#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتبیستوسوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
ڪارتن ڪارتن سخاوت
صداے زنگ موبايلم بيدارش ڪرده بود ... اون خيابون خواب هم اومده بود من رو بيدار ڪنہ ... شايد زودتر از شر صداے زنگ خلاص بشہ ...
هنوز سرم گيج بود ڪہ صدا قطع شد ... یڪے از چشمهام بيشتر باز نمےشد ... دوباره زد روے شونہام ...
- هے مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو ڪہ خراب ڪردے ... حداقل قبل از اينڪہ ڪنار خونہ زندگے من بالا بيارے برو ...
بہ زحمت تڪانے بہ خودم دادم ... سرم از درد تير مےڪشيد...
چند تا از کارتنهاش رو ديشب انداختہ بود روے من ... با همون چشمهاے خمار بهش نگاه ڪردم ... چقدر سخاوتمندتر از همہ اونهايے بود ڪہ مےشناختم ... نداشتہهاش رو با يہ غريبہ تقسيم ڪرده بود ...
از جا بلند شدم و دستم رو بردم سمت ڪيف پولم ... توے جيب ڪتم نبود ... چشمم باز نمےشد دنبالش بگردم ...
- دنبالش نگرد ...
خم شد از روے زمين برش داشت داد دستم ...
- ديشب چند تا جوون واست خاليش ڪردن ...
ڪيف رو داد دستم ...
- فقط زودتر از اينجا برو ... قبل اينڪہ زندگے من رو ڪامل بہ گند بڪشے ...
ازشون دور شدم ... نمےتونستم پيداش ڪنم ... اصلا يادم نمےاومد ڪجا پارڪش ڪردم ... همین طور فقط دور خودم مےچرخیدم ... و از هر طرف، نور بہ شدت چشم هام رو آزار مےداد ... همون جا ڪنار خیابون نشستم ... حس مےڪردم یڪے داره توے گوشهام جیغ مےڪشہ ...
چند خيابون پايينتر، سر و ڪلہ لويد پيدا شد ...
- تلفنت رو ڪہ برنداشتے ... حدس زدم باز يہ گندے زدے ...
- چطورے پيدام ڪردے؟ ...
رفت سمت سطل هاے بزرگ آشغال و يہ تيڪہ پلاستيڪ برداشت ...
- ڪاري نداشت ... زنگ زدم و گفتم بدون اينڪہ سروان بفهمہ تلفنت رو رديابے ڪنن ... شانس آوردے خاموش نشده بود ...
پلاستيڪ رو انداخت روے صندلے ... سوار ماشين اوبران ڪہ شدم ... دوباره خوابم برد .
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat