#متن_پیاده_سازی_شده
#دیدار_۱۵۵
#شهید_حسین_ولایتی_فر
قبل از اینکه بخوام خاطره ای از این شهید بزرگوار بگم، باید راجب ساختار اون جایی که ایشون خدمت میکردند توضیحاتی رو خدمتتون عرض کنم. شهید حسین ولایتی فر در گردان رزم حرفه ای خدمت میکرد. یعنی جایی که باید تمام مراحل مقدماتی طی میشد تا به عضویت این گردان رسید. حسین بواسطه تلاش بی وقفه، دیگه یک پاسدار عادی نبود و در کارش تخصص داشت. در گردانی که حسین کار میکرد، حجم کار واقعا سنگین بود. تنها نیروهای مخلص بسیجی و هیئتی عضو میشدند؛ که البته همان هم بعضا از کار خسته میشدند و یا جایشان را عوض میکردند، یا مثل قبل کار نمیکردند. البته کار در آنجا هم اجباری نبود و هرکس نمیخواست، با هماهنگی فرمانده میتوانست جایش را عوض کند. یادم است یکبار به حسین گفتم از اینکه اینجایی راضی هستی؟ خندید و گفت آقای کلانتر چرا راضی نباشم، تقدیر هرچی باشه ما راضی هستیم...
در یک برهه ای انباردار ما باید تسویه میکرد میرفت جایی دیگه. برای هر نقل و انتقال کلی باید تجهیزات جابه جا میشد و طبق لیست قفسه بندی میشدند...
شما گرمای تابستان اهواز رو تصور کنید، یک انبار بزرگ بدون کولر، که فقط یک تهویه دارد، باید مرتب شود. به هرکس از بچه های قدیمی میگفتیم، مسولیت اینکار را به عهده نمیگرفت. نهایتا رسیدیم به شهید ولایتی. حسین این کار روی زمین مونده رو گردن گرفت و بعد از تقریبا سه ماه تونست اون چیزی که ازش میخواستیم رو به بهترین شکل انجام بده...
بعد از پایان کار، به حسین گفتم شما باید تشویق بشی. شما یه استراحت کامل برو مرخصی. حسین گفت: اقای کلانتر نه الان نمیخوام برم، ولی چند وقت بعد ازت بیست روز مرخصی میخوام. گفتمش باشه، ولی حالا چرا بعدا؟ چرا بیست روز؟ گفت ما یه گروه جهادی داریم تو دزفول، زمانش که رسید میخوام برم با اونا کار جهادی!!
کار برای خدا واسه حسین تمومی نداشت. مرخصی براش معنی نمیداد. استراحت حسین، سی و یکم شهریور سال نود و هفت بود؛ اونجا که به آرزوش رسید، شهید شد، و رسید به امام حسین علیه السلام..