💫انتظار حقیقی💫
✅ #انتظار رفتاری #جهادی است نه رفتاری معمولی
✅با شناخت ماهیت #جهاد، رفتار جهادی یک #منتظر شناخته شده و مقصود از #سبک_زندگی_منتظرانه فهمیده میشود.
✅فرق رفتار جهادی با رفتار معمولی:
1️⃣ #جهاد یعنی #تلاش در نهایت توان...
2️⃣ #جهاد، برای یک #آرمان و #هدف عالی است.
3️⃣در #جهاد، #اخلاص یک ویژگی مهم است.
4️⃣ #جهاد در مقابل #دشمن است... پس دشمنان خود را بشناسیم.
✅#منتظر در سه عرصه #جهاد میکند.
(اکبر-کبیر- اصغر)...
#استاد_ملایی
#انتظار_حقیقی
#وظایف_منتظران
🌷با نشر مطالب،مهدیار باشید👇👇
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
چنـد بـار بہ آقـا مُـحـمـد گفـتـم...
بـراےِ خـودمـون ڪفـن بخـریـم و ببَـریـم حـرم امـامحُـسیـن براے طـواف ، ولـے ایشـون
هـےٰ طفـره مـیرفـت🥀
بـعـد چنـد بـآر کہ اصـرار ڪࢪدم
ناراحَـت شـد و گُـفـت:
²دوتآ کَـفن میخـواے بـبـرے
پیـشِ بے کـفَـن؟! (:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
-بهروایٺهمسرشہید
شہیدمحمدبلباسے}
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🌷زمینه سازان حکومت مهدوی🌷
◀️ جوانان عدالتخواه از سرمايههای انقلاب اسلامی هستند.
◀️ در دنيايی که نظام استکباری بهدنبال ايجاد غفلت، دنياطلبی، چشمپوشی از همه حقایق، و اشتغال به نفس است، عدهای از انسانهای دغدغهمند، فرهيخته، مجاهد، جهادی، ايثارگر، فداکار، اهل دانش و علم، اهل فهم و بصيرت، و اهل همت، میخواهند در مسیر عدالتخواهی تلاش کنند. این، سرمایۀ بزرگی است.
◀️الحمدلله انقلاب اسلامی در حوزههای مختلف، سرمايههاي خوبي ايجاد کرده است. همين #جوانان_عدالتخواه هم واقعاً سرمايههاي انقلاب اسلامی هستند. در دنيايی که نظام استکباري بهدنبال ايجاد غفلت، دنياطلبی، چشمپوشی از همه حقایق، و اشتغال به نفس است، عدهای از انسانهای #دغدغهمند، فرهيخته، مجاهد، جهادی، #ايثارگر، فداکار، اهل دانش و علم، اهل فهم و بصيرت، و اهل همت، میخواهند در این مسیر اقدام و تلاش کنند.
◀️باید عنایت کرد که ارتقاء مقیاس عدالتخواهی و رسيدن به عدالت در مقیاس انقلاب اسلامی و حرکت بهسمت ظهور هزينههای خودش را میبرد. عدالت بايد در مقياس جهاني محقق شود و ما تا آن را دنبال نکنیم، نمیتوانیم عدالتِ در #مقياس_ملي را هم محقق کنيم. تغییر موازنۀ قدرت در جهان به نفع پرچم اسلام و به نفع کلمۀ حق، معناي حقيقي عدالت و عدالتِ محوری است. اين، عدالتخواهيِ اصلي است. تا اين رشد ایجاد نشود، ما در داخل هم نميتوانيم عدالت را محقق کنيم. مقصود این نیست که اينها امور متوالي هستند؛ ممکن است متوازی و همزمان برنامهريزی شوند؛ ولي باید برنامۀ اصلي، تغيير موازنه به نفع اسلام باشد؛ ذيل این تغییر موازنه، عدالت محقق ميشود. عدالت در مقياس ملي، وابسته به تحقق عدالت در مقياس جامعۀ جهاني است و تغيير موازنۀ قدرت در مقياس جامعۀ جهاني، امکان تحقق عدالت در مقیاس ملی را هم فراهم ميکند. اگر این امکان فراهم شد، بايد سعي کنيم متناسب با موازنۀ قدرت، دولتسازی کنيم؛ یعنی حکمراني را اسلامی کنيم. البته اسلاميت حکمراني بيش از هر چیز، محتاج به نرمافزارهاست؛ انسانهای صالحی که پیگیر عدالتاند و از انگيزۀ تمامی برخوردارند، بايد دنبال طي اين فرايند باشند تا انشاءالله به عدالت مطلوب برسیم».
#استاد_میرباقری
#مهدیاران
#حکومت_مهدوی
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
.
🍃 برکت رهبری
ما از تو درس همت و غیرت گرفتیم
در سایۀ والاییات دولت گرفتیم
میخواستیم از وصف رخسارت بگوییم
از علم و ایمان و یقین رخصت گرفتیم
گفتیم که یارب خمینی را نگه دار
تو آمدی، یعنی که ما حاجت گرفتیم
"خُذْها بِقُوَّه" خوانده بودی اول کار
در مکتب قرآنیات قوّت گرفتیم
همچون خمینی آبرو دادی به ایران
از با تو بودن ارزش و قیمت گرفتیم
برخاستی و مهر تو بنشست در دل
بنشستی و از هیبتت شوکت گرفتیم
ترک و بلوچ و ترکمن، کُرد و عرب، لُر
تا فارس زیر سایهات الفت گرفتیم
نور هدایت را به ما تاباندی ای ماه
تا با تو دل از وادی غفلت گرفتیم
تا پرچم دانش به دستانت گرفتی
در علم و در فنّاوری سرعت گرفتیم
در پیشرفت علم، ایران شد سرآمد
با شهریاریها چنین سبقت گرفتیم
روزی که از موج بلا ترسیده بودیم
از شوکت دریاییات جرئت گرفتیم
تا گام در میدان نهادی ذکر گفتیم
تا آستین بالا زدی عزت گرفتیم
هم دوست هم دشمن تو را در اوج دیدند
با حاجقاسمهای تو زینت گرفتیم
یک دست تو مجروح و یک دستت علمدار
از هر دو دستت یا علی برکت گرفتیم
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#رهبر
#علمدار
#ما_میتوانیم
#با_افتخار_ایرانی
#عزت_و_اقتدار_علمی
#به_تولید_ملی_افتخار_کنیم
#با_سیدعلی_تا_فتح_قلههای_دانش
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💢پلیسی که عکس حجله شهادت گرفته بود
🔹خیلی با هم رفیق بودیم و هر وقت فرصتی دست می داد با هم کشتی می گرفتیم . البته او احترامم را داشت و کمرم را به خاک نمی زد ، چون من عمویش بودم .با این وجود خدمت توی هنگ مرزی ارومیه او را عوض کرده بود .
🔹آخرین مرخصی یک عکس آورد و داد به مادربزرگش : « من شهید می شم . این عکس رو هم گرفتم برای روی قبرم !» . مادرم که خیلی عصبانی شده بود دعوایش کرد . قبلا هم این حرف را از او شنیده بودم . گفته بود: « آرزومه شهید بشم »یا « به دلم اومده شهید میشم » و همین طور هم شد.
🔹یاسر متولد ماه رمضان 74 بود و چند روز بعد از حرفی که به مادر بزرگ زده بود در ماه مبارک رمضان 94 شهید شد . ما هم همان عکس را برای روی مزار شهید انتخاب کردیم !
🔹شهید مدافع وطن یاسر سلیمی از کارکنان مرزبانی ناجا چهارم تیرماه 1394 در پیرانشهر آذربایجان غربی منطقه مرزی نالوس به شهادت رسید.
➥ @shohada_vamahdawiat
#سلامبرخورشید
#صفحههجدهم
اينجا كوه صفاست، همان كوهى كه كنار كعبه است. نگاه كن! آدم(ع) را مى بينى كه بر فراز اين كوه به سجده رفته است.
او در حسرت بهشت است. خوشا به حال روزى كه او در بهشت مهمان خدا بود و از همه نعمت هاى آن استفاده مى كرد، امّا شيطان او را فريب داد و او از بهشت رانده شد.
آدم پشيمان است، او با خداى خويش سخن مى گويد تا گناهش را ببخشد. سجده هاى او بسيار طولانى است. او ساعت ها سر از سجده برنمى دارد، گريه مى كند و اشك مى ريزد:
اى خداى مهربان! من بنده تو هستم، همواره مهربانى تو بيش از خشم توست. تو را مى خوانم تا از گناهم درگذرى كه من به خودم ظلم كرده ام!
صدايى به گوش آدم مى رسد: سلام اى آدم!
آدم سر از سجده برمى دارد، او كيست بر او سلام مى كند، جبرئيل را مى بيند، جواب سلام او را مى دهد. اكنون جبرئيل به او چنين مى گويد: "خدا مرا به سوى تو فرستاده است، او گفته است تا به تو ياد بدهم چگونه دعا كنى تا توبه ات قبول شود، اى آدم! تو بايد خدا را به حقّ پنج نفر قسم بدهى، پس بگو: اى خدا تو را به حقّ محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين مى خوانم".
آن روز، آدم اين پنج نام را از جبرئيل شنيد، او فهميد كه اين پنج نفر نزد خدا مقامى بس بزرگ دارند، امّا وقتى آدم نام حسين(ع) را از جبرئيل شنيد، قلبش محزون شد.
آدم نمى دانست چه رازى در نام حسين(ع) نهفته است. چرا با شنيدن نام او همه غم هاى دنيا به دلش آمد. رو به جبرئيل كرد و گفت:
ــ اى جبرئيل! چرا با شنيدن نام حسين، حزن و اندوه به دل من آمد؟
ــ آى آدم! مصيبت حسين(ع)، بزرگ ترين مصيبت هاست.
ــ آن چه مصيبتى است؟
ــ روزى فرا مى رسد كه حسين در كربلا گرفتار دشمنانش مى شود، همه ياران او كشته مى شوند و او غريب و تنها مى ماند. آن روز حسين، تشنه است و جگرش از تشنگى مى سوزد، او مردم را به يارى مى طلبد امّا مردم پاسخ او را با شمشيرها مى دهند. او مظلومانه شهيد مى شود و دشمنان، خيمه هاى زن و بچّه هايش را آتش مى زنند...
و آدم(ع) اين سخنان را مى شنود، اشك او جارى مى شود... آنگاه خدا هم به احترام اشك بر حسين(ع)، توبه او را قبول مى كند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
دوستان عزیزم سلام شبتون بخیر من امشب بیرون بودم پارت ۵۷ ارغوان رو نتونستم آماده کنم ان شاءالله پارت ۵۷ رو فردا صبح در کانال قرار خواهم داد🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی امشب هرچی
خوبیه وخوشبختیه
خدای مهربون
براتون رقم بزنه
کلبه هاتون
ازمحبت گرم باشه
وآرامش مهمون همیشگی
خونه هاتون باشه
#شبتون_بخیر
💖🌹🌟🌙✨🌹💖
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_پنجاه_هفت....
_لعنتی .
و از اتاق بیرون رفت !
حالا این من بودم که شوکه شدم !
مگر عکس العملی که من نشان دادم ، چقدر غیر باور بود که
او را عصبی کند ؟!
در جواب این سوال مانده بودم که ترجیح دادم به جای
ماندن در بُهت و شوک سراغ کمد لباسهایم بروم .
هنوز خاطرم بود که پدر در حج عمرهای که رفته بود ، یک
چادر مجلسی تمام حریر سنگ کاری شده برایم گرفته بود
به همراه مانتوی عربی و بلندی که زیر آن چادر حریر خیلی
به چشم میآمد .
شاید این دو با هم برای مهمانی شب بهتر بود.
تا جایی که در خاطراتم جستجو کردم هیچ جایی آن چادر
حریر را نپوشیده بودم اما حاال می توانستم روی مانتوی
عربی و بلند و مجلسیاش بپوشم .
در دلم دعا میکردم که وقتی آن لباس را پوشیدم ، رادوین
باز هم سر قولش بماند .
و این فکر اضطراب را به جانم می ریخت که برای رهایی
از اضطرابم ، صلوات نذر کردم .
تمام وسایلم را حاضر کردم ...مانتو و چادر که نیازی به اتو
نداشتند ...کیف مشکی ورنیام را با یک تسبیح شیشهای از
مهرههای آبی آسمانی که عاشقش بودم را هم برداشتم ...و
چند دستمال کاغذی که شاید برای پاک کردن اشکانم نیاز
میشد !
کفشهای پاشنهدار ورنیام را هم جفت کردم کنار کیفم و
نگاهم رفت سمت صورتم . مقابل آینه . ضرب دست
رادوین هنوز روی صورتم بود.
با انگشت اشارهام جای کبود شدهی روی صورتم را لمس
کردم و آهی کشیدم .
خدا رو شکر با زدن آن پوشیه این کبودی هم پوشیده
میشد .هنوز تنم درد میکرد و با ذکری از نام خدا سعی
داشتم ، قلبم را آرام کنم که باز بعد از مهمانی به اثر سبز و
ارغوانی کبودیهای تنم اضافه نخواهد شد .
در سکوت اتاق ، نگاهم به تصویر ارغوان در آینه مانده بود.
مانتوی کرپ ناز عربی ام تنم بود و سنگ های ریز و براق
مشکی اش در زیر نور چراغ اتاق مثل ستاره های ریزی می
درخشید .شال حریر مشکی داشتم که حاشیه اش ریسه
های براق نقره ای رنگی داشت .آنرا هم سر کردم و با دو
حرکت روی سرم ، عربی بستم .
حاال جای آن سنجاق های زینتی زیبایی که گوشه ی شالم
می زدم خالی بود. در جعبه ی کوچک چوبی کشوی میز
آرایشم ، یک سنجاق آویزدار پیدا کردم و با سوزن بلندی ته
گردنگینی اش شالم را روی سرم محکم کردم . زیبا شده
بودم . پدر مقابل آینه ایستاده بود. اشک در چشمانم
نشست :
"کجابی بابا ؟ بعدرفتنت دلم بدجوری شکست "
بغضم را به زحمت از گلویم جمع کردم . سرمه ی مکی ام
را در چشمانم کشیدم و تمام .همین .
هنوز در آینه ی بزرگ میز آرایش به خودم خیره شده بودم .
آیا رادوین هنوز سر قولش بود؟
چشم بستم و دست های نامرئی استرسم را از پشت بستم با
طناب توکل برخدا و همراه با نفس بلندی گفتم " خب من
حاضرم. "
کیف و چادر حریرم را با پوشیه ام برداشتم و از اتاق بیرون
زدم .کیف ورنی ام در یک دستم . چادر و پوشیه ام در
دست دیگر . کفش های ورنی ام با صدایم پاشنه ی بلند صدای
ظریفی در خانه ایجاد کرد.
آخرین پله بودم که رادوین را دیدم . کت مشکی اش با آن
لبه های براق ساتن و آن پیراهن سفید براق چقدر زیبایش
کرده بود .
چقدر دنیا کوچک است .آنقدر کوچک که گاهی فاصله ی
آدم های دور از تو به اندازه یک بند انگشتت می رسد .
آنقد ر که اگر سر انگشتت را خم کنی دیگر فاصله ای بین
بندهای انگشت نمیماند .
آن روزی که در پارک اصرار کرد برای مهمان کردنمان و یا
آن لحظه که سرمیز من و رامش آمد و دزدانه نگاهم کرد،
چقدر از او متنفر شدم و البته غافلگیر . اما بعد از یکسال
درگیری ماجرای خانواده عالمیان و فوت پدر و عقد اجباری
که پیشنهاد ریش سفیدان محله بود برای هردو خانواده.
، مادر سرخم کرد
" آیا وکیلم "
یکدفعه بعد از آن جمله ی
و با بغض توی گوشم گفت :
_این یک کلمه ی ساده نیست ...این کلمه رو که گفتی
باید چشمات رو ببندی روی همه ی گذشته ات ، همه
خاطراتت ... باید به خودت بگی من ، اجازه ی ورود همسرم
را به قلبم دادم ...تو بله رو که گفتی باید تا پای یک عمر
زندگی بایستی ...فردا نگی نتونستم ، سخته ، نمی شه
باهاش زندگی کرد " .
و من بله ای گفتم به بلندای یلدای عمرم . و حاال فراموش
کرده بودم همه گذشته ی تاریکم را . به هزار قفل و زنجیر
، تمام خاطراتم را حبس ابد زدم تا فراموش کنم قبل از
ماجرای عقدمان چه اتفاقی هایی افتاده بود. حاال رادوین
زیادی به چشمم می آمد .
باید زیبا میدیدم . من باید ، زیبا میدیدم .حتی دلم نمی آمد
اخم هایش را ، کتک هایش را ، فریادهایش را حمل بر نفرتش کنم . یاد جمله ی خداحافظی مادر افتادم .شب
عروسی ، وقتی همه می رفتند ، جلوی اشکانش را نگرفت
تا ببینم که چقدر نگرانم است .خیره در چشماتم شد و گفت
:
_تو میتونی ارغوان ....من دخترم رو طوری بزرگ کردم که
اگه پیش دشمنشم بایسته ، اونو دوست خودش میکنه ...
دیگه شوهرکه عهد بسته ی زندگیته...
تو می تونی .
همراه با
نفس بلندی قدم به سالن گذاشتم و نگاه رادوین
مرا برانداز کرد.
هیچ حسی در نگاهش نبود که کاش بود تا احساسش برایم
رو می شد .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
☫
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهــید دڪتر چمـــران :
توی کوچه پیرمردی دیدم که روی
زمین سرد خــوابیده بود ...سن و
سالم ڪم بود و چیزی نداشتـم تا
کمکش کنم؛ اونشب رختوخواب
آزارم میداد! و خــوابم نمیبرد از
فڪر پیرمرد ... رخت و خوابم را
جمــع ڪردم و روی زمیـــن سـرد
خـوابیدم میخـواستم توی رنــج
پیرمــرد شریڪ باشــم اون شـب
ســرمـــا توی بدنم نفـــوذ ڪرد و
مـریـض شدم اما روحم شفا پیدا
کرد. چه مریضی لذت بخشی ...
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>