بسم الله الرحمن الرحیم
*#روایت_دیدار*
سه شنبه بود که بعد از افطار راهی شهر صفی آباد شدم برای آشنایی بیشتر با خانواده شهید و ذکر نکاتی که با گفتن آنها باعث بهتر برگزار شدن برنامه دیدار چهارشنبه های شهدایی میشد.
به محض رسیدنم برادر شهید(علی اقا) سر خیابون منتظرم بود.
ماشین رو پارک کردم و پیاده به سمت علی آقا به راه افتادم،باسلام واحوالپرسی گرمی من رو به خودش جذب کرد،تو اوج حرفامون بود که مادر شهید هم به در خونه رسید و از علی خواست تا بریم داخل برای ادامه حرف هامون.چند باری برادر شهید با اسرار دعوت کرد که بریم داخل برای پذیرایی ولی من که هم وقت نداشتم و به دلیل طولانی بود و شرایط جاده باید سریع برمیگشتم ،نپذیرفتم.
اما راستش رو بخواید،خجالت میکشیدم و اصلاً روم نمیشد که وارد خونه بشم،پاهام همراهیم نمیکردن.
با رسیدن اتوبوس و سوارشدن مهمونای شهید محسن شکرخدا به سمت منزل شهید راهی جاده شدیم.
مثل همیشه با آماده شدن سیستم صوت چراغ ها خاموش شد وعلیرضا شروع به خوندن زیارت عاشورا کرد و دل هارو بُرد حرم اباعبدالله(ع).
آقای جعفری دوست و همرزم شهید شروع کرد به بیان خصوصیات اخلاقی و رفتاری محسن(شهید شکر خدا):
خیلی آروم بودو نماز شب خون،اصن همه فن حریف بود #آچار فرانسه گردان عمار....... .
وقتی که وصیت نامه محسن رو شروع به خوندنش کردن،حواس ها همه جمع شد به اینکه گفته بود همیشه پیرو قرآن اهل بیت و احکام اسلام باشید مگر این همون حدیث قدسی نیست........
به قول یه بنده خدایی فضا،فضای استفاده بود همه آروم گوش میدادن به کسی که داره پشت میکروفون حرف میزنه......
*محسن تو وصیت نامش از برادرها و خواهر های دینی خودش یه چیز میخواست اونم اینکه همیشه تو مسیر اسلام باشن و پیرو ولایت فقیه.*
چقدر قشنگ درخواست خودش و از خواهرانش کرده محسن:
*از شما تمنّا دارم که عفت و وپارسائی و حجاب اسلامی را که از صفات یک زن اسلامی است را رعایت کنید، من به شما توصیه میکنم که خواهرانم حجاب حجاب حجاب زیرا که دشمنان ما از حجاب اسلامی شما بیشتر میترسند.*
ودرآخر میگه که:
من این راه را (شهادت) با چشمی باز انتخاب کرد، پس زیاد ناراحت نباشید زیرا ما امانت خداییم و باید به سوی صاحب و ولی خود برگردیم.
محسن بالاغیرتاً بیا و دست ماروهم بگیر،همونطوری که وقتی دونفر باهم قهر میکردن میرفتی آشتیشون میدادی.
مامانت میگفت خیلی اهل کار خیر بودی ها ،حواست به ماهم باشه.
خوشبحالت که اینقدر انس با قرآن داشتی،مامان میگفت وقتی میومدی مرخصی قرآن روختم میکردی و این شد که ۶بار ختم قرآن داشتی حین مرخصیهات.
رفیقت میگفت همیشه و همه جا حتی محل کار لباس معمولی بسیجی تنت میکردی و نه لباس فرم سپاه رو...
از مال و جونت مایه گزاشتی برا اسلام.
مامانت میگفت رفتی تلفن رو فروختی تا جوراب بخری برا رزمنده ها،چه قلب بزرگی داشتی،اونم تو زمانی هرکی هرچی داشته رو نگه داشته برا خودش،با این که درآمد و یا سرمایه ای نداشتی از خودت اما مهمون(مردم جنگ زده)رو میاوردی خونه و ازشون پذیرایی میکردی...
راستی از امداد های غیبی تو برامون گفتن ،خوشحال میشیم که ماروهم خوشحال کنی......☺️☺️☺️
اینها همه برای ما مشق رسم عاشقی کردنن محسن.دعامون کن.
محسن پیش ارباب بیادمون باش.....
#چهارشنبه_های_شهدایی
#روایت_دیدار
#شهید_محسن_شکر_خدا
#دیدار_۱۴۸
#شهدا
#آچار_فرانسه
#گردان_عمار
#پاسدار
#بسیجی_خاکی