eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ هر صبح که بلند می شوم ..... آراسته روی قبله می ایستم و می گویم: "السلام علیک یا اباصالح المهدی" وقتی به این فکر میکنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است، قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود. ❣آقاجانم! دوستت دارم. #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
❤️مولا مهدی جان! ‌سایه‌‌ی ولایتت بر پهنای عالم مبارک باد حالا این ماییم که باید؛ تا حلول تو بر بام زمین پایِ بیعتمان بایستیم❤️ ‌‌ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 *راحیل* خانه که رسیدم، مامان بادیدنم با لبخند سلام کردو گفت:–شام حاضره لباست رو عوض کن و بیا.از این که زودتر از من سلام کرده بود با خجالت گفتم:–گرسنه نیستم مامان جان. لبخند مامان جمع شد.–سعیده امده. به اتاق رفتم دیدم سعیده و اسرا درحال پچ پچ کردن هستند، با دیدن من لبخند زورکی زدند و سلام کردند.چادرم را از پشت دری اتاق آویزون کردم و گفتم: –علیک السلام.اسراگفت:– من میرم کمک مامان.سعیده هم تبسمی کردو گفت: – چه خبر راحیلی؟همانطور که مانتو‌ام را آویزان می کردم گفتم: –این ورا؟ــ تو که جواب تلفن نمیدی امدم ببینم چه کردی؟ــ چیو؟ چشمکی زدو گفت:– عاشق خوش تیپ رو دیگه. آهی کشیدم و گفتم: –ردش کردم، تموم شد. باتعجب گفت: –باز دیونه بازی راه انداختی؟ برای چی آخه؟از حرفش خنده ام گرفت و گفتم: –دیونه ها که واسه کارهاشون دلیل ندارند. ــ وای راحیل حیف بود، بعد لبخندی زدوباشیطنت ادامه داد:–حداقل من رو بهش معرفی می کردی. برس را برداشتم، همانطور که موهایم را بُرس می کشیدم گفتم:– اتفاقا فکر کنم باهم خیلی تفاهم داشته باشید. کنارم روی تخت نشست.–بزار برات ببافم.بعد آهی کشید.– راحیل واقعا خیلی به هم میومدید آخه. تازه اون بی حجابی تو رو ببینه با این موهای خرمن، خر من، که سر به بیابون میزاره. فرق با حجاب و بی حجابت زمین تا آسمونه. شروع به بافتن موهایم کرد.–یعنی اونم بی خیال شدو خیلی منطقی برخورد کرد؟ با حرفهایش بغض امد دوباره چسبید بیخ گلویم، به زور پایین فرستادمش و گفتم: –بالاخره باید کنار بیاد دیگه.اصلا میل به غذا نداشتم ولی باید می خوردم نباید تابلو بازی درمیاوردم. به زور چند قاشق خوردم و با شستن ظرف ها خودم را مشغول نشان دادم تا از نگاه های سنگین مامان نجات پیدا کنم.موقع خواب به اصرار مامان سعیده روی تخت من خوابید و منم به اتاق مامان رفتم.می دانستم مامان می خواهد حرف بزند. پس اعتراضی نکردم. مامان جایم را کنار خودش انداخت.وقتی دراز کشیدیم گفت:–فردا آخرین روزیه که میری پیش آقای معصومی، می خوای واسه پس فردا برنامه بزاریم بریم بیرون؟ آهی کشیدم.– نه مامان حوصله ندارم. مامان سرش را برگرداند به طرفم و گفت:– اگه از رد کردن اون پسره پشیمونی هنوزم دیر نشده، می تونی...ــ نه مامان چرا باید پشیمون باشم؟ بااین حرفم بغض تیرشدتوی گلویم واحساس خفگی کردم باید بیرون می ریختمش تانفس بکشم. اشکهایم باعث شدازمامان خجالت بکشم. مامان سرم را در سینه‌اش فشرد، چه عطریست این عطرگل رازقی، هرجاکه استشمامش کنی بوی مادرمیدهد. –می دونم، خیلی سخته، باید تحمل کنی دخترم. خودت خواستی.ــ خودم خواستم چون کار درست اینه، ولی راهش رو نمی دونم مامان، چطوری تحمل کنم؟مامان سرم رااز خودش جدا کرد. – راهش اینه که نبینیش، وقتی به عشق پرو بال ندی کم‌کم با گذشت زمان فرو کش می کنه، حداقل اینقدر آزارت نمی ده.عشق مثل یه جانور گرسنه می مونه، خوراکش ارتباط، اطمینان دادن های پی در پی به هم، وچشم به چشم همدوختنه...سعی کن هیچ کدوم رو انجام ندی. تعجب زیادم باعث شد گریه ام بند بیاید، خیلی دلم می خواست از مامان بپرسم که آیا او هم عشق را تجربه کرده یانه؟ ولی حیا مانع شد، خیلی حرفه ایی حرف می زد.ــ ولی مامان تا آخر ترم خیلی مونده ناخواسته هم رو می بینیم سر کلاس.ــ خب برو ردیف اول بشین که جز استاد کسی رو نبینی، بعدشم چشم هات رو بیشتر کنترل کن. بعد از تموم شدن کلاس فوری برو بیرون که بهش مهلت حرف یا دیدار ندی. خودتم باید بیشتر از این مشغول کنی. مثلا میگم بریم بیرون چرا نمیای؟ اصلا میریم امام زاده، اونجا می تونی خودت رو سبک کنی، یا واسه خودت یه برنامه، کلاسی چیزی بزار...ــ بلند شدم سر جام نشستم.– می گم مامان کاش آقای معصومی نمی گفت اونجا دیگه نرم، آخه حداقل تا وقتی با ریحانه هستم سرم گرمه.مامان هم بلند شد نشست.– آخه اونجا رفتنتم درست نیست دخترم. همون بهتر که تموم شد.به حالت اعتراض گفتم:– ولی آقای معصومی اونطوری نیست، خیلی...حرفم را قطع کردوگفت: –می دونم ولی به هر حال نامحرمه، کار عاقلانه ایی نیست. اگر همون موقع قبل از این که باهاش قراردادببندی بهم می گفتی، نمیزاشتم بری اونجا کار کنی.– به ریحانه عادت کردم، آخه چطوری نبینمش.ــ خوب هفته ایی یک بار برو ببینش، ولی وقتی پدرش خونه نیست. وقتی بچه پیش عمشه. راحیل صبور باش. ناخواسته یاد این شعر کرمانی افتادم. "دوای درد جدایی کجا به صبر توان کرد بیار شربت وصل ار طبیب درد فراقی" دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم و به مادرم شب بخیر گفتم و سعی کردم بخوابم. ✍ .. 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ساعت‌هازیربـاران‌مشغول‌صحبت‌بود🌧 براے‌این‌ڪھ‌رفیق‌چاقو‌کـش‌خود‌هدایت کند😌🌿 دست آخر شغل مناسبی برای او هماهنگ کرد.و او را مشغول نمود.☺️✨ دوست‌اورفته‌رفته‌تغییرکرد.🍀 ازدواج کرد و فرد مومنی شد.🧔🌟 ابراهیم خوشحال بودکه زمینه‌هدایت یک انسان را فراهم کرده.🙃 اکنون همان شخص از معتمدین محل است. بھ‌راستی‌که‌ابراهیم،مانند پیامبربه‌هدایت افراد حریص بود‌‌‌🌸😍 کتاب‌خدای‌خوب‌ابراهیم📚 🚩 ╲\╭┓ ╭❤️🇮🇷💚 @shohada_vamahdawiat ┗╯\╲
🌺‏قله‌های مقدس ظهور ◀️من معتقد هستم امام زمان (عجل الله فرجه) كه ظهور بكنند، حكومتی که ايجاد ميكنند، قلّه‌ی آن حکومت، آن دوره‌ای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخش‌ها و حالاتش اتفاق افتاد... @shohada_vamahdawiat
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 خود خودِ عشق نمی دانم چه خطابت کنم؟  بهار، حضور، وعده عشق، پایان انتظار، قائم زمان ... یا اصلاً خود خودِ عشق؛  پس سلام، سلامی با یک دنیا انتظار و نیاز یک بغل احساس پاک با تو بودن. سلام بر تو ای عشق جاودان سلام بر تو که هم امامی و هم تمامی. امام عشق ما و تمام عشق ما. پاک و ساده بگویم: در انتظارم، در انتظار حضورت، ورودت و عبورت. می دانم؛ می دانم که تو اینجایی؛ تو غایب از نظر و حاضر در دلی. پس ای غایب از نظر ادرکنی 🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊 ❣👇🏻کانال شهداومهدویت👇🏻❣ @shohada_vamahdawiat
°•|🌸🍃 شڪ ندارم نگاه به چهره‌هایشان عبادت است... عبادتی از جنس "مقبول به درگاه الهی" ڪاش شفاعتی شامل حالمان شود... 🌹شادی روح شهدا صلوات🌹 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷مهدی شناسی ۱۴۰🌷 🔷اسامی و القاب امام‌ زمان عج الله فرجه🔷 🌹جابر🌹 💠يکی ديگر از القاب شريفه امام عصر علیه السلام «جابر» است. جابر به معنای جبران کننده و شکسته بند است. 💠شايد بدون اغراق بتوان گفت نام «جابر» مرهم هر دل زخم ديده و هر چشم گرفتار هجرانی است. زيرا دوره غيبت حضرت حجت دردناک‌ترين تاريخ زندگی بشر است، زمان فرج هر دل زخم خورده‌ای مرهم می‌يابد و هر قلب پژمرده‌ای خرسند می‌شود، هر نفس منقبضی انبساط می‌يابد و هر بيمار محزونی شفا می‌يابد. همه و همه با جلوه نام جابر بقية الله صورت می‌گيرد. 💠کلمه جابر از نظر نحوی اسم فاعل است و از آن اراده حال و آينده می‌شود. از آن روست که بر خويش متذکر شويم وجود مقدس حضرت در هر حال جبران کننده نواقص و کمبودهای هر خواهانی است. 💠 عنايات لحظه به لحظه حضرت، از جانب ما توجه لحظه به لحظه می‌طلبد. اما چون انسان نوعا قدرناشناس است از الطاف آن به آنِ حضرت نسبت به خويش غافل است. 💠نام جابر حضرت را با نگاهی ديگر بررسی می‌کنيم. اگر در دنيای ظاهری به دنبال مصاديق ظاهری نام جابر حضرت باشيم شايد خالی از لطف نباشد که چنين بگوييم: اگر شما برای کسی هديه‌ای ببريد و يا کار خيری در حق او انجام دهيد آن شخص خود را موظف به جبران محبت شما می‌داند و در فکر فرصت مناسبی است تا لطف شما را جبران کند. با همين توضيح به نام جابر حضرت نگاه می‌کنيم، وجود مقدس بقية الله در پی جبران الطاف کسانی است که ارتباط با ايشان را بر ساير ارتباطهايشان ترجيح می‌دهند و لحظه‌ای خلوت با ايشان را بر حضور در ميان کَثَرات عالم برگزيده‌اند و چشم اميد به دستان پربرکت او دوخته‌اند. 💠 حضرت در مقابلِ جبران تصميم گيريهای آنها فيض خود را علی الدّوام بر زندگيشان جاری می‌کند. 💠لازم به ذکر است هر کس بايد در نظر داشته باشد اگر خيری از او صادر می‌شود، همه از برکت آن اصل و ريشه خيرات است. هر يک از خيرات مانند گلی است که از باغی چيده شود و به باغبان همان باغ هديه گردد. زحمت کاشت، آبياری و پرورش اين گل را خود باغبان متحمل شده است. اما در هر مرحله که گلی هديه می‌گيرد، تشکری جداگانه می کند. 💠 حضرت، جلوه نام جابر خدای سبحان است.در مقابل هر گل خيری که به وجود مقدس ايشان هديه می‌شود برکاتی خاص به سوی افراد باز می‌گردانند. 💠مرحوم نهاوندی در توضيح نام جابر حضرت مطلب ديگری را بيان می‌کنند و ايشان می‌گويند جلوه نام جابر بسيار اميد بخش است. زيرا مردم زمان غيبت به حدی مغموم می‌گردند که گويا تمام اعضا و جوارحشان بابت طولانی شدن ايام غيبت در هم شکسته شده است و انسان چنان ناتوان می‌گردد که هيچ کدام از اعضا و جوارحش توانايی انجام وظيفه مربوط به خود را ندارند. چشمی که هر روز به اميد ديدن يار گشوده می‌شود از ديدار معشوق محروم است و زبانی که برای تشکر از امام زمان به او عطا شده است از شکرگويی حضوری ناتوان است و دست و پايی که برای انجام خيرات در اختيار او گذارده شد، توان انجام وظايف حقيقی خود را از دست داده‌اند از همين رو شيعه مغموم و غمديده است و حضرت در زمان ظهور با جلوه نام جابر خويش تمام اين کمبودها را عيان و آشکار و جبران می‌کنند. 💟💟💟💟💖💟💟💟💟 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
≈[🕊]≈ ≈[ ]≈ . . تمام‌ بلاتکلیفـی‌ها را‌ خط‌ بـزن! تکلیـف‌ ما را‌ حضـرت ‌سیدالشهـدا‌ مشخـص‌ کـرده‌است..🙃🍃 ..!✋🏻 . . ≈[🌷]≈از‌ آخرِ مجلس شھـــــدا را چیدند👇🏻 @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
أَلا إِنَّ الْحَلالَ وَالْحَرامَ أَكْثَرُمِنْ أَنْ أُحصِيَهُما وَأُعَرِّفَهُما فَآمُرَ بِالْحَلالِ وَ اَنهَي عَنِ الْحَرامِ في مَقامٍ واحِدٍ، فَأُمِرْتُ أَنْ آخُذَ الْبَيْعَةَ مِنْكُمْ وَالصَّفْقَةَ لَكُمْ بِقَبُولِ ماجِئْتُ بِهِ عَنِ الله عَزَّوَجَلَّ في عَلِي أميرِالْمُؤْمِنينَ هان! روا و ناروا بيش از آن است كه من شمارش كنم و بشناسانم و در اين جا يكباره به روا فرمان دهم و از ناروا بازدارم. از اين روي مأمورم از شما بيعت بگيرم كه دست در دست من نهيد در مورد پذيرش آن چه از سوي خداوند آورده ام درباري علي اميرالمؤمنين منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 💟💖💟 فَإِنْ طالَ عَلَيْكُمُ الْأَمَدُ فَقَصَّرْتُمْ أَوْنَسِيتُمْ فَعَلِي وَلِيُّكُمْ وَمُبَيِّنٌ لَكُمْ، الَّذي نَصَبَهُ الله عَزَّوَجَلَّ لَكُمْ بَعْدي أَمينَ خَلْقِهِ. إِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَ مَنْ تَخْلُفُ مِنْ ذُرِّيَّتي يُخْبِرونَكُمْ بِماتَسْأَلوُنَ عَنْهُ وَيُبَيِّنُونَ لَكُمْ ما لاتَعْلَمُونَ. پس اگر زمان بر شما دراز شد و كوتاهي كرديد يا از ياد برديد، علي صاحب اختيار و تبيين كننده ي بر شماست. خداوند عزّوجل او راپس از من امانتدار خويش در ميان آفريدگانش نهاده. همانا او از من و من از اويم. و او و فرزندان من از جانشينان او، پرسش هي شما را پاسخ دهند و آن چه را نمي دانيد به شما مي آموزند. منابع: 1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694 2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461 3. مصباح كفعمي ص695 4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112 💖💖💖💖💟💖💖💖💖 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 🎁 🎁🎁🎁🎁 @hedye110
شبتون بخیر @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ چشمم به زیارت تو باز است بیا ذڪر فرج ات به هر نماز است بیا با آنڪه بدے زِمن تو دیدے بسیار با مِهر تو دل،گلشن راز است بیا #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 با صدای اذان گوشی‌ام، از خواب بیدار شدم، مادر نبود.رفتم وضو بگیرم دیدم در سالن، نماز می خواند، مادر نیم ساعت قبل از اذان بلند میشد. من همیشه به او غبطه می خوردم.وضو گرفتم و نمازم را خواندم. بعد از خواندن نماز، سرم را روی مهر گذاشتم و با خدا حرف زدم.ازخدا خواستم کمکم کند تا آرش را فراموشش کنم و از این امتحان سخت سربلند بیرون بیایم.بعدخواستم بخوابم ولی فکرو خیال اجازه ی خواب را به من نداد، بلند شدم چند صفحه قرآن خواندم و بعد درسهای دانشگاه را مرورکردم. چشمم که به جزوه ی تاریخ تحلیلی افتاد ناخداگاه اشکهایم روی جزوه ریخت. گاهی خودم هم از کارهای خودم تعجب می کنم. نمیدانم عشق با همه این کار را می کند یا من ضعیف هستم. حالا شانس آورده ام افکار و بعضی رفتارهایش را نمی پسندم، اگر همه‌ی رفتارش باب میلم بود چه می کردم.سعی کردم فکرم را متمرکز درسم کنم. باصدای مادرم که می گفت بیا صبحانه بخور، کتاب و جزوه ام را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم.ــ مامان جان چیزی از گلوم پایین نمیره، میرم بچه هارو صدا کنم.داخل اتاق که شدم با پرت شدن بالشت به طرفم گیج شدم، خم شدم بالشت را از روی زمین بردارم که دومی به طرفم پرت شد و صدای خنده ی اسرا و سعیده همه جا را برداشت.بالشت دوم را هم برداشتم و روی تخت انداختم وگفتم:– شانس آوردین حوصله ندارم وگرنه حسابتون رو می رسیدم.بیایید صبحونه بخورید.اسرا بی حرف رفت، سعیده بغلم کرد وگفت:– چرا اینطوری شدی راحیل؟ کی میشه مثل قبل بشی؟دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم:– برام دعا کن.با صدای بغض آلودی گفت: –انشاالله همه چی درست میشه.موقع پوشیدن کفش هایم مادر لقمه ایی دستم داد.–حداقل اینو بخور ضعف نکنی.ــ ممنونم مامان جان.مادر کمی مِن ومِن کردوگفت:–راحیلم غمت رو پشت لبخند و خنده ی مصنوعیت قایم کن، بخصوص توی دانشگاه. با دوستهات باش و بگو بخندکن. اینجوری واسه هر دوتاتون بهتره.جلو رفتم، بوسیدمش و گفتم:–چشم.سعیده جلو در امد. –صبر کن تا یه جا می رسونمت.نگاه معنی داری به پالتو کرم رنگ بالای زانویش انداختم و گفتم: – نه اصلا، خودم برم راحت ترم.نگاهم را دنبال کرد و گفت: –الان میام، بعد از چند دقیقه امد و گفت: –بریم، حل شد.دیدم زیر پالتو یک مانتو زیر زانو پوشیده و دکمه های پالتواش را هم باز گذاشته.با تعجب اشاره به مانتواش کردم. – چقدر آشناست.خندید و گفت: –مال خودته دیگه، برات میارم بعدا. حالا بریم؟اونقدر گرم حرف شدیم که دیدم جلو در دانشگاه هستیم. ــ وای سعیده ما کی رسیدیم. ببخشید این همه راه...همانطور که ماشینش را پارک می کرد، حرفم را بریدو گفت:– بی خیال بابا. خودم خواستم برسونمت.فقط راحیل این که گفتی، اون پسره آرش برگشته به تو گفته هر جور که تو بخوای من اونجوری میشم، نمی فهمم چرا بازم قبول نمیکنی؟لبخندی زدم.– یه چیزی بگم قول میدی ناراحت نشی؟ــ باشه بگو.ــ ببین صبح خواستیم بیاییم، تو چی پوشیده بودی؟ بعد به خاطر من رفتی مانتو پوشیدی. یعنی اگه من نبودم یا روزایی که نیستم تو همونجوری میری بیرون. تازه می دونم امروز به خاطر من فقط رژ زدی و زیاد آرایش نکردی.من اینو نمی خوام. به خاطر من نمی خوام باشه. می خوام به خاطر خدا باشه، همه جا باشه. خودش باشه. با فکر خودش راحت زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره. مثل من که از پوششم لذت می برم چون خودم قبولش کردم و دلیلش رو فهمیدم.سعیده هر کسی باید خودش از زندگیش راضی باشه با فکرخودش وگرنه خسته میشه، زده میشه. باید هر کسی خودش بخواد و دنبالش بره، زورکی و اجباری در درازمدت باعث تنفر میشه.حرف یه عمر زندگیه، یه روز دو روز نیست...همانطور که حرف می زدم دیدم نگاه سعیده به رو برو میخکوب شد. نگاهش را دنبال کردم، آرش بود که روبروی ماشین سعیده پارک می کرد. ولی هنوز متوجه ی مانشده بود.سعیده فوری پیاده شدو امد در طرف من را باز کرد.–پیاده شو دیگه می خوام تا کلاس همراهیت کنم و عاشق دل خسته روسیروسیاحت کنم.از کارش خوشم نیامد ولی حرفی نمی توانستم بزنم چون آرش هم متوجه ما شده بودو به سمتمون می آمد.آرش با لبخند سلام کرد، خیلی آرام جواب دادم.ولی سعیده برعکس من بلند و خندان سلام داد و حالش را پرسید. آرش هم متقابلا لبخند زدو رو به من گفت: –معرفی نمی کنید؟چشم غره ایی به سعیده رفتم.–دختر خالم هستند.آرش نگاهی به ماشین سعیده انداخت و با تعجب گفت:– همون دختر خالتون که تصادف ...نگذاشتم ادامه بدهد. –بله.سعیده خنده ایی کردو گفت:– فکر کنم فقط خواجه حافظ شیرازی قضیه ی تصادف مارو نمی دونه.اخمی به سعیده کردم و به سمت در ورودی دانشگاه رفتم. سعیده هم بعد از چند قدم همراهی با من وقتی دید اخم هایم باز نمی شود خداحافظی کردو رفت. 🌸🍃🌸🍃🌸 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
4_5969712672642434975.mp3
5.46M
امیر بی قرینه کی می آیی؟ سحرخیز مدینه کی می آیی؟ عزیزم مادرت چشم انتظاره دوای زخم سینه کی میایی فدای سوز و آهت دلم خسته به راهت تمام هستی من فدای روی ماهت عزیز فاطمه داد از جدایی 👌👌👌👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shohada_vamahdawiat
💌 مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیند. پسر به او می‌گوید:توے بهشت جام خیلے خوبه. چے می‌خواے برات بفرستم؟ مادر می‌گوید:«چیزے نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن ڪه می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌ڪشم. می‌دونن من سواد ندارم، بهم می‌گن همون سوره توحید رو بخون.». حاج ڪاظم می‌گوید:«نماز صبحت رو ڪه خوندے قرآن رو بردار و بخون!». بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌ڪند به خواندن. خبر می‌پیچد. پسر دیگرش این‌را به عنوان ڪرامت شهید محضر آیت الله نورے همدانے مطرح می‌ڪند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان ڪنند. قرار گذاشته می‌شود. حضرت آیت‌الله نزد مادر شهید می‌روند. قرآنے را به او می‌دهند ڪه بخواند. به راحتے همه جاے را می‌خواند؛ اما بعضے جاها را نه. میفرمایند:«قرآن خودت رو بردار و بخوان!». مادر شهید شروع می‌ڪند به خواندن؛ بدون غلط. آیت الله نورے گریه میڪنند و چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند:«جاهایے ڪه نمی‌توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم ڪه امتحانش ڪنیم.» 🌹 ‌شهـــید حاج ڪاظم رستگار ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۱۴۱🌷 🔷اسامی امام زمان عجل الله فرجه🔷 🌹اصل🌹 🍃ريشه و بُن از مهمترين معانی کلمه ی اصل است. 🍃 وجود حضرت بقية الله بن و ريشه تمام خيرات و برکاتی است که در عالم امکان جاری و ساری است. اگر در بين مردم کسی وجودش مبارک است و نامش در خيرات پرآوازه است و اگر علم و کمال فردی زبانزد است و محبوب القلوب بودنش چشم گير، همه و همه به برکت وجود يوسف فاطمه(عج الله فرجه) است. 🍃 هر منتظري اگر به جلوه نام حضرت متوسل شود، خيرات و برکات را از بن و ريشه آن طلب کرده است. اين شخص هيچ حسنه‌ای را ظاهری و روبنايی دريافت نمي‌كند بلکه تمام حسنات عطا شده‌اش به سرچشمه متصل می‌شود و آنچه از اصل و سرچشمه حقيقی آبياری شود خشکيدن و بی‌ثمر بودن تهديدش نمی‌کند. 🍃اگر اصل را در مقابل فرع قرار دهيم بايد بگوييم تمام خيرات و برکات، فرعِ وجود مقدس حضرت حجت هستند. 🍃به ميزاني كه اتصال فرع به اصل محکم‌تر و قوی‌تر باشد بيشتر از عنايات حضرت تغذيه می‌شود. همچنانکه شاخه‌ درخت اگر محل اتصالش به درخت وسيع‌تر و پهن‌تر باشد، پايداريش در حوادث بيشتر خواهد بود. 🍃در معنای سوم، اصل را «ذات» هر چيز دانسته‌اند ذات در اين معنا در مقابل عَرَض قيام مي کند. وقتی سخن از ذات چيزی به ميان می‌آيد، سخن از ماندگاری و ثبات است. 🍃 ذات،حقيقتی جدانشدنی از اصل است در حاليکه عرض ثبوت ندارد و وجودش وابسته به ذات است. با اين توضيح بايد گفت خيرات و حسناتِ تبلور يافته در وجود حضرت بقية الله ذاتی است. اما خيرات و برکات ديگران عرضی و وابسته به ذات مقدس حضرت است. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
Eshghe Pak.mp3
3.4M
سالروز ازدواج آسمانی پیامبر گرامی اسلام(ص) و حضرت خدیجه(س) مبارک باد🌹🌸 خواننده: حامد زمانی " عشق پاک ❤️ ❤️ @shohada_vamahdawiat
💢بدانيد كه كمال خود را از خداوند كسب كردم 🔹ای برادر عزيز از شما می‌خواهم كه نگذاريد اسلحه گرم من به روی زمين بماند و سرد شود و به جبهه‌ها بياييد و ياري اسلام كنيد و بدانيد كه خداوند با شما است https://bit.ly/31P4m36@shohada_vamahdawiat
🍃تا کی باید بشــینم و خــدا خــدا کنم 🌼بشینم و با اشک به صورتت نگاه کنم 🍃فــقط کمک بکن بشم مث خــودت داداش 🌼میخوام که جونمو فدای اون چشات کنم سلام بر رفیق آسمانی ؛ شهید ابراهیم هادی❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
࿐᪥✧🍃🌸🍃✧᪥࿐ *💶 با اینکه خیلی برای رفقایش خرج* می کرد و به بسیاری از افراد کمک مالی می کرد. 💞 اما وقتی دوستان متاهل را می دید که *زیاد انفاق می کنند به آنها گوشزد می کرد که* *شما حسابی خرج دارید پس به اندازه انفاق کنید* eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
شبتون بخیر @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ ڪوفـيان بـا «ظهور» حسيـن(علیه السلام) و مـا بـا «غـيبـت» تـو امـتحـان شـديــم، بـہ راستے ڪداميڪ سخـت تـر اسـٺ!!! ظهور.... يـا غيــبـٺ؟! 💔امیدغریب های تنها کجایی!💔 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے✋ ➥ @shohada_vamahdawiat