❤️🌺❤️🌺🍃🍃🍃
#داستان_ظهور.......
#صفحه_پایانی.......
سلام بر تو اى جانِ جهان و اى گنج نهان !
اكنون دانسته ايم ظهورت چه زيباست و آمدنت چه شكوهى دارد; بى صبرانه منتظريم تا بيايى و با دست مهربانى ما را نوازش كنى و جان هاى تشنه ما را با مهر و عطوفت سيراب نمايى.
اى كه شكوه آمدن بهار از توست !
اى كه زيبايى گل هاى بهارى به خاطر توست !
مولاى خوب ما، بيا ! بيا، كه سخت مشتاق آمدنت شده ايم.
سپاس خداى را كه براى شنيدن صدايت بيقرار شده ايم و چشم به راه آمدنت هستيم.
سوگند ياد مى كنيم تا جان در تن داريم با صلابتى هر چه بيشتر، سرود مهر تو را سر مى دهيم.
تا رمق در بدن داريم، محبّت تو را بر دل هاى مردمان، پيوند مى زنيم.
تا نفس در سينه داريم، عاشقانه از زيبايى آمدنت دم مى زنيم و ياران استوارت را يار راه مى شويم و سرود آمدنت را سرمیدهیم....
💞پایان......
والتماس دعای ظهور
🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر جا که نظر میکنم از تو
اثری هست💔💔
....
🎧حامد زمانی
@shohada_vamahdawiat
#شهید_مهدی_نوروزی.....
#قسمت_هشتم.....
ما تقریبا" در کمین دشمنان افتادیم و آتش سنگین از چند ظرف به سمت ما می بارید، من و مهدی و یک نفر دیگر خود را درون گودالی انداختیم اما بازهم تیراندازی ها قطع نشد و از سه طرف به ما تیراندازی می شد حتی آنقدر نزدیک شدند که نارنجک دستی هم می انداختند.
مهدی مثل یک شیر چندین بار ایستاد و من هم همراهی اش کردم، اما واقعیت این بود که تعداد و آتش آنها صدها برابر بیشتر بود، در یکی از آخرین لحظات، مهدی شجاعانه ایستاد و به طرف آنان تیراندازی کرد اما ناگهان با ضربه به زمین خورد و گفت: حمید تیر خوردم.
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
💢دلی به وسعت دریا
🔹هوای اهواز در تابستان ها خیلی گرمه، طوری که مغز آدم رو آب می کنه... دیده بودم پرنده ها از تشنگی و ضعف در این هوای گرم بال بال میزنند و هلاک میشوند...
🔹 یک روز که خواستم برم بیرون دیدم در ظرفی آب و غذا روی دیوار است، حدس زدم که کار مهران است... ازش پرسیدم مهران اینارو تو گذاشتی؟ مهران با همان مهربانی همیشگی گفت: ها... گذاشتُم برا گنجیشکا که هلاک نشن از تشنگی.
🔹شهید مهران زراوشان از پرسنل نیروی انتظامی اهواز سی و یکم شهریور 97 در حمله تروریستی به مراسم رژه نیروهای مسلح در اهواز به شهادت رسید.
🌹✨ @shohada_vamahdawiat✨🌹
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
آن شب، سؤال مهمّى را از من پرسيدى، سؤالى كه مرا به فكر واداشت. تو رو به من كردى و گفتى: بهترين سرمايه اى كه خدا به تو داده است، چيست؟ من مى خواهم همان را از خدا طلب كنم.
نمى دانم سكوت من چقدر طول كشيد، به من نگاه مى كردى، در فكر بودم. من بايد حقيقت را به تو مى گفتم، اين شرط رفاقت بود.
جواب را يافتم، سرم را بالا گرفتم و گفتم: "عشق فاطمه(س) بهترين سرمايه من است. خدا هر چه را از من مى خواهد بگيرد، بگيرد، امّا اين عشق را هرگز از من نگيرد!".
چند شب از رفتن تو گذشت، خبردار شدم كه عدّه اى درباره شهادت فاطمه(س)سؤال هايى را مطرح كرده اند و اين گونه خواسته اند شهادت آن حضرت را انكار كنند.
قلم را در دست گرفتم، مى خواستم از مظلوميّت فاطمه(س)دفاع كنم، بايد مطالعه و تحقيق مى كردم، بايد مى نوشتم، آرى! همان سرمايه اى كه خدا در قلبم قرار داده بود، راه را برايم آسان نمود و به راستى چه شكوهى دارد اين نوشتن براى فاطمه(س)!
💞از امروز باهم روزی یک صفحه از این کتاب رو باهم ورق میزنیم....
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
@kamali220
👇👇
#روشنى_مهتاب........
#صفحه_اول......
در جستجوى من هستى، از چند نفر سراغ مى گيرى، كوچه به كوچه مى آيى تا به خانه ام مى رسى، دير وقت است. لحظه اى ترديد مى كنى كه درِ خانه را بزنى يا نه، سرانجام دستت را بر روى زنگ مى فشارى.
به سوى تو مى آيم، درِ خانه را به رويت باز مى كنم، بعد از سلام و احوال پرسى، خودت را معرّفى مى كنى، دانشجويى هستى كه در جستجوى جواب آمده اى.
تو را به داخل خانه دعوت مى كنم، تو مى گويى: شرمنده ام كه اين وقت شب مزاحم شده ام، شايد شما مى خواستيد استراحت كنيد.
نگاهى به تو مى كنم و اين چنين پاسخ مى دهم: كدام نويسنده را ديدى كه شب استراحت كند؟ شب، بهار نوشتن است!
مى روم و براى تو چاى مى آورم و درست روبه روى تو مى نشينم، از تو مى خواهم تا سؤال خود را بپرسى، شايد بتوانم به تو كمكى كنم.
كيف خود را باز مى كنى و چند صفحه را از آن بيرون مى آورى و مى گويى:
ــ هر چه هست در اين نوشته ها مى باشد! اين ها مرا بيچاره كردند!
ــ مگر در اين كاغذها چه چيزى نوشته شده؟
ــ اين سخنان آقاى بَسطامى است، آيا خبر داريد او چه گفته؟
ــ نه. من او را نمى شناسم، دفعه اوّلى است كه اسم او را مى شنوم.
ــ او يكى از علماى اهل سنّت جنوب ايران است. او درباره شهادت حضرت فاطمه(س) مطالبى را گفته. از وقتى كه من سخنان او را خوانده ام، دچار شكّ و ترديد شده ام.
ــ مگر او چه حرف هايى زده؟
ــ او گفته كه شهادت حضرت فاطمه(س)، بزرگ ترين دروغ تاريخ است!
ــ عجب!
ــ آرى! از وقتى كه من نوشته او را خواندم، به خيلى چيزها شك كرده ام. امشب به اينجا آمدم تا شما به من كمك كنيد. من مى خواهم حقيقت را بفهمم.
ــ اين سخنان را به من بده تا بخوانم.
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59