#سلام_بر_ابراهیم
#قسمتنودسوم
﷽
از خبر مفقود شــدن ابراهیم یک هفته گذشــت. قبــل از ظهر آمدم جلوی
مسجد، جعفر جنگروی هم آنجا بود. خیلی ناراحت و به هم ریخته. هیچکس
.این خبر را باور نمی کرد
مصطفی هم آمد و داشــتیم در مورد ابراهیم صحبــت می کردیم. یکدفعه
محمد آقا تراشکار جلو آمد. بی خبر از همه جا گفت: بچه ها شما کسی رو به
اسم ابراهیم هادی می شناسید!؟
یکدفعه همه ما ساکت شدیم با تعجب به همدیگر نگاه کردیم. آمدیم جلو
!و گفتیم: چی شده؟! چه می گی؟
بنده خدا خیلی هول شــد. گفت: هیچی بابا، بــرادر خانم من چند ماهه که
مفقود شــده، من هر شب ساعت دوازده رادیو بغداد رو گوش می کنم. عراق
!اسم اسیرها رو آخر شب ها اعلام می کنه
دیشــب داشــتم گــوش می کــردم، یکدفعــه مجــری رادیــو عــراق که
.فارســی حــرف مــی زد برنامــه اش را قطــع کــرد و موزیک پخــش کرد
بعد هم با خوشحالی اعلام کرد: در این عملیات ابراهیم هادی از فرماندهان
.ایرانی در جبهه غرب، به اسارت نیروهای ما درآمده
داشتیم بال درمی آوردیم! همه ما از اینکه ابراهیم زنده است خیلی خوشحال
.شدیم
.نمی دانستیم چه کار کنیم. دست و پایمان را گم کردیم
سریع رفتیم سراغ دیگر بچه ها، حاج علی صادقی با صلیب سرخ نامه نگاری
.کرد
رضا هوریار رفت خانه آقا ابراهیم و به برادرش خبر داد. همه بچه ها از زنده
.بودن ابراهیم خوشحال شدند
٭٭٭
.مدتی بعد از طریق صلیب سرخ جواب نامه رسید
در جــواب نامه آمده بــود که: من ابراهیــم هادی پانزده ســاله اعزامی از
.نجف آباد اصفهان هستم
فکر کنم شما هم مثل عراقی ها مرا با یکی از فرماندهان غرب کشور اشتباه
!گرفته اید
هر چند جواب نامه آمد، ولی بســیاری از رفقا تا هنگام آزادی اســرا منتظر
.بازگشت ابراهیم بودند
بچه ها در هیئت هر وقت اســم ابراهیم می آمــد روضه حضرت زهرا
.می خواندند و صدای گریه ها بلند می شد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#یادت_باشد
#قسمتنودسوم
🌿﷽🌿
🌻ورود به سال 93 از ابتدا برایم عجیب بود.
حالات حمید عوض شده بودسجده های نمازش را طولانی تر کرده بودتا قبل از این پیش من گریه نکرده بود ولی از همان فروردین ماه گاه و بیگاه شاهد اشک هایش بودم.
داخل اتاق تاریک می رفت و بی صدا اشک می ریخت نماز شب که می خواند با سوز الهی العفو می گفت.
🌷 وقتی به چهره اش نگاه می کردم انرژی مثبت و آرامش می گرفتم چشم هایش زیبا بود ولی جور دیگری زیباییش را نشان می داد.
پیش خودم می گفتم احتملا از دوست داشتن زیاد است که حمید را این شکلی می بینم.
ولی این تنها نظر من نبوددوستان خودش هم شوخی می کردند و می گفتند:((حمید نوربالا می زنی!)).
این احساس بی علت نبود حمید واقعا آسمونی تر شده بود.
❤️ شاید به همین خاطر بود که ما به فاصله کمتر از یک ماه مجدد خادم الشهدا شدیم مثل همیشه با حاج آقای صباغیان تماس گرفت هماهنگ کرد و ما هجدهم فروردین عازم دو کوهه شدیم.
از درپادگان که وارد شدیم انگار خود ساختمان ها به ما خوش آمد می گفتند ساختمان هایی که روزگاری طعم خوش مصاحبت با شهدا را چشیده بودند و حالا میزبان زائران شهدا بودند.
💐عکس های بزرگ قدی روی دیوار ساختمان ها به اندازه یک کتاب حرف برای گفتن داشت ساختمان هایی که هنوز هم بچه های گردان های کمیل و مقداد و ابوذر و مالک را فراموش نکرده بودند.
جلوی حسینیه حاج ابراهیم همت که رسیدیم حمید گفت:
🌺یه روزی صدای بچه های رزمنده توی صبگاه دو کوهه می پیچیده بعد از دعای صباحی که شهید گاستانی میخوند نرمش می کردن و می گفتن یک دو سه شهید!
ولی الان انگار دو کوهه خلوت کرده و منتظره منتظر یه روزی که یه سری مثل همون شهدا پیدا بشن و اینجا دوباره نفس بکشن.
🌹چند روزی به عنوان خادم در دو کوهه ماندیم گاهی از اوقات حمید را می دیدم که با ماشین در حال تردد و کمک برای خدمت به زائران شهداست.
روز سوم که دو کوهه بودیم کاروانی از تهران می خواستند به دیدن بچه های گردان تخریب بروند.
🌸 این حسینیه دو کیلومتری از ساختمان های اصلی دو کوهه فاصله دارد جایی که بچه های تخریب برای اموزش ها و خلوت های شبانه خودشان انتخاب کرده بودند.
چون هوا گرم شده بود امکان پیاده روی وجود نداشت با تصمیم مسئولین قرار شد با ماشین زائران را به حسینیه تخریب برسانیم من هم همراهشان رفتم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat