eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ایشان ضمن بیان خاطراتی گفت: زیاد دنبال ابراهیم نگردید او می خواسته گمنام باشد. بعید است پیدایش کنید. ابراهیم در فکه مانده تا .خورشیدی برای راهیان نور باشد اواخر دهه هفتاد، بار دیگر جستجو در منطقه فکه آغاز شد. باز هم پیکرهای .شهدا از کانال ها پیدا شد، اما تقریباً اکثر آن ها گمنام بودند در جریان همین جســتجوها بود کــه علی محمودونــد و مدتی بعد مجید .پازوکی به خیل شهدا پیوستند پیکرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ایام فاطمیه و پس از یک تشییع طولانی در سراسر کشور، هر پنج شهید را در یک نقطه از خاک .ایران به خاک بسپارند شــبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشــییع شود ابراهیم را در :خواب دیدم. با موتور جلوی درب خانه ایســتاد. با شور و حال خاصی گفت .ما هم برگشتیم! وشروع کرد به دست تکان دادن بار دیگر در خواب مراســم تشــییع شــهدا را دیدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد. با همان چهره جذاب و !همیشگی به ما لبخند می زد فردای آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصی به اســتقبال شهدا رفتند. تشــییع با شکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا را برای تدفین به شهرهای .مختلف فرستادند من فکر می کنم ابراهیم با خیل شــهدای گمنام، در روز شــهادت حضرت .صدیقه طاهره بازگشت تا غبار غفلت را از چهره های ما پاک کند برای همین بر مزار هر شــهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم و ابراهیم های .این ملت فاتحه ای می خوانم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌿﷽🌿 🌺فردای همان روز بود که جلوی تلوزیون نشسته بودیم حمید گفت: اگه بدونی چقدر دلم برای زیارت حرم حضرت معصومه(س) تنگ شده میای آخر هفته بریم قم؟ اون دفعه که سال تحویل آن قدر شلوغ شده بود نفمهمیدیم چی شد این بار با صبر و حوصله بریم زیارت کنیم. چون تازه از جنوب برگشته بودیم به حمید گفتم: دوست دارم بیام ولی می ترسم از درسام بمونم ولی تو اگر دوست داری زنگ بزن با همکارات برو. گفت: پیشنهاد خوبیه چون خیلی وقته با رفقا جایی نرفتم. تلفن را برداشت و به سه نفر از رفقایش پیشنهاد داد که دو روزه بروند و برگردند. 🌻 قرار گذاشت فردا صبح راه بیفتند رفتنشان که قطعی شد حمید گفت: بریم خونه مادرم قبل از سفر یه سر به اونها بزنیم گفتم: باشه ولی باید زود برگردیم که بتونم براتون یه چیزی درست کنم توی راه بخورید. سریع آماده شدیم و سوار موتور راه افتادیم خانه عمه هم یک مسیر آسفالته داشت هم یک مسیر خاکی به دو راهی که رسیدیم حمید گفت: خانوم بیا از مسیر خاکی بریم اونجا آدم حس می کنه موتور پرشی سوار شده! انداخت داخل مسیر خاکی دل و روده من بیرون آمد. ولی حمید حس موتور سوار های مسابقات پرشی را داشت. 🌸 این جنس شیطنت ها از بچگی با حمید یکی شده بود. وقتی رسیدیم چند دقیقه لباس هایمان را از گردو خاک پاک کردیم تا بشود برویم بالا پیش بقیه! یک ساعتی نشستیم ولی برای شام نماندیم موقع خداحافظی همه سفارش کردند حتما حمید نایب الزیاره باشد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat