلالش افتاد،،ارامش عجیبی درعمق وجودم رخنه کرده ناگهان به خود امدم و صدای دلنشین این مادر سالخورده اما،مهربان، باصلابت درگوشم طنین انداز شد که مارابه داخل خانه ی باصفایش دعوت کرد به نقل از این مادر عزیز قلم بر صفحه ی کاغذ جاری میکنم تا شاید،،بتوانیم کمی از غربت این والا مقام بکاهیم شهیدانی ،که چقدر غریب مانده اند ،وشاید رسالت ماست که با قلم خود اندکی از این غربت بکاهیم..بعداز گپ وگفت خودمانی ویک پذیرایی، دلنشین رفتیم سر وقت اشنایی با شهیدمان....وقتی گفتیم مادر جان ازفرزندت برایمان بگو بغض درگلویش را فروخورد اشک حلقه زده درچشمانشکه حکایت از دلتنگی دیرینه بود را پس زد وبا همان لحن مادرانه اما با صلابت،این چنین نقل از فرزندش برایمان می سرود: چی بگم از نجابتش،،وایمانش و،،یا مهربانی اش که همه را مجذوب خود کرده بود،میگفت پسرم قبل شهادت خواب شهید شدن خودشو دیده بود،، نوحه خوان تشیع پیکر شهیدان بود حتی دوست دیرینه اش رو هم خودش بدرقه کرد،،انقدر صدای جذابی داشت که زنان محل می امدند ازمن قول می گرفتند که وقتی محمد برگشت حتما برایش اسپندی دود کن وقتی این کارو کردم ،باتعجب گفت مادر مگر من از بقیه بهتر هستم، اری همین قدر متواضع درگفتار وکردار بود مادر میگفت: زمانی که بسته های موادغذایی را از سپاه تحویل میگرفت درپستوی خانه بادوستانش،تقسیم بندی میکرد وشبانه،بین فقرا توزیع میکرد روزی،به اوگفتم پسرم (یک،تاید وشامپو امانت بده حداقل،لباساتو بشورم ناراحت شد وگفت نه مادرمن اصلا لباسام مشکلی ندارن تمیزن اینا مال مردم هستند بدهم ب تو که چه بشود"این بودند رمز نوشیدن شهد شیرین، وقتی توی کوچه های نمره یک به سمت خانه می امد،اگر پیرزن یا پیرمردسالخورده ای رو میدید که ،وسیله ای رو حمل میکردند،خودش پیش قدم میشد و اون وسیله رو تا درخانه اش می رساند،خلاصه دلش درپی نیازمندان وفقرا می،تپید، وقتی راز تربیت این چنین فرزندی رو از این مادر عزیز پرسیدیم ،جمله ی قابل تامل گفت محمد راخدا تربیت کرد ولقمه ی حلال پدرش، مادرمیگفت من از همون زمان مجالس اهل بیت در خانه ام برپا بود ،وخیلی متاثر بودند که ب دلیل کرونا دوسال از برپایی این مجالس محروم بود،واین بود راز دیگر تربیت محمدکه مادرشکسته نفسی کرد ازبیانش،محمد درخانواده ای رشد کرد که اهالیش دل به وصل معبود سپردند، پدر ازسرکار می آمد به گفته ی مادر غذا میخورد"جایش در محل "جامع"بود"البته عکس روی دیوار این پدر وان کلاه معنوی روی سرش هم گویای این حقیقت بود،محمد یک پایش درمسجد درکنار حاج اقای ربانی،وپای دیگرش در ویا درکنار فقرا بود...او علاقه ی وافری ب امامش داشت،وقتی پرسیدم مادر یک خاطره ازمحمد نقل کن علی رغم غم های بزرگی که در طی این مدت دیده خاطرات زیادی درذهنش نبوداما خاطره ای بیان کرد که گفتن ان خالی از لطف نیست "یه روز سرسفره مهمان داشتیم ،ناگهان محمد بلند شد،خم شد ودست روی سینه اش گذاشت ،همه متعجب از این کارش شدند پرسیدم مادر چرا چنین میکنی گفت مادرمگر ندیدی رادیو ،اسم رو اورد،به احترام امامم بلند شدم دربهت فرورفتم،که این تا کجا سیر کرده ،بر اینجا بود که فهمیدم بایدشهید زندگی کنی تابرگزیده شوی وبراستی زنده اند وما مرده دلانیم.... ─═ 🌿🌼🌿═─ 🌐گروه فرهنگی 🆔 @shohada_masjedsoleiman https://eitaa.com/shohada_masjedsoleiman