فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استقبال از پیکر ۷۲ شهید دفاع مقدس در شلمچه
🔹پیکر ۷۲ شهید تازه تفحصشده دوران دفاعمقدس از طریق مرز شلمچه وارد کشور شد
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#یازدههمینمسابقه
#صفحهصدبیستم
امام، آماده شهادت است. به سوى خيمه مى آيد و مى فرمايد: "براى من پيراهن كهنه اى بياوريد تا آن را به تن كنم. من به سوى شهادت مى روم".
صداى گريه همه بلند مى شود. آنها مى فهمند كه اين آخرين ديدار است.
به راستى، چرا امام پيراهن كهنه مى طلبد؟ شايد او مى خواهد اين پيراهن كهنه را بپوشد تا اين دشمنِ غارتگر، بعد از شهادت آن حضرت به آن لباس طمع نكرده و آن را غارت نكنند.
امام سجّاد(ع) در بستر بيمارى است. امام حسين(ع) براى خداحافظى به سوى خيمه او مى رود. مصلحت خدا در اين است كه او امروز بيمار باشد تا نسل امامت قطع نگردد.
امام وارد خيمه مى شود. پسرش را در آغوش مى گيرد و وصيّت هاى خود را به او مى فرمايد. آرى امام حسين(ع) اسرار امامت را كه از امام حسن(ع) گرفته است، به امام سجّاد(ع) مى سپارد.
اشك از چشم امام سجّاد(ع) جارى است، او براى غربت و مظلوميّت پدر گريه مى كند. امام حسين(ع) از او مى خواهد در راه خدا صبر كند. او پناه اين كاروان خواهد بود.
* * *
امام حسين(ع) آماده رفتن به ميدان است اينك لحظه خداحافظى است.
اكنون او با عزيزان خود سخن مى گويد: "دخترانم، سكينه! فاطمه! و خواهرانم، زينب! اُمّ كُلْثوم! من به سوى ميدان مى روم و شما را به خدا مى سپارم".
همه اشك مى ريزند. آرى! اين آخرين بارى است كه امام را مى بينند. سكينه ( دختر امام )، رو به پدر مى كند و مى گويد:
ــ بابا، آيا به سوى مرگ مى روى؟
ــ چگونه به سوى مرگ نروم حال آنكه ديگر هيچ يار و ياورى ندارم.
ــ بابا، ما را به مدينه برگردان!
ــ دخترم! اين نامردان هرگز اجازه نمى دهند كه شما را به مدينه ببرم.
صداى ناله و شيونِ همه بلند مى شود، امّا در اين ميان سكينه بيش از همه بى تابى مى كند، آخر او چگونه دورى پدر را تحمّل كند. او آن چنان گريه مى كند كه دل همه را به درد مى آورد. امام سكينه را در آغوش مى گيرد و مى فرمايد: "دخترم! دل مرا با اشك چشم خود نسوزان".
آغوش پدر، سكينه را آرام مى كند. پدر اشك چشم او را پاك مى كند و با همه خداحافظى مى كند و به سوى ميدان مى رود.🌼🌼
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#یازدههمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام رفیعی
🔸منتظر ظهور يا حضور؟!!
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشر دهید.
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎆 #کلیپ «نقش ما در ظهور»
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 با اطلاعات درست دادن به مردم میتونید ظهور رو نزدیک کنید...
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ•●•ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
آژیر خطر
وقتي آژير خطر را ميزدند، من شش ساله بودم. در کنار خانوادهام به گوشهاي پناه ميبردم. هميشه در موقع خطر، چراغها را من خاموش ميکردم.
يادم هست؛ پسر همسايهمان سرباز بود و خانواده او هم پيش ما نشسته بودند. ناگهان حمله هوايي شروع شد. همه ساکت کنار ديوار ايستاده بودند. من آسمان را از گوشه پنجره تماشا ميکردم. بعد به فکر محمد و تمام سربازها افتادم. يک دفعه زدم زير گريه...
يک روز هم با خانواده خالهام به مهماني رفته بوديم. ساعت سه بعد از ظهر بود که به تهران موشک زدند. شوهر خالهام همه ما را به کنار پيادهرو برد و گفت: «گوشهايتان را بگيريد!» در همان لحظه صداي انفجار دو موشک را شنيدم. مردم به هر سو ميدويدند...
