eitaa logo
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
1.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
15 فایل
شهدای مسجدسلیمان به حول و قوه الهی برای آشنایی با سبک زندگی شهدای مسجدسلیمان ارتباط با ما: @mandir_268 دعوت شهدا هستید 👇 به ما بپیوندید🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷معرفی شهید🌷 شهید«امرالله عبدی‌زاده» در اول بهار سال ۱۳۴۶ به دنیا آمد. زادگاهش روستای «راهدار» از توابع شهرستان «شوشتر» بود. او در خانواده‌ای پرورش یافت که پیوسته با زمزمه‌ ذکر (ع) و واقعه سترگ دمساز بودند. خانواده‌اش مدتی کوتاه بعد از تولد امرالله به سبب خشک‌سالی، راهی «مسجد سلیمان» شدند. وی در همان سال‌های کودکی (۶_۷ سالگی) برای کمک به خانواده در مغازه میوه‌فروشی مشغول به کار شد. او در برابر مشکلات بسیار صبور بود و همیشه با تدبیر و درایت موانع را از سر راه برمی‌داشت. کارهایش خالصانه و تنها برای رضای خدا بود. هر حرکت و هر رفتار را به موقع انجام می‌داد و همیشه شرایط را در نظر می‌گرفت و سعی می‌کرد تا به نحوی خود را با شرایط زندگی وفق بدهد. همه کارها را برای رضای خدا انجام می‌داد و همیشه خود را در برابر انجام آن کوچک جلوه می‌داد. بارها اظهار داشته بود که تنها اراده‌ خدا باعث انجام این کار شده است نه من! همیشه دوست داشت که کارهای نیکش را مخفیانه و به دور از ریا انجام دهد. در کل اصلاً ظاهر پسند و ظاهر بین نبود. ویژگی‌های اخلاقی خاصی داشت که وی را از دیگران متمایز کرده بود. در کارها پشتکار عجیبی داشت. هرگاه کاری را شروع می‌کرد همه تلاش خود را در طبق اخلاص می‌گذاشت و خیلی خالصانه و بی‌ریا آن کار را انجام می‌داد. ویژگی دیگرش نیز این بود که همیشه «امیدوار» بود و تا به موفقیت دست نمی‌یافت، آرام نمی‌گرفت. او در سال ۱۳۶۱ به عنوان داوطلب وارد جبهه شد. امرالله به عنوان یک «دیده بان» رشادت‌ها کرد و خاطره‌ها به یادگار گذاشت. مدتی که در جبهه حضود داشت، یک بار از ناحیه چشم، مچ و کتف به شدت مصدوم شد و برای مداوا، ابتدا به اهواز رفت. سپس به شیراز و اصفهان اعزام شد. اما هنوز کمیسیون پزشکی نظر نهایی خو را در باره‌ صدماتی که به چشم وی وارد شده بود اعلام نکرده بود که او راهی جبهه شد و به گفته‌ خودش اگر در جبهه حضور داشته باشد، دردی را احساس نمی‌کند؛ زیرا جبهه برای او حال و هوای دیگری داشت و حقیقتاً این نهایت عشق بود و بس. بزرگ‌ترین افتخار و آرزوی عبدی‌زاده بود. همیشه این جمله را با حالت خاصی مانند دعا می‌گفت که: « دوست دارم اگر شدم، مثل بی‌بی (س) گمنام بمانم».سرانجام آن‌‌گونه که آرزو کرده بود، در تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۶۵ در عملیات تیپ امام حسین (ع) در منطقه «» در سن ۱۹ سالگی توسط نیروهای عراقی به والاترین درجه‌ انسانیت رسید و مفقود شد و دیدگان خیس و منتظر مادرش را در جاده‌های انتظار، منتظر گذاشت و تاکنون از آن شقایق داغدار، هیچ گلبرگی پیدا نشده است. 🌐گروه فرهنگی 🆔 @shohada_masjedsoleiman https://eitaa.com/shohada_masjedsoleiman
شـــهــــدای مسـجدسـلیمان
همیشه این جمله را با حالت خاصی مانند دعا می‌گفت که: « دوست دارم اگر شهید شدم، مثل بی‌بی فاطمه ‌زهرا(
🌷معرفی شهید🌷 شهید«امرالله عبدی‌زاده» در اول بهار سال ۱۳۴۶ به دنیا آمد. زادگاهش روستای «راهدار» از توابع شهرستان «شوشتر» بود. او در خانواده‌ای پرورش یافت که پیوسته با زمزمه‌ ذکر (ع) و واقعه سترگ دمساز بودند. خانواده‌اش مدتی کوتاه بعد از تولد امرالله به سبب خشک‌سالی، راهی «مسجد سلیمان» شدند. وی در همان سال‌های کودکی (۶_۷ سالگی) برای کمک به خانواده در مغازه میوه‌فروشی مشغول به کار شد. او در برابر مشکلات بسیار صبور بود و همیشه با تدبیر و درایت موانع را از سر راه برمی‌داشت. کارهایش خالصانه و تنها برای رضای خدا بود. هر حرکت و هر رفتار را به موقع انجام می‌داد و همیشه شرایط را در نظر می‌گرفت و سعی می‌کرد تا به نحوی خود را با شرایط زندگی وفق بدهد. همه کارها را برای رضای خدا انجام می‌داد و همیشه خود را در برابر انجام آن کوچک جلوه می‌داد. بارها اظهار داشته بود که تنها اراده‌ خدا باعث انجام این کار شده است نه من! همیشه دوست داشت که کارهای نیکش را مخفیانه و به دور از ریا انجام دهد. در کل اصلاً ظاهر پسند و ظاهر بین نبود. ویژگی‌های اخلاقی خاصی داشت که وی را از دیگران متمایز کرده بود. در کارها پشتکار عجیبی داشت. هرگاه کاری را شروع می‌کرد همه تلاش خود را در طبق اخلاص می‌گذاشت و خیلی خالصانه و بی‌ریا آن کار را انجام می‌داد. ویژگی دیگرش نیز این بود که همیشه «امیدوار» بود و تا به موفقیت دست نمی‌یافت، آرام نمی‌گرفت. او در سال ۱۳۶۱ به عنوان داوطلب وارد جبهه شد. امرالله به عنوان یک «دیده بان» رشادت‌ها کرد و خاطره‌ها به یادگار گذاشت. مدتی که در جبهه حضود داشت، یک بار از ناحیه چشم، مچ و کتف به شدت مصدوم شد و برای مداوا، ابتدا به اهواز رفت. سپس به شیراز و اصفهان اعزام شد. اما هنوز کمیسیون پزشکی نظر نهایی خو را در باره‌ صدماتی که به چشم وی وارد شده بود اعلام نکرده بود که او راهی جبهه شد و به گفته‌ خودش اگر در جبهه حضور داشته باشد، دردی را احساس نمی‌کند؛ زیرا جبهه برای او حال و هوای دیگری داشت و حقیقتاً این نهایت عشق بود و بس. بزرگ‌ترین افتخار و آرزوی عبدی‌زاده بود. همیشه این جمله را با حالت خاصی مانند دعا می‌گفت که: « دوست دارم اگر شدم، مثل بی‌بی (س) گمنام بمانم».سرانجام آن‌‌گونه که آرزو کرده بود، در تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۶۵ در عملیات تیپ امام حسین (ع) در منطقه «» در سن ۱۹ سالگی توسط نیروهای عراقی به والاترین درجه‌ انسانیت رسید و مفقود شد و دیدگان خیس و منتظر مادرش را در جاده‌های انتظار، منتظر گذاشت و تاکنون از آن شقایق داغدار، هیچ گلبرگی پیدا نشده است. 🌷نثار روح پاک شهید امرالله عبدی زاده صلواتی هدیه بفرمایید... 🌐گروه فرهنگی 🆔 @shohada_masjedsoleiman
⚘️ 🕊کبوتر عاشق مسجدسلیمان 🕊 شهید«امرالله عبدی‌زاده» در اول بهار سال ۱۳۴۶ به دنیا آمد. زادگاهش روستای «راهدار» از توابع شهرستان «شوشتر» بود. او در خانواده‌ای پرورش یافت که پیوسته با زمزمه‌ ذکر (ع) و واقعه سترگ دمساز بودند. خانواده‌اش مدتی کوتاه بعد از تولد امرالله به سبب خشک‌سالی، راهی «مسجد سلیمان» شدند. وی در همان سال‌های کودکی (۶_۷ سالگی) برای کمک به خانواده در مغازه میوه‌فروشی مشغول به کار شد. او در برابر مشکلات بسیار صبور بود و همیشه با تدبیر و درایت موانع را از سر راه برمی‌داشت. کارهایش خالصانه و تنها برای رضای خدا بود. هر حرکت و هر رفتار را به موقع انجام می‌داد و همیشه شرایط را در نظر می‌گرفت و سعی می‌کرد تا به نحوی خود را با شرایط زندگی وفق بدهد. همه کارها را برای رضای خدا انجام می‌داد و همیشه خود را در برابر انجام آن کوچک جلوه می‌داد. بارها اظهار داشته بود که تنها اراده‌ خدا باعث انجام این کار شده است نه من! همیشه دوست داشت که کارهای نیکش را مخفیانه و به دور از ریا انجام دهد. در کل اصلاً ظاهر پسند و ظاهر بین نبود. ویژگی‌های اخلاقی خاصی داشت که وی را از دیگران متمایز کرده بود. در کارها پشتکار عجیبی داشت. هرگاه کاری را شروع می‌کرد همه تلاش خود را در طبق اخلاص می‌گذاشت و خیلی خالصانه و بی‌ریا آن کار را انجام می‌داد. ویژگی دیگرش نیز این بود که همیشه «امیدوار» بود و تا به موفقیت دست نمی‌یافت، آرام نمی‌گرفت. او در سال ۱۳۶۱ به عنوان داوطلب وارد جبهه شد. امرالله به عنوان یک «دیده بان» رشادت‌ها کرد و خاطره‌ها به یادگار گذاشت. مدتی که در جبهه حضود داشت، یک بار از ناحیه چشم، مچ و کتف به شدت مصدوم شد و برای مداوا، ابتدا به اهواز رفت. سپس به شیراز و اصفهان اعزام شد. اما هنوز کمیسیون پزشکی نظر نهایی خو را در باره‌ صدماتی که به چشم وی وارد شده بود اعلام نکرده بود که او راهی جبهه شد و به گفته‌ خودش اگر در جبهه حضور داشته باشد، دردی را احساس نمی‌کند؛ زیرا جبهه برای او حال و هوای دیگری داشت و حقیقتاً این نهایت عشق بود و بس. بزرگ‌ترین افتخار و آرزوی عبدی‌زاده بود. همیشه این جمله را با حالت خاصی مانند دعا می‌گفت که: « دوست دارم اگر شدم، مثل بی‌بی (س) گمنام بمانم».سرانجام آن‌‌گونه که آرزو کرده بود، در تاریخ ۱۴ تیر ماه ۱۳۶۵ در عملیات تیپ امام حسین (ع) در منطقه «» در سن ۱۹ سالگی توسط نیروهای عراقی به والاترین درجه‌ انسانیت رسید و مفقود شد و دیدگان خیس و منتظر مادرش را در جاده‌های انتظار، منتظر گذاشت و تاکنون از آن شقایق داغدار، هیچ گلبرگی پیدا نشده است. 🌷هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا وشهید امرالله عبدی زاده صلوات🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 (عج) ♡ 🕊 شـــهــــ مسـجدسـلیمان ـــــدای @shohada_masjedsoleiman