در امتـدادِ نگاهـت
قــدس پیداست!
اهل مکتب خمینی که باشی
برای رهـایی قدس
جـان میگذاری
و باور داری جهــاد را ...
حتے اگر جایی آنسوی مرزهـا باشد
در #روز_قـدس
نمیتوان از حاج احمد یاد نکرد...
#اللهم_فک_کل_اسیر
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فقط بغض صدای آقا...
وقتی گفتند امروز اولین روز قدسی است که شهید قاسم سلیمانی عزیز در آن حضور نداره... همه برای او یک حمد و قل هوالله بخوانید ...😔💔
و حالا به تأسی از درخواست آقا، پویش فاتحه خوانی، میلیونی در آخرین جمعه ی ماه مبارک رمضان هدیه به شهیدان مبارزه با صهیونیست به ویژه سردار شهیدمان حاج قاسم...
#آزادیقدسخونبهایت
#القدس_لنا
#الموتلأسرائیل
#سردارشهید
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون تعارف با قهرمانی پرافتخار اما خاموش بازمانده از عملیات بزرگ رمضان
گفتگو با خانواده قهرمانی که هیچ انتظاری از کسی ندارند
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🌷سپهبدحاجقاسمسلیمانے:
شهادت در راه قدس و فلسطین نه تنها آرزوی هر مسلمان شرافتمند است بلکه انسانهای آزادیخواه نیز به انجام چنین کاری افتخار میکنند.
.
.
.
♡ ســاعت به وقــت دلتنگـے ♡
خون بهایت رهایے قدس است سردار دلها
روزگارے شهیدمرتضےآوینے گفته بود که راه قدس مرد جنگ میخواهد و مرد جنگ نیز کربلایےاست
و کربلایے مرد میدان عشق است و از سختےها و مشقات و سرباختنها و جان دادنها نمےهراسد
و شهید سرافراز ما حاج قاسم سلیمانے معناے اتم این گفتهے آوینے است.
#قدس_خونبهایت
#وفاء_لشهيد_القدس
#شبتون_شهدایے
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
هدایت شده از استیکر&متنگرافی&بنر
❇️دعای روز #بیست_و_نهم ماه مبارک رمضان
#التماسدعا
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
از مــن بعیـــد بـود
ولــے عاشقـــت شـــدم . . .
از تـو بعیـــد نیســـت
جهـــان عاشقـــت شـــود . . .
ســــــــــــــــــــــــردار
میــان دلتنگــےهایـــم باشــــــــ تا فراموشـــــت نکـــنم
تا بــه یاد داشــــــته باشمــــت
تا بویــــــت را حــس کنـــم
تا بـــدانــم که هستـــــے
ایـــن روزهــا دلــم از نبودنـــــت پـــر است
هر روز خاطراتـــــم را الکــــ میکنــــم
و جـــز دلتنگـــے تو چیـــزے برایـم نمـــے
مانــــد
نه تو آمـــدے
نه فراموشـــے
خیالـــے نیســـت
من کــوه میشـــوم و پاے نبودنهایــــت مـــےمانـــم
امـا اے کاشــــ میدانستـــے بــے تو تمـــام لحظاتــم به رنگــــ دلتنگـــےست
#سـردارشهیـدحـاجقاسـمسلیمانــے
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹فرمانده بروز
🔹مجموعه کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج #قاسم_سلیمانی هست
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ صوت کمتر شنیده شده از نخستین پیام بیسیم به قرارگاه فتح، هنگام ورود رزمندگان به خرمشهر
💐سوم خرداد ١٣٦١ سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🔺 #خاطره_شهید
🔸ترکشي به سينهش خورده بود . برده بودنش برای آخرين عمل جراحي.
قبل از عمل بلند شد که بره؛ بهش گفتن : بمون! بعد از عمل مرخصت ميکنن؛ اينجوري خطرناکه.
گفت: «وقتي اسلام در خطر باشه من اين سينه رو نمي خوام...»
👈خاطره اي از زندگي خلبان شهيد احمد کشوري
📚برگرفته از شمیم یار ۹۲
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌹 #شهید محمدعلی جهانآرا: بچهها؛ اگر شهر سقوط کرد، نگران نباشید؛ دوباره فتح میکنیم!
👈مراقب باشید ایمانتان سقوط نکند!
#عند_ربهم_یرزقون
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🔸شهید مدافع حرم هادی ذولفقاری
🔹از زندگی پرماجرای هادی، از ورزش و کار فرهنگی و فلافل فروشی و طلبگی در نجف و ... خاطره های زیادی میشه نقل کرد.
اما شاید این حرفش از همه موثر تر باشه
هادی میگفت: باید حواسمون به چشم هامون باشه، نگاه به نامحرم باعث میشه راه شهادت بسته بشه...
#عند_ربهم_یرزقون 🌹
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
💐 عید فطر و جشن طاعت بر رهیافتگان ضیافت الهی مبارک باد💐
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
💌
پای کلام طیبه شهید #عیدفطر
🌷عبدالحسین داستان ایمچـه:
فقط بدانید عـزت و شرف فرزندتان
همین است و در آخـــــر بدانید باید
عده ای #قـربانی شوند باید عدهای
بســوزند تا اســــــلام باشد پس چه
بهتر اینکه فرزندی از تبار شما باشد.
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🍃🌹 شما بین ما غریب بودید حاج احمد آقا. تا وقتی زنده بودید هیچ جا نگفتید که اولین فرماندهای که وارد خرمشهر شد و آن را فتح کرد شما بودید. حاج قاسم سلیمانی در مورد شما گفته بود: تصورم این بود وقتی خبر شهادت احمد گفته شد، حداقل تیتر همه روزنامهها باید این باشد که فاتح خرمشهر شهید شد.
#شبتون_شهدایی🌹
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از مصاحبه با غواصان خطشکن عملیات والفحر هشت، ما کاری نکردیم، خدا کمک کرد🌹
رونوشت به کسانی که بر سر صندلی قدرت با یکدیگر دعوا میکنند❗️
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🔻پای قولم موندم و هفت روز بعد برگشتم!
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥از کجا به کجا رسیده ایم....؟
رزمنده ای که خواهر خود را زنده به گور کرد !
-واقعیتی که تبدیل به فیلم شد...
-فیلم "روز سوم " برگرفته از خاطرات هم رزم منصور راشدی، مهمان برنامه دعوت.
امروز اما به برکت خون شهدای انقلاب اسلامی هندسه قدرت در دنیا تغییر کرده است و رزمندگان ایرانی سایه امنیت را بر سر ناموس دیگر ملتهای مظلوم گسترانده اند.....
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313