راوی: مهدی حکیمی
🦋🌹💖
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💢شهید علیرضا راهی در سال 1352 در روستای ازوار از توابع شهرستان کاشان در خانوانده¬ای مذهبی و زحمتکش و رنجدیده چشم به دنیا گشود. پس از طی کردن دوران طفولیت وارد دبستان روستا شد و مقطع راهنمایی را با رنج و مشقت و مشکلات روستا طی کرد او برای اخذ مدرک دیپلم تصمیم گرفت به شهرستان کاشان برود. او فردی نترس و سخت کوش بود و به فرائض مذهبی از جمله نماز و روزه اهمیت فراوان می¬داد و به فعالیت هی فرهنگی و ورزشی بسیار علاقه داشت. ورزش مورد علاقه اش فوتبال بود که عضو اصلی تیم روستا بود او اخلاقی نیکو و پسندیده داشت به طوری که بین جوانان روستای شخصی الگو بود. همیشه سعی می¬کرد کاری که مورد رضایت خدا نیست را انجام ندهد. عاشق انقلاب و امام بود و می گفت: «من افتخار می¬کنم که امام خمینی(ره) این انقلاب را رهبری می¬کند.» اوقات فراغت خود را در پایگاه امام حسین (ع) روستا یا در کتابخوانی می¬گذراند.شهید، پدر و مادر خود را عاشقانه دوست می¬داشت و برای کمک به معیشت خانواده بعد از مدرسه به مزرعه می¬رفت و سخت کار می¬کرد. پس از رسیدن به سن 18 سالگی در تیر ماه سال 1371 آماده خدمت به انقلاب و کشور شد. پس از گذراندن دوره آموزشی، به سیرجان از توابع استان کرمان اعزام شد. او مدت 7 ماه خدمت خود را به مبازره با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر گذراند و سرانجام در شانزدهم بهمن سال 1371 در همین راه به شهادت رسید.
#شهدای_ناجا
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۱۷🌷
🌹ﻭ ﺗَﺮَﺍﺟِﻤَﺔً ﻟِﻮَﺣﯿِﻪِ🌹
🔹زیارت جامعه کبیره🔹
☘ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﺷﺎﺧﻪﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎﯼ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ.ﺁﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮﭼﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻻ و ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺩﺍﺋﻢ ﻧﺤﯿﻒ ﻭ ﻧﺤﯿﻒ ﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺳﺴﺖ ﺗﺮ و ﺗﺮﺩ ﺗﺮ و ﺷﮑﻨﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻗﻄﻮﺭﺗﺮ و ﺗﻨﻮﻣﻨﺪ ﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ.پس ﺗﻨﻪﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺮﺹ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻭ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺗﮑﺎﺳﺖ.
☘ﺧﺪﺍ ﺭﯾﺸﻪﯼ ﻣﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺍﺳﺖ. ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﺍﯼ ﮐﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺷﮑﻨﻨﺪﻩ ﺗﺮ و ﺁﺳﯿﺐ ﭘﺬﯾﺮ ﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺁﻣﺪﻧﺪ تا ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺷﺎﺧﮕﯽ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻨﻪ ﮔﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ. ﯾﮏ ﺍﺳﺘﺤﮑﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺪﻫﻨﺪ.
☘ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺍﺑﺰﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺍﺑﺰﺍﺭﺷﺎﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ.ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ.ﯾﮏ ﺳﻄح و ﯾﮏ ﻋﻤﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ هست ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ .ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﺩﺭﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﺪ.ﺟﺰ ﺍﻣﻮﺍﺟﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ و ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺟﺰﺭ ﻭ ﻣﺪ ایجاد می کنند. ﺍﻟﺒﺘﻪ این هم ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻭﺍﺭﯾﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎﺳﺖ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﻢ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺍﺳﺖ. ﺳﻄﺤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪﯼ ﻣﺎ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﻋﻤﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ هست ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻖ ﺍﺳﺖ.
☘ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻖ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻟﺬﺍ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺗﺮﺟﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺗﺮﺟﻤﻪ و ﺑﯿﺎﻥ و ﺭﻭﺷﻦ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﺁﻥ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﻗﺮﺁﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ...
☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻
#مهدی_شناسی
#قسمت_317
#جامعه_کبیره
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صد شکرکه پیغمبر رحمت داریم🍃
🍃هم دست به دامان ولایت داریم🌸
🌸با ذکرشریف و مستجاب صلوات🍃
🍃امید شفاعت به قیامت داریم🌸
🌹🍃 الّلهُمَّ
🌸🍃 صَلِّ
🌹 🍃 علی
🌸 🍃 مُحَمَّدٍ
🌹 🍃 وَآل
🌸 🍃 مُحَمَّد
🌹🍃وَعَجِّل
🌸🍃 فَرَجَهُم
#عید_مبعث مبارک🌹❣🌷
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🍂🍃سلامٌ عَليٰ آل يٰس🍃🍂
✨اَلسَّلامُ عَلَيکَ يا بَقيَّةَ اللهِ في أرضِه✨
✨اَلسَّلامُ عَلَيکَ حينَ تُصبِحُ وَ تُمسي✨
✨از روزی کہ شنيدم در بين ماهستی، بہ همہ سلام ميکنم...✨
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#ازجهنمتابهشت
#پارتنهم
﷽
چادرمو برداشتم گذاشتم تو کیفم. بلند ترین مانتوم که تا روی زانو بود رو برداشتم یه مانتوی سفید با ساپورت و شال مشکی .
مامان _تانیااااا
_ بله؟؟؟
مامان_ بیا تلفن. امیرعلیه.
_ اخ جووووون. اومدم
با حالت دو از اتاق زدم بیرون.
_ سلاااااااام داداش بی معرفت خودم.
امیرعلی_ سلام خواهر خانم خودم. من بی معرفتم انصافا ؟
_ نه بابا دقیقا به اندازه موهای سر حسن کچل معرفت داری داداشی. کجایی حالا؟
امیرعلی_ خونه اقا شجاع. شنیدم که دارید تشریف میبرید زیارت بانو؟
_ بلی بلی. خبرا زود میرسه ها. کلاغ داری؟؟؟
امیرعلی_ بلی بلی . ابجی من الان کار دارم بازم زنگ میزنم. فعلا….
_ باشه بی معرفت. بای
امیرعلی_ یا حق…
.
.
.
.
.
مامان _ مطمئنی میتونی بری خودت؟
_ آره مامان جان بچه که نیستم. میپرسم میرم. بابای.
بابا_ مواظب خودت باش. خداحافظت.
روبه روی حرم وایسادم. سلام کردم و وارد شدم……
با اینکه اصلا از دخترای محجبه و مذهبی خوشم نمیومد ولی باهاش دست دادم و گفتم:
_ اخی. خوبی؟
فاطمه_ مرسی عزیزم. توخوبی؟
یه دفعه یه نفر صداش کرد فاطمه خانم. بدو رفتن.
فاطمه خطاب به من _ عزیزم ببخشید,من باید برم. قابل دونستی با مامانت بیا اونجا.
_ باشه اگه شد.
_ خدانگهدارت
_ بای
فاطمه و رفت و منم دوباره رفتم تو فکر. چه دختر خوبی بود با دختر محجبه هایی که تاحالا دیده بودم خیلی فرق داشت همه دخترای باحجاب اطراف من فوق العاده مغرور بودن و فکر میکردن چون یه تیکه پارچه مشکی انداختن روسرشون خیلی خوبن و از بقیه برترن. اما تو همین برخورد خیلی کوتاه احساس کردم فاطمه با بقیشون فرق داره و با اینکه میدونست خصوصیات اخلاقی و اعتقادی من چجوریه اما خیلی خوب برخورد کرد. البته من این برخورد رو از خادامین حرم امام رضا هم دیده بودم و همون باعث شده بود نظرم کمی نسبت به افراد مذهبی و خانمای محجبه تغییر کنه. کلا اون سفر مشهد و حالا هم دیدار فاطمه همه حرفای عمو رو خنثی و معادلات ذهنی من رو بهم ریخته بود. با صدای زنگ موبایل به خودم اومدم.
_ جانم مامان؟
مامان_ حانیه جان. زهراسادات اینا متوجه شدن که تو اومدی و حرمی الان دارن میان دنبالت که بیارنت اینجا.
_ وای مامان. نه. من الان حوصله ندارم بعدشم من فقط به خاطر حرم اومدم. نمیام.
مامان_ مامان جان درست نیست. اونا الان راه افتادن من فقط زنگ زدم خبر بدم. بعدشم شب احتمالا میمونیم. تو بیا بعد شب دوباره میریم.
_ وای مامان از دست شماها. باشه. اه. بای
مامان _ خداحافظ
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat