eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَه✋ 🍃 سلام بر تو ای موعودی که خداوند وعده آمدنت را به اهل ایمان داد و خود آن را ضمانت کرده است. 🍃ماهـر روز‌ در‌انتـظار‌آمدنت‌هستیـم وهرلحضه‌بیشتر‌حس‌می‌ڪنیـم‌ ڪه‌آمدنت نزدیڪ‌است‌... ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌺من که می دانستم از این کار ها زیاد انجام می دهد کلی ذوق کردم گفتم:((حمید جان تا من میرم سر یخچال تو بیا این آلوچه رو نصفشو بخور نصفشم نگه دار. برا من دلم نیومد تنهایی بخورم)).وارد آشپزخانه که شدم یک برگه دیدم که حمید با آهن ربا روی در یخچال چسبانده بود یک طرف ایام هفته را نوشته بود و بالای برگه نوشته بود. 🌷ناهار شام!بعد داخل هر خانه نام یکی از ائمه را مشخص کرده بود گفتم:((این چیه آقا؟)). گفت:((از این به بعد هر غذایی درست کردیم نذر یکی از ائمه باشه. هر روز غذا رو با ذکر و نیت همون امام درست کناین طوری باعث میشه ما هر روز غذایی که نذر اهل بیت شده بخوریم و روی نفسمون تاثیر مثبت داشته باشه. 💐 روی در یخچال هم چسبوندم که همیشه جلوی چشممون باشه)). به حدی از این طرح حمید خوشم آمده بود که به کل آب آلبالوی داخل یخچال یادم رفت!. از آن به بعد موقع هم زدن غذا و آشپزی همیشه ذکر همان روز را می گفتم و به نیت همان معصومی که داخل جدول مشخص شده بود. 🌹غذا درست می کردم حمید بعد از این که استقبال مادرم از این پیشنهاد را دید یک جدول هم برای خانه ان ها درست کرد دوست داشت همه کار ها با ذکر و توسل به ائمه باشد. ناهار را که خوردیم حمید برای درست کردن آکواریوم زودتر از خانه در آمد طبق معمول بچه های داخل کوچه دوره اش کرده اند با اخلاق خوبی که داشت همه دوست داشتند. 🌸حتی به اندازه چند دقیقه با حمید و موتورش هم بازی شوند بوق موتور را می زدند سوار ترک موتور می شدند. حمید هم که کشته مرده این کار ها با صبر و حوصله همه را راضی می کرد و بعد هم می رفت. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                       ┄═❁🍃❈🌼🍃🌼❈🍃❁═┄ دعا کنیم برای پیروزی جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل جنایتکار
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم بعضی از عزیزان یادشون رفته که😊😊 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام 🌸🌸🌸 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان ✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ شاخه گلی بفرستيم برای تموم اونهايی كه در بين ما نيستند و جاشون بين ما خالیه شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات.... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آقای امام‌حسین.. تو را اگر خیلی‌ها دوست دارند من کسی جز تو، برای دوست داشتن ندارم! ♥️ 🌙 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
دوباره جمعہ شد و دل شده پریشانت دوباره حسرت دیدار برقِ چشمانت بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ علیک سلام بر تو و بر ماه روے تابانت…!! ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍀از ساعت دو و نیم به بعد حرکت عقربه های ساعت روی دیوار پذیرایی خیلی کند و کسل کننده می شد. هر دقیقه منتظر بودم که حمید از سرکار برگردد و زنگ خانه را بزند. از سر بی حوصلگی پشت کامپیوتر نشستم و عکس های حمید را نگاه کردم. به عکس گرفتن علاقه داشت برای همین کلی عکس از مأموریت ها و محل کار و سفرهایش داخل سیستم ریخته بود. بیشتر از این که با همکارهایش عکس داشته باشد با سربازها عکس یادگاری انداخته بود، دلیلش این بود که ارتباطش با سربازها کاملا رفاقتی بود. 🌻 هیچ وقت دستوری صحبت نمی کرد بارها می شد که وسیله ای را باید از سربازش می گرفت، نمی گفت سرباز آن وسیله را به خانه ما بیاورد، می گفت: «تو کجا هستی من بیام از تو بگیرم». بین عکس ها یک پوشه هم برای بعد از شهادتش درست کرده بود، به من گفته بود هر وقت شهید شد از عکس های این پوشه برای بنرها و مراسم ها استفاده کنیم. 🍎 نگاهم را از عکس ها گرفتم، این بار بیشتر از دفعات قبل دیر کرده بود، حسابی نگران شده بودم. پیش خودم کلی خط و نشان کشیدم که وقتی حمید آمد از خجالتش دربیایم. برای اینکه آرام بشوم شروع به راه رفتن کردم، قدم هایم را می شمردم تا زمان زودتر بگذرد، اتاق ها و آشپزخانه را چند باری متر کردم. بالاخره بعد از چند ساعت تأخیر زنگ خانه را زد، صدای حمید را که شنیدم انگار آبی بود که روی آتش ریخته باشند، تمام نگرانی ها و خط و نشان کشیدنها فراموشم شد. تا داخل شد متوجه خیسی لباس هایش شدم، گفتم: 💐«حمید جان نگران شدم، چرا این همه دیر کردی؟ لباسات چرا خیس شده؟» نمی خواست جوابم را بدهد، طفره می رفت، سر سفره غذا وقتی خیلی پاپیچش شدم تعریف کرد که با سربازها برای شستن موکت های حسینیه تیپ مانده است، پا به پای آنها کمک کرده بود، برای همین وقتی خانه رسید لباسهایش خیس شده بود. گفت: «برای حسینیه و کار خیر همه ما سرباز هستیم، داخل سپاه برو نداریم بیا داریم». با نگاهم پرسیدم: «فرقشون چیه؟» 🌷جواب داد: «فرق برو و بیا اونجاس که وقتی میگی برو یعنی خودت اینجا وایستادی، انتظار داری بقیه جلودار بشن، ولی وقتی میگی بیا یعنی خودت رفتی جلو، بقیه رو هم تشویق می کنی حرکت کنن». این رفتارش باعث شده بود همیشه بین سربازها جایگاه خوبی داشته باشد، موقع کار خودش را در لباس یک سرباز می دید نه کسی که باید دستور بدهد. ❤️ به حدی صمیمی و متواضع بود که بعضی سربازها حتى چند سال بعد از پایان خدمتشان زنگ می زدند و با حمید احوال پرسی می کردند. گفتم: «پس من هم از این به بعد به رسم سپاه می برمت خرید!» گفت: «یعنی چجوری؟» گفتم: «دیگه نمیگم حمید آقا بیا بریم خرید، میرم داخل مغازه میگم بیا داخل این چند تا رو پسندیدم حساب کن!» 🌺 کلی به تعبیرم خندید. دوست نداشتم سر سفره تنهایش بگذارم، با اینکه ناهارم را خورده بودم و گرسنه نبودم کنارش نشستم. مشتاقانه درست مثل اولین سفره ای که برایش انداخته بودم کنارش نشستم و به او نگاه کردم، بهترین لحظه هایی که دوست داشتم کش بیایند و بتوانم با آرامش به صورت خسته ولی مهربانش نگاه کنم. 🌸مثل همیشه با اشتها غذایش را می خورد، طوری که من هم دلم خواست چند لقمه ای بخورم، حمید ظرف سس را برداشت و روی سیب زمینی ها خالی کرد. همراه هر غذایی از کتلت گرفته تا سیب زمینی و سالاد کاهو سس استفاده می کرد، شاید در ماه دو سه بار سس سفید می خریدیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🌿از مادر شهید بهشتی در یک مصاحبه شنیدم که می‌گفت: من در طول مدت بارداری فرزندم سید محمد ٩ بار قرآن رو ختم کردم. ایشون می‌گفت موقع شیر دادن به فرزندم نیز قرآن می‌خواندم و تا قرآن خوندنم قطع می‌شد، پسرم دیگه شیر نمی‌خورد... 📚منبع: کتاب سیره شهید دکتر بهشتی، صفحه۴٣ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
♦️چشماتو یه مقدار جمع و تار کن تا بتونی ببینیش 🔸️شادی روحش صلوات @shohada_vamahdawiat                      
                      ✿☆✿ دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شب‌های جمعه نیست. روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. آقاجان تنها امید ادامه زندگیمان تپش‌های قلب شماست. گویی بی قراری دل‌های ما از شوق دیدار شماست. آقا بگو که آمدنت نزدیک است! آقاجان دیگر از انتظار نگو از وصال بگو. از پایان جمعه‌های بی تو بگو! آقاجان بگو که به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید می‌دهد. بگو که می‌آیی و مرهم دل‌های شکسته و خسته‌ی ما می‌شوی. بگو که دیگر غریب نیستیم. @shohada_vamahdawiat                      
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
💚 دل آمده از غمت به جان جان آمده بر لب الأمان ادرکنی ترسم که و رویت صاحب الزمان ادرکنی ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐وسط غذا خوردنش طاقت نیاوردم و پرسیدم: «عزیزم امروز برای شستن موکت ها موندی، روزهای دیگه چطور؟ چرا بقیه همکارای تو سر موقع میرن خونه ولی تو معمولا دیر میای؟» در حالی که خودش را با ظرف شس مشغول کرده بود گفت: شرمنده خانومم، بعضی روزها کارام طول می کشه، تا جمع و جور کنم می بینی سرویس رفته، وقتی دیر می رسم مجبورم خودم ماشین جور کنم یا حتی تا یک جاهایی پیاده مسیر رو بیام. ❤️محل کار حمید از قزوین چند کیلومتری فاصله داشت، برای همین با سرویس رفت و آمد می کرد. با اینکه به من می گفت کارش طول می کشد ولی می دانستم صرفا به خاطر کار و مأموریت خودش نیست که از سرویس جا می ماند، همزمان دو مسئولیت داشت، هم مسئول مخابرات گردان بود هم مسئول فرهنگی گردان. هر جای دیگری که فکر می کرد کاری از دستش بر می آید دریغ نمی کرد، از کار پرسنلی گرفته تا کارهای فوق برنامه فرهنگی تیپ و گردان. 🌹 در واقع آچار فرانسه تیپ بود، خستگی نمی شناخت، مقید بود حقوقش کاملا حلال باشد برای همین بیشتر از ساعات موظفی کار انجام می داد. تمام ساعاتی که سر کار بود آرام و قرار نداشت، در بحث مخابرات خیلی کار کشته بود، در ارزیابی های متعدد بازرس ها همیشه نمره ممتاز می گرفت و به او چند روز مرخصی تشویقی می دادند که اکثرشان را هم استفاده نمی کرد. 🌹 برای شام منزل عمه دعوت بودیم، معمولا پنجشنبه ها شام خانه عمه می رفتیم. جمعه ها هم برای ناهار خانه بابای من بودیم. گاهی هم وسط هفته برای شب نشینی می رفتیم، خیلی کم پیش می آمد تنها برود، به مردخوش تیپ خانه ام گفتم: «نیم ساعت دیگه می خوایم راه بیفتیم تو از الآن برو آماده شو» بعد هم رفتم جلوی تلویزیون نشستم تا حمید حاضر بشود، حمید در حالی که برای بار چندم موهایش را شانه می کرد به شوخی گفت: 🌺 «همین که می خوایم بریم خونه مادر من تو طول میدی! موقع رفتن خونه مادر تو بشه من عوضش رو در میارم!». کلی خندیدم و زیر لب قربان صدقه اش رفتم، گفتم: «این تیپ زدنت با اینکه زمان میبره ولی دل ما رو بدجور برده آقا». سر کوچه که رسیدیم سوار تاکسی شدیم، راننده ترانه ای با صدای خواننده خانم گذاشته بود. 🌸حمید با خنده و خوش رویی به راننده گفت: مشتی صدای خانوم رو لطف می کنی ببندی، اگر داری صدای مردونه بذاره، راننده از طرز بیان حمید کلی خندید و همان موقع ترانه را قطع کرد، حمید گفت: اشکال نداره به چیزی بذار که خانوم نباشه. گفت: انه حاج آقا، همون یک کلمه من رو مجاب کرد، صحبت می کنیم و می خندیم، این طوری راه کوتاه میشه. 🍀 بنده خدا مثل بقیه فکر کرده بود حمید طلبه است، تا برسیم کلی با حمید بگوبخند راه انداخته بود، وقتی پیاده شدیم حمید جمله همیشگیش را گفت: «ممنون! یک دنیا ممنون!» راننده علی رغم اصرار حمید از ما کرایه نگرفت، موقع پیاده شدن از تاکسی همیشه حواسش بود که کرایه را به اندازه بدهد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷 گزیده ای از سخنان مقام معظم رهبری در باب : سیزده آبان روز تجلی دوباره آزادگی و شجاعت و غیرت انقلابی در ملت مسلمان ماست. @shohada_vamahdawiat 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ✨﴿۱۲﴾ وَ عَادَى فِيكَ الْأَقْرَبِينَ و با نزدیک‌ترین خویشان، به خاطر تو دشمنی کرد. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار زیبا وحماسی💪💪💪 خواننده :حاج صادق آهنگران🎤 مرگ بر آمریکا شور لحظات من است ..سنگ جمرات من است نفرین بر کودک کشان ...حرمل‌های زمان😱👎👎👎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ می ترسم آقا تشریف بیارند و گله کنند ... 📞 تماس تلفنی ضبط شده مرحوم حجت الاسلام والمسلمین مؤیدی و حجت الاسلام والمسلمین عالی ⚠️ این مکالمه با رضایت حجت الاسلام والمسلمین عالی منتشر خواهد شد. @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی از این ویدیو لذت بردم شما هم لذت ببرید 💔😭تقدیم به شهید مظلوم روح الله عجمیان بغل کردند مانند شهیدان،رنج ایران را ندارد هیچ جایی وسعت آغوش خوبان را 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
* 🌹🤚🏻* شــوقِ دیــدارِ تــو ســر رفـت زِ پیمانه ما ڪِی قـــدم می‌نهی ای شــاه به ویرانه ما ما هنوز ای نفست گرم، پـر از تاب و تبیم ســر و ســامـان بـده بر این دلِ دیوانه ما.. ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
بنده و مدافع حرم مثل اين جوان را در اين سال ها كم نديده ام بزرگ شده در راهيان نور و راه پيدا كرده به نور... گفتم: برای شهادتم دعا كند هم براي خودش دعا كرد، هم برای شهادت من... خودش رفت و من..... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐گاهی وقتها که احساس می کرد راننده کمتر حساب کرده می گفت: «آقا کرایه ای که گرفتی کم نباشه که ما مدیون بشیم؟». ورودی خانه عمه چهار تا پله داشت که به ایوان می رسید و بعد هم اتاق ها. 🌹 حمید این چهار تا پله را یک جا می پرید، چه موقع رفتن و چه موقع برگشتن، این بار هم مثل همیشه چهار تا پله را پرید بالا، گفتم: «باز پدر و مادرت رو دیدی کبکت خروس می خونه، یاد بچگیا و شیطنتای خودت افتادی، شدی همون پسر بچه شیطون هفت هشت ساله!» آقا سعید و خانمش هم آمده بودند، بعد از شام دور هم نشسته بودیم تلویزیون می دیدیم. وسط سریال عمه برایمان انار آورد، چون می دانستم حمید بین همه میوه ها انار را خیلی دوست دارد. 🌺 برای همین سهم انار خودم را هم دادم به حمید. آن قدر به انار علاقه داشت که هر وقت میرفت بیرون دو سه کیلو انار می خرید. البته به خودش زحمت نمیداد، می گفت: «فرزانه من دوست دارم انار رو دون کنی، بشینیم جلوی تلویزیون قاشق قاشق بخوریم. 🌺 وقت هایی که می رفت هیئت با باشگاه ظرف بزرگ کریستال را می آوردم انارها را دان می کردم. با دیدن قرمزی انارها غرق فکر و خیال های شیرین ناخود آگاه زیر لب شعرهای بچگی هایمان را می خواندم: صد دانه یاقوت دسته به دسته، با نظم و ترتیب یکجا نشسته. خیلی وقت ها مچ خودم را می گرفتم که لبخند به لب شعر می خوانم و از دان کردن اناری که برای حمید بود لذت می برم. 🌸چون گلپر دوست نداشت فقط نمک می زدم و می گذاشتم داخل یخچال، وقتی می آمد خانه امان نمیداد . چون ترش بود من فقط دو سه قاشق می توانستم بخورم. ولی حمید همه انارهای دان شده ظرف به آن بزرگی را می خورد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شهید عزیز پسر دایی مداح گرامی حاج مهدی سلحشورهستن. قربان دل مادران شهدا😭😭😭😭🌷 فقط میتونم بگم شهدا شرمنده ایم.🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ✨﴿۱۳﴾ و أَدْأَبَ نَفْسَهُ فِي تَبْلِيغِ رِسَالَتِكَ و جانش را در رساندن پیام تو به خستگی انداخت. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
دستخط به جا مانده از شهید هادی 🎐   نشر دهید و همراه ما باشید سرباز (عج) باشید 🍃 🌸🍃 @shohada_vamahdawiat                      
از فراقت چشم ها غرق باران می‌شود عاشق هجران کشیده زودگریان می‌شود کوری چشم حسودانی که طعنه می‌زنند عاقبت می آیی ودنیا گلستان می‌شود ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍀بعد از شب نشینی حاضر شدیم که برویم هیئت هفتگی خیمه العباس. سعید آقا و همسرش هم با ما آمدند، معمولا برنامه هر هفته ما همین بود که بعد از شام چهار نفری می رفتیم هیئت. با خانم های دیگر بعد از پایان مراسم وسایل پذیرایی را آماده می کردیم. 🌻گعده های دوستانه بعد از هیئت هم عالم خودش را داشت، خانم ها طبقه بالا بودیم، آقایان هم در پیلوت ساختمان که به شکل حسینیه آماده کرده بودند. تا برویم هیئت و برگردیم ساعت از نیمه شب گذشته بود، از خستگی زیاد دوست داشتم زودتر به خانه برسیم. وقتی به کوچه خودمان رسیدیم پیرمرد همسایه که اختلال حواس داشت جلوی در نشسته بود. 🌷کار هر روزه اش همین بود، صندلی می گذاشت می نشست جلوی در، هر بار که از کنارش رد میشدیم حمید با احترام به او سلام می داد و رد می شد، حتی مواقعی که سوار موتور بودیم حمید موتور را نگه می داشت، بعد از سلام و احوال پرسی راه می افتادیم. آن شب هم خیلی گرم با پیر مرد سلام و احوال پرسی کرد، وقتی از او چند قدمی فاصله گرفتیم، گفتم: 💐حمید جان لازم نیست حتما هر بار به این آقا سلام بدی،این پیر مرد اصلا متوجه نمیشه، چون اختلال حواس داره چیزی توی ذهنش نمی مونه. حمید گفت: «نه عزیزم! این آقا متوجه نمیشه من که متوجه میشم، مطمئن باش یه روزی نتیجه محبت من به این پیرمرد رو می بینی»، واقعا هم همین طور شد، یک روز سخت من جواب این محبت را دیدم! شهریورماه در قالب یک سفر دانشجویی به مشهدالرضا رفته بودم. 🌹 برای سفرهایی که تنهایی می رفتیم نه حمید مشکل داشت نه من، چون از رفقای همدیگر و جمع هایی که بودیم اطمینان کامل داشتیم. تمام لحظاتی که در این سفر به حرم می رفتم یاد سفر ماه عسلمان افتادم. روزهایی که اشکها و لبخندهایش برای همیشه در ذهنم ماندگار شد و شیرینی زیارت همراه حمید که هیچ وقت تکرار نشد. 💐بعد از زیارت اول از صحن جامع رضوی با حمید تماس گرفتم، حسابی دل تنگ حمید شده بودم، صحبتمان حسابی گل انداخته بود، موقع خداحافظی گفتم: حمید روز جمعه است، نماز جمعه فراموشت نشه، توی خونه نمون، این طوری هم ثواب کردی هم وقت زودتر می گذره، از تنهایی اذیت نمی شی. 🌺خندید و گفت: «خبر نداری پس! با اجازت ما الآن با رفقا کنار دریاییم، کلی شنا کردیم، به سر و کله هم زدیم، نماز رو خوندیم، حالا هم داریم می ریم برای ناهار». تا من را سوار قطار کرده بود با رفقایش رفته بودند سمت شمال، از این مسافرت های یک روزه و پیش بینی نشده زیاد می رفت. تا ساعت هشت شب دریا بودند، دلم شور میزد، هر بار تماس می گرفت می گفتم: 🌸حمید دریا خطر داره، مسیر هم که شلوغه، زودتر برگردید روز آخر سفر بعد از زیارت وداع با دوستانم برای خرید سوغاتی به بازار رفتم. دوست داشتم برای حمید یک هدیه خوب بگیرم، بعد از کلی جستجو پیراهن چهارخانه آبی رنگی داخل ویترین مغازه چشمم را گرفت، همان را برای حمید خریدم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا در صلوات و درود بر رسول خدا و بیان اوصاف آن حضرت فراز👇 ✨﴿۱۴﴾ وَ أَتْعَبَهَا بِالدُّعَاءِ إِلَى مِلَّتِكَ . و وجودش را به خاطر فراخواندن مردم به آیین تو، به زحمت افکند. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌹به یاد شهدای رفسنجان ،به یاد بسیجی گمنام از غواصان خط شکن گردان ۴۱۰ لشگر چهل و یک ثاراللّه انسان، اگر انسان باشد و به وجدان خویش رجوع كند، ندای سیدالشهدا را از باطن خویش خواهد شنید كه میثاق فطرتش را به او گوشزد می‌كند. خداوند سر و جان را نیز همچون امانتی به انسان بخشیده است تا هر دو را فدای امام حسین كند. پیام بسیجی اطاعت است، اطاعتی كه از عشق به ولایت برمی‌خیزد. مگر می‌شود كه حضرت امام فرمانی بدهند و ما اطاعت نكنیم؟ پیام بسیجی اطاعت است، اطاعتی كه از عشق به ولایت برمی‌خیزد. تاریخ جهان هزاران سال در انتظار ظهور این جوانان بوده است تا بیایند و امانت ازلی انسان را ادا كنند و آرمان‌های هزاران ساله‌ی انبیا و اولیای خدا را محقق سازند. این بیابان صحنه‌ی تاریخ است و از این جنگ نیز در تاریخ آینده‌ی سیاره‌ی زمین همان‌گونه سخن خواهند گفت كه ما از بدر و حنین می‌گوییم. 🌹( ) 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